خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ- بهمنیار پورسینا
دبیرخانه جایزه جلال آل احمد به تازگی اعلام کرده است که بخشی جدید در یازدهمین دوره جایزه راه اندازی کرده، آن هم با نام پر طمطمراقِ «آتیه داستان ایرانی» و در آن فهرست بیست نفره ای اعلام کرده است که خوانندگان به آن ها رای بدهند و به اصطلاح آینده دار ترین داستان نویس جوان ایرانی را انتخاب کنند. با خواندنِ این خبر ذهنم به سمتِ مجله نیویورکر رفت که هرازگاهی فهرست بیست نفره مشابهی به نام «بیست نفر زیر چهل سال»، یا «۲۰ under ۴۰» منتشر می کند و دقیقاً همین کار را می کند، یعنی آینده دار ترین نویسندگان انگلیسی زبان از نظر ویراستارانِ نشریه نیویورکر را منتشر می کند.
آخرین فهرستِ نیویورکر هشت سال پیش، یعنی در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است. کنجکاو شدم بدانم که آن بیست نفر زیر چهل سالی که هشت سال پیش معرفی شده بودند و نشریه هم به قول معروف با «اهن و تلپ» بسیار از هر کدام داستان کوتاهی منتشر کرده بود، الان به کجا رسیده اند. این را هم البته بگویم که من به اصطلاح خوره ادبیات به حساب می آیم و خصوصاً در چند سال اخیر تا آن جا که وقت اجازه داده است ادبیات انگلیسی زبان را دنبال کرده ام و همان سال ۲۰۱۰ هم که این فهرست منتشر شد، با هیجان خاصی همه بیست داستان کوتاه را پرینت کردم و خواندم، اما هم نامِ نویسندگان و هم داستان ها را فراموش کرده بودم و وقتی برای نوشتنِ این یادداشت به آن فهرست سر زدم، از این شگفت زده شدم که در این هشت سال، جز «جاشوا فریتس» نام هیچ کدام از نویسندگانِ دیگر را هم نشنیده بودم. البته این به این معنا نیست که این بیست نفر به اصطلاح به جایی نرسیده اند. همه این بیست نفر در این هشت سال به منتشر کردن آثارشان در بهترین مجلات ادامه داده اند و داستان نویسانِ بسیار خوبی هم هستند، اما مشکل این جا است که این افراد، به اصطلاح، گل نکرده اند.
اگر به نویسندگانی که در همین هشت سال سر و صدا کرده اند و آثارشان مخاطبان بسیار یافته است نگاه کنیم، مثلاً آتوسا مشفق نویسنده ایرانی الاصل که رمان «آیلین» او یکی از «اتفاق» های ادبیاتِ انگلیسی زبان یک دهه گذشته به حساب می آید، نه در این فهرست بود و نه در هیچ کدام از فهرست های دیگر از این دست. دقت کنید که این فهرستی بود که «نیویورکر» منتشر کرده بود. نیویورکر! یعنی یکی از بهترین، یا شاید حتی بهترین، نشریه ادبی انگلیسی زبان که می توان در آن اثری منتشر کرد و به عبارتی دهه ها است که ذائقهی ادبیِ خوانندگانِ انگلیسی زبان را تعیین کرده است. وقتی نشریه ای با چنین جایگاهی و البته با ویراستارانی چنین کاربلد، در انتشار چنین فهرستی شکست می خورد، از اعضای به قولِ آن حکیم «در همه کارها ناتمامِ» جایزه جلال چه انتظاری می توان داشت؟ ویراستارانِ نیویورکر در بیش از صد سال سابقه ای که دارند نشان داده اند که شامه بسیار تیزی در تشخیصِ «اثر خوب» دارند، یعنی می توانند از بین هزاران داستانی که هر روز برایشان ارسال می شود، گوهر کمیاب را بیابند و آن را منتشر کنند و دهه ها موفقیت نشانه همین است. اگر در این کار خوب نبودند، اگر به اصطلاح گوهر شناس نبودند، چنین اعتماد و اقبالی به کار آنان وجود نداشت. اما همین ها هم در ارائهی فهرستِ «بهترین نویسندگان» شکست می خورند. حال این را مقایسه کنید با اعضای دبیرخانه و کلاً اهالی جایزه جلال آل احمد که قضاوت هایشان، در بهترین حالت، چندان اعتمادی در مخاطبان ایجاد نکرده است.
این البته نه از ناکارآمدی کسانی مانند ویراستارانِ نیویورکر، که نشان ناممکن بودن یا حداقل بسیار دشوار بودنِ چنین کاری است. کاری که نیویورکر آن را خوب انجام می دهد، یعنی انتخاب اثر، ماهیتش با انتخاب «امید آینده داستان نویسی» بسیار متفاوت است. در اولی، قرار است درباره خوب یا بد بودنِ «یک اثر» قضاوت کرد، اثری که پیش روی ماست و می توانیم بر مبنای معیارهایی که در اختیارمان است درباره آن تصمیم بگیریم. البته این کار هم دشوار است و حتی بهترین ویراستاران هم گاهی اشتباه می کنند، فاحش ترین نمونه های آن مثلاً ایراداتی بوده است که ناشرِ تولستوی به اضافه کردنِ فصل های آخر «آنا کارنینا» گرفته بود یا تصمیمِ برخی از بهترین ناشرانِ امریکایی برای رد کردنِ «ناطور دشت» سلینجر، تصمیمی که باعث شد در طی چند دهه از درآمدی چند میلیون دلاری محروم شوند. اما معمولاً این کار شدنی است و به تقریب خوبی ناشران و مجلات خوب از عهده آن بر می آیند.
اما کار دوم، در واقع پیش بینی یا حتی پیش گویی است. قرار است بر مبنای چند کار که در اختیار ماست، قضاوت کنیم که آیا در آینده این فرد کاری اساسی در ادبیات انجام خواهد داد یا نه، و این چیزی است شبیه ماموریت غیرممکن. کسی که مثلاً در ۳۵ سالگی چند داستان درخشان نوشته است، ممکن است به هزار و یک دلیل نتواند یا نخواهد یا شرایط به او اجازه ندهد که به کارش ادامه دهد و در آینده کاری بهتر تولید کند. ممکن است نهایتِ توانِ او همان داستانی باشد که بر مبنای آن قضاوت کرده ایم که در آینده کارهای درخشان تری تولید خواهد کرد. از این نمونه ها کم نیست، بارزترین نمونه اش در وطن خودمان ابراهیم گلستان است که در جوانی آثاری نوشت که هنوز هم در زبان فارسی بی رقیب اند، اما نخواست یا نتوانست همان مسیر را ادامه دهد و نیم قرنِ اخیر هیچ اثری از او ندیده ایم. یا نمونه بهتر و مربوط تر، مصطفی مستور است که «استخوان خوک و دستهای جذامی او» یکی از نوید بخش ترین رمان های تاریخ زبان فارسی است، اما کارهای بعدیِ او در مقایسه با خودش کارهای ضعیفی است.
به هر حال، معرفیِ امیدهای آینده، حتی برای نیویورکر، چیزی شبیه به سودای محال است و تازه آن نیویورکر است، وضعیت درباره جایزه جلال و انتخاب های «درخشانی» که در سال های پیش داشته است هم، متاسفانه، اظهر من الشمس است.
نظر شما