۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۵

مهر گزارش می دهد

نقش‌ گمنامی بر نقاشان پرده‌خوان/ میراثی که مغفول مانده است

نقش‌ گمنامی بر نقاشان پرده‌خوان/ میراثی که مغفول مانده است

لاهیجان- «استاد احمد لشگری» شاید از آخرین نسل‌های نقاشان پرده‌خوان در کشور باشد که امروز در روستایی دور افتاده در شهرستان لاهیجان در خانه محقرش نقش بر پرده می زند.

خبرگزاری مهر، گروه استان- مهری شیرمحمدی: آن روز که به دیدنش رفتم، تابلوی «مسلم ابن عقیل» و دو طفلانش را روی بوم و پارچه متقال می کشید. با لباس های سبز نزد امام حسین (ع) و آن طرف‌تر لشکریان یزید با لباس‌هایی به رنگ سرخ با شمشیرهای آهیخته. اگرچه چهره‌ها تقریبا مشابه بودند، اما از روی نمادهای مذهبی می توان سپاه یزید و حسین(ع) را از هم تشخیص داد.

در گوشه و کنار خانه‌اش تابلوهای کشیده شده از «سیاوش» در آتش و سفره هفت سین با ضرب آهنگی از موسیقی ایرانی و آن سوتر پرده قلعه خیبر آویخته بر دیوار بود و در گوشه‌ای نیز پرده‌ای دو متری که ماههاست استاد «جعفر لشگری» بر آن رنگ می زند. به این سبک از نقاشی «پرده خوانی» می گویند. قبل از آنکه استاد «جعفر لشگری»، آخرین نسل نقاشان پرده خوان، برایم از این هنر بگوید، حس غریبی مرا به این سبک از نقاشی جذب می کرد.  

دیدن این نقاشی‌ها مرا به دوران کودکی، نشستن دور کرسی و داستان‌های منظومی که پدر برایمان می خواند، می‌برد پدر پرده خوانی‌های استاد «ممد مرشد» و «میرزا علی» را به یاد داشت و داستان‌های منظوم شاهنامه فردوسی را به سان سال‌هایی که در قهوه‌خانه کار می کرد اما بدون پرده نقاشی با همان لحن حماسی برایمان روایت می کرد.

حال در یک کلبه محقر در یکی از روستاهای جنوبی لاهیجان در پای کوه هنرمندی را یافته‌ام که نقاش همان پرده‌هاست. «استاد جعفر لشگری» از سال ۱۳۸۴ از تهران به این روستا کوچ کرده اما گویا ریشه‌های جد مادریش که رشتی بود، وی را به این دیار کشانده، جد پدری وی از اهالی روستای ضیاءآباد قزوین است. این استاد نقاش روزگار پیری خود را تنها و بدون شریک زندگیش «اکرم» سپری می کند. اکرم هنرمند بود و نقش قالی می کشید.  

پیشتر تابلوی نقش «میرزا کوچک جنگلی» وی را که بر دیوار حوزه هنری گیلان نصب شده، دیده بودم. تصویری که عجیب مرا به خود جلب کرد. میرزایی که آرمانهایش در کوه‌های تالش یخ زد و «رضا اشکستانی» به طمع پول سرش را از تنش جدا کرد تا به خان دهد. پنج سالی می شود که حوزه هنری گیلان به اوستا جعفر نقاش تابلو سفارش می دهد. اگرچه این هنرمند کمتر دوست دارد کار سفارشی انجام دهد اما اگر روزگار بر تو سخت گیرد چاره ای از پذیرفتن نیست. وقتی هنر با پوست و خونت عجین باشد آن وقت رنگ و نقش است که از درونت می جوشد.

پدرم دوست داشت معمار شوم

از سن و سالش می پرسم که به درستی نمی داند ولی می گوید: اگر شناسنامه‌ای حساب کنید متولد ۱۳۱۸ هستم ولی به نظرم والدینم شناسنامه‌ام را کوچکتر گرفته‌اند چون من جنگ جهانی دوم و قحطی را به خوبی به یاد دارم. آن زمان کوپنی غذا می دادند. مادرم «نرگس کمالی ایراندخت» که پدرش از تجار بندر پهلوی بود و جنس روسیه می بردند و در دریا غرق شد رشتی بود. یادم می آید آن زمان مادرم یک قابلمه به من داد تا به باغ فردوس بروم و نهار بگیرم، نهارها دم پختک بدون گوشت و یک تکیه نان سیاه به‌نام «سیلو» می دادند. صف بود، پسری به من گفت دیر آمدی، قابلمه و کوپنت را بده برایت غذا بگیرم صف تمام شد و از پسر خبری نشد و من با چشمان گریان بدون قابلمه به خانه برگشتم همه گشنه بودند این صحنه‌ها را به یاد دارم.

