به گزارش خبرنگار مهر، فیلمساز با طراحی ویژه چنین روستایی سعی میکند قدمی کارکردی در جهت موقعیتسازی تم اصلی فیلم بردارد: تم مرگ و نزدیکی به مرگ. به این ترتیب با در نظر گرفتن روستایی که آمار و ارقام ثبت احوال نشان میدهد 20 سال است کسی در آن نمرده، تناقض ظریفی میان این تم و تعریف روستا و آدمهایش به وجود میآید.
به نظر میآید این تم و تعریف اولیه فقط دستمایههایی برای آغاز قصه و ورود به دنیای فیلم هستند. آنچه در ادامه اتفاق میافتد باید بتواند خط روایی هر چند کمرنگی را دنبال کند و به نقطه روشن و مشخصی برساند. این خط روایی کمرنگ را میتوان در حضور زنی که عنوان "خانم" را برای خود کافی میداند، پیدا کرد.
زنی که در جستجوی فردی به نام "آدم" به روستای عیشآباد آمده است. انتخاب عنوان "آدم" برای مرد از ظرائف و پرداختهای هوشمندانهای است که نوعی وجه همهشمولی به مفاهیم فیلم میبخشد. به خصوص که در انتها درمییابیم "خانم" کسی جز فرشته مرگ نیست. زنی که با طراحی چهرههای مختلف این بار با طرحی از آدم سراغ او آمده تا او را با خود ببرد.
فیلم را میتوان از وجه نوع حضور یک موجود ماورایی چون فرشته مرگ واجد هوشمندی و ظرائف بیشماری دانست. نوع حضور زن حتی با انتخاب بازیگر، پوشش سبزرنگ، جیپی که به آن سوار است، بازی شبانهاش با چراغهای خودرو ... و درخواستی که از آدم میکند تا در روستا بماند، همه مواردی هستند که در روند منطقی قصه جایگاه عینی خود را پیدا میکنند و در انتها هم وقتی موجودیت واقعی او به عنوان فرشته مرگ معلوم میشود، همه این موارد در تعریف جدید جایگاه ویژه خود را مییابند.
وقتی به اولین برخورد زن با آدم دقیق میشویم که حاکی از یک آشنایی قبلی است، جواب آدم به اعتراض ساکنین روستا که زن را خودی میداند، حضور زن در مجلس عقد یک پیرزن و پیرمرد و جشن شادی و ... همه از مواردی هستند که در تعابیر فرامتنی فیلم هم مفهوم خاص خود را پیدا میکنند و کشف و شهود جذابی را برای مخاطب رقم میزنند.
اما این خط قصه کلی با توجه به انتخاب محیط روستا و آدمهایش به خصوص با تعریف خاصی که برایشان طراحی شده، نیاز به خطوط فرعی دارد که به نوعی مکمل این خط اصلی شده و به نوعی همسوی آن قرار بگیرند.
برجسته کردن چند نفر از مردم روستا مانند مردی که پدر 9 بچه است، کوتوله و جهانافروز در همین جهت قرار گرفته است. اما مسئله این است که نامفهوم بودن این خطوط فرعی به واسطه دیالوگهای محلی و کنشمند نبودن این افراد، تبدیل به فضاهای خالی و اتفاقات بیسرانجام قصه شده است. عناد جهانافروز با همه چیز و همه کس به خصوص زنی که سراغ آدم آمده هر چند میتواند رفتاری باورپذیر محسوب شود، اما مسئله این است که جایگاه این زن در قصه، روستا و حتی نزد آدم نامشخص باقی میماند و نمیتواند ذهن مخاطب را با خود همراه کند.
اما مثلاً همین اتقاق در مورد خط فرعی مأمور جدید ثبت احوال افتاده که با کمترین حضور هم بار طنز ظریفی به قصه وارد میکند و هم به نوعی تلویحی مشخص میکند که احتمالاً مردم روستا به مأمور قبلی پول میدادهاند تا آمار مرگ و میر آنها را ثبت نکند. چون به واسطه تعریف خاص روستای عیشآباد است که مردم برای کار سراغ ساکنان آن میآیند. یک نوع امرار معاش هوشمندانه که با نشانه رفتن باورهای مردم عامی امکانپذیر میشود.
همراهی مأمور جوان ثبت احوال با قابلهای که برای تولدهای جدید به عیشآباد میرود، بیانگر نگاه غیرواقعی و اغراقشده مردم عامی به روستا و مردمانش و اهمیت نامیرایی در باور آنهاست. روستایی که مردمانش همیشه مشغول جشن و شادی بوده و هیچوقت گریه نمیکنند و این جمله کلیدی که "عیشآبادیها هیچوقت نمیمیرن، فقط به دنیا میآن"، مجموعاً از مفاهیمی است که باور انسانها را نشانه میرود.
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
سحر عصر آزاد
نظر شما