وی با بیان اینکه نقاشی در خون من بود بیان می کند: در زمان مدرسه بازوبندهای پیشاهنگی را برای بچه‌ها می کشیدم و  ۵ قِران به آنها می فروختم. کلاس سوم ابتدایی بودیم تصویر اولین مجله دانش آموزی که در کشور پخش شد را کشیدم و برنده هم شدم. پدرم برای گچ بری‌های تالار آیینه شاه می رفت و مرا هم با خودش می برد لای گچ بریها را با فرچه باریکی که شبیه قلمو بود تمیز می کردم. پدرم خیلی دوست داشت من معمار شوم دو سال هم مهندسی خواندم ولی علاقه‌ای نداشتم و نیمه‌کاره رها کردم.

نقاشی‌های پرده خوانی عموما بی الگو هستند و نقاش با تجسم چهره‌ها براساس روایتی که باید مرشد بیان کند موضوع را به تصویر می کشدنقاشی را در کوچه و بازار یاد گرفتم

وی به خاطرات معلمان مدرسه و اساتید نقاشی اش نیز اشاره و می گوید: نقاشی را بیشتر در کوچه و بازار یاد گرفتم. این هنر را مدیون «مرشد ممد» هستم. البته استادهای آن زمان شاگرد تربیت نمی کردند، اصلا وقت نداشتند. من می کشیدم می بردم پیش «مرشد ممد» اشکالاتم را می گرفت. مرشد ممد مغازه‌دار بود به همین دلیل نقاشی‌هایی که می کشید سریع فروخته میشد. نقاشی‌های مرشد ممد دلیل زنده ماندن نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای بود. مرشدهایی تربیت شده بودند برای پرده خوانی نقاشی‌هایی که مرشد ممد می کشید. مرشد ممد بیشتر روایت‌های شاهنامه فردوسی همانند رزم رستم و سهراب، کشته شدن اسفندیار، در آتش انداختن سیاوش و جشن نوروز و خیلی از موضوعات دیگر را نقاشی می کرد.

تا زمانی که رادیو و تلوزیون نبود هر محله برای خودش یک تکیه و قهوه‌خانه داشت و یک نقالی که از روی پرده‌های نقاشی، مضمون داستان روی پرده را روایت می کرد. در قهوه‌خانه‌ها بیشتر پرده‌های شاهنامه و در تکیه‌ها بیشتر پرده‌های مذهبی همانند کشته شدن امام حسین (ع)، جنگ های خندق و بدر، نبرد علی اکبر و ابوالفضل (ع) و بارگاه یزدید را می خواندند.

نقاشی‌های پرده خوانی عموما بی الگو هستند و نقاش با تجسم چهره‌ها براساس روایتی که باید مرشد بیان کند موضوع را به تصویر می کشد.

نقاشی قهوه‌خانه ای نظام خاصی ندارد

استاد جعفر نقاش در این باره نیز می گوید: باید ببینی از درونت چه می جوشد، مثلا تصویری که در فکرت از امام حسین (ع) می آید چگونه است. الان اگر به این تابلوی مسلم نگاه کنی همه چهره‌ها تقریبا شبیه هم هستند ولی حالت چشمهای سپاهیان یزید و امام حسین (ع) فرق دارد. در کار نقاشی قهوه‌خانه نظام وجود ندارد. بیشتر تفاوت‌ها را از روی لباس‌ها  می توان تشخیص داد.  

استاد جعفر لشگری با وجود تربیب چندین شاگرد شاید آخرین نقاش پرده خوان باشد ولی می گوید: امروز در بسیاری از سفره خانه‌های سنتی این پرده‌های نقاشی دیده می شود. عده ای برای آموزش می آیند ولی نیمه‌کاره رها می کنند و می روند.

اگرچه دهیاری روستای چهلستون در شهرستان لاهیجان کوچه منتهی به خانه این پیرمرد نقاش را به نام «کوچه هنر» نامگذاری کرده است، اما روایت زندگی وی و خانه‌اش نشان می دهد که در این سرزمین تا چه اندازه قدر هنرمندان خود را می دانند و آنها را بر صدر می نشانند!

کد خبر 4438539

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha