خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه: فلسفه تاریخ آن دانش و بینشی است که به تحلیل علل تحولات تاریخی می پردازد. باید تحولات تاریخی را بر مبنای حرکت انبیاء الهی که واسطه جریان اراده الهی در عالم بوده اند، تعریف و تبیین کنیم. یعنی تکامل شرایع که انبیای الهی محور آن بودند مبدا تحولات فرهنگی و اجتماعی و زیستی و تمدنی قرار بگیرد. جریان مخالف انبیا هم می خواسته در مقابل این تفکر، جریان ولایت مادی و طاغوت را در عالم سیطره ببخشد. این صف آرایی تاریخی در طول تاریخ وجود داشته و تحلیل فلسفه تاریخ یعنی تحلیل این مراحل تاریخی درگیری جبهه حق و باطل.
انقلاب ایران زمینۀ سیاسی اجتماعی لازم برای تعقل فلسفی دربارۀ تاریخ شیعه را فراهم میآورد. ما به این پرسش نیازمند هستیم که انقلاب اسلامی مبتنی بر کدام فلسفه تاریخ است. ما به این پرسش که بنیاد شکلگیری انقلاب اسلامی چیست، نیاز داریم. ما احتیاج به دانشی از کیستی خود داریم. انقلاب اگر ایدۀ مرکزی یا فلسفۀ تاریخی نداشته باشد، عینیتی بیمعنا خواهد بود. پس، این بحث حیاتی است زیرا به دلیل هستی انقلاب اسلامی ارجاع دارد.
پیوند یافتن انقلاب اسلامی با حرکت انبیاء نشان دهنده ارتباط انقلاب اسلامی با فلسفه تاریخ شیعی است. انبیا محور جریان فرهنگ توحیدی و اقامه کلمه توحید بوده اند و انقلاب اسلامی در دورانی که دنیای مدرن به زعم خود به تسلط جهانی دست پیدا کرده بود، توانست یک نگرش جدید و در عین حال با ظرفیت جهانی شدن به جهانیان عرضه کند و بیش از چهار دهه هم بر اساس این فرهنگ مقاومت کند.
در گفتگو با اصغر طاهرزاده نگاهی به موضوع فلسفه تاریخ شیعی و نسبت آن با تحولات انقلاب اسلامی خواهیم داشت. متن زیر مشروح گفتگوی مهر با این نویسنده و پژوهشگر مسائل فرهنگی است.
*از چه وجهی فلسفه های تاریخ در حیات انسانی موضوعیت پیدا می کنند؟ آیا ما می توانیم این را تصور کنیم که انسان بدون فلسفه تاریخ باشد یا نه؟ چه وجهی در هستی انسان هست که فلسفه تاریخ را الزام آور می کند؟ آیا زندگی بدون فلسفه تاریخ قابل تصور است؟ داشتن فلسفه تاریخ دینی چه ضرورتی دارد؟
ظاهربینی در اساسِ خود، «نمود» را به جای «بود» گرفتن است، بنابراین ویژگی هستیشناسانه ظاهربینی، همین «جازدنِ خود به جای اصل» است. حال، پرسش بنیادین این است که فلسفههای تاریخ در حیات انسانی چگونه موضوعیت پیدا میکند.
تفکر تاریخی آن نحوه تفکری است که اجازهی کشفِ ظاهربینی و نمود را به فیلسوف میدهد. فیلسوف، سخن زمانهی خودش یعنی «بود» را درک میکند و در سنجش حقیقی با این «بود» است که «نمود» برای وی آشکار میشود
تفکر تاریخی آن نحوه تفکری است که اجازه کشفِ ظاهربینی و نمود را به فیلسوف میدهد. فیلسوف، سخن زمانه خودش یعنی «بود» را درک میکند و در سنجش حقیقی با این «بود» است که «نمود» برای وی آشکار میشود. در اینجا تاریخ به معنای متداول، منظور نظر نیست. تاریخیبودن مخصوص خودِ «وجود» است، «وجود»، تاریخی است. به این معنا که بر اساس حضور و غیابهایش همواره از وجهی و افقی آشکار میشود. تفکر تاریخی اصلاً حکم نمیکند که مثلاً چون صدرا در یک جامعه مسلمان میزیسته دغدغه دین پیدا کرده و فلسفه خویش را بر پایه مفروضات زمان تنظیم کرده است، بلکه تفکر تاریخی برای ما روشن میکند که صدرا بر اساس درک عمیق و هستیشناسانه، ذات تفکر دینی عصر خویش را درک کرده و از آن فلسفهای بزرگ ترتیب داده است. درک ذات چیزها در زمانفهمیِ عامیانه که توالی پی در پیِ آنات است، میسر نیست. فیلسوف، جان زمان خویش است. تفکر تاریخی در عین اینکه استقلال فیلسوف را به رسمیت میشناسد، وی را جدا از مسئله زمان لحاظ نمیکند.
داشتنِ فلسفه تاریخ دینی همانی است که حضرت صادق(ع) در موردش میفرمایند: در حکمت داود هست؛ «عَلَی الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَی شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ»(الکافی، ج۲، ص ۱۱۶) بر عاقل است که زمانهاش را بشناسد و براساس شأنش با زمانهاش برخورد کند و زبان خود را از هرگونه سخنگفتن که مطابق زمانهاش نیست باز دارد. رسول خدا(ص) فرمودند: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ ألا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» (مشارق الأنوار، ص ۳۰۳- عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۷۲) از طرف پروردگار شما در زندگی شما نفحاتی هست شما خود را در معرض آن نفحات قرار دهید.
خداوند به پیامبر خود می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»(نحل/۴۴) و فرمود: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ»(ابراهیم/۵). خداوند در رابطه با ایّام اللّهی میفرماید: «یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ»(الرّحمن/۲۹) هر آنچه در آسمانها و زمین هست تقاضامند حضرت اللّه هستند و حضرت حق در هر دوران و روزگاری به شأنی در صحنه است و این بدین معناست که ما باید در هر تاریخی مناسب اقتضائات آن تاریخ با اسمی یا اسمائی از حضرت ربالعالمین روبهرو شویم.
*انقلاب ۵۷ چگونه بر فلسفه تاریخ شیعی مبتنی است و چنین فلسفهای چه حقایقی در مورد انقلاب اسلامی منکشف میکند؟ از منظر فلسفه تاریخ چگونه می توان انقلاب را تحلیل کرد؟
با توجه به نگاه حضور تاریخی که حضرت امام خمینی«رضوان اللهتعالیعلیه» در این زمانه احساس میکنند، میفرمایند: «این قرن، به خواست خداوند قادر، قرن غلبه مستضعفان بر مستکبران و حق بر باطل است». این یعنی تاریخ دیگری شروع شده و خداوند حضور دیگری را در دنیا برای ما رقم زده است و آنچنان حضرت امام بر تحقق آن یقین دارند که میفرمایند: «اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمی گردد. اشتباه نکنید، اگر خمینی هم با شما سازش کند ملت اسلام با شما سازش نمی کند». (صحیفهی امام، ج۱، ص ۳۰۳.)
*به نظر شما انقلاب اسلامی الان در چه مرحله ای از تاریخ قرار دارد و ما با انقلاب اسلامی وارد چه مرحله ای از تاریخ شده ایم؟
انقلاب اسلامی به عنوان فتحی تاریخی و عبور از ظلمات دنیای سکولارزده مدرنیته، بناست تاریخی را بگشاید که «فرش» به «عرش» متصل گردد و فرهنگ پوزیتیویستی بر روح و روان بشر سلطه نداشته باشد و لازمه چنین حضوری، شروعِ فرایندی است که آن فرایند دفعتاً محقق نمیشود.
از این جهت ما در شرایطی هستیم که از جهتی قلبها به سوی ایمانی نظر دارد که انقلاب اسلامی بدان اشاره دارد. ولی عقلها اسیر مکر «لیل و نهار» است و ما در فضای قبض و بسط نسبت به آرمانهای انقلاب در حال گذرانِ موقعیتی هستیم که آرامآرام، پوچی زندگی غربی را تجربه میکنیم و با افول هرچه بیشتر هیبت غربی، راهی به سوی روشنیگاهِ گشودهشده توسط انقلاب اسلامی مییابیم.
*انقلاب اسلامی چه پاسخی به نظم حاکم بر جهان و چه نقدی بر آن داشت؟ انقلاب اسلامی در چالش با پایان تجددی تاریخ چه جایگاهی دارد و چه مواجهه ای با آن یافته است؟
حقیقت هر دورانی در عین آنکه به تعریف در نمیآید خود را به درخشانی روشن میکند، مانند نور. انقلاب اسلامی نور این دوران است، لذا در عین حال که در حالِ خفاء است، خود را در صحنههای مختلف آشکار میکند، زیرا امری نیست که به تعریف منطقی در آید و با تصوری واضح بتوان به آن فکر کرد، بلکه در اثنایِ تفکر به آن، با نوری که از خود ساطع میکند، خود را نشان میدهد و تمنّایِ دانشِ حصولی در مورد آن موجب میشود که حقیقت آن هرگز ظهور نکند. اساساً تلاش برای کسب اطلاع از حقیقت دوران، راهِ تفکر را میبندد و ما در حدّ کسب فضل نسبت به آن متوقف میشویم بدون آنکه دریچهای از آن حقیقت به روی ما گشوده شود.
آنچه میتوان در نقدِ فرهنگ مدرنیته مطرح نمود، مشکلی است که آن فرهنگ در ذاتِ خود داراست و آن، انقطاع از عالَم قدس است که موجب شده از انسجام لازم به عنوان یک تمدن محروم گردد. مثل بدنی که ارتباط خود را با نفس ناطقهاش منقطع کند
با اینهمه آنچه میتوان در نقدِ فرهنگ مدرنیته مطرح نمود، مشکلی است که آن فرهنگ در ذاتِ خود داراست و آن، انقطاع از عالَم قدس است که موجب شده از انسجام لازم به عنوان یک تمدن محروم گردد. مثل بدنی که ارتباط خود را با نفس ناطقهاش منقطع کند. آری! همانطور که عرض شد برای تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی راهی بس طولانی در پیش است. لذا تصویری معین و قابل فهم اندیشههای عادی از انقلاب اسلامی نشاندادن، تولید ما است. در حالیکه حقیقتِ آن تولید ما نیست، بلکه اشارتی است که باید به دنبال آن برویم تا لمحه و پرتوی از آن برای ما گشوده شود وگرنه از نگاه ابزاری به آن برای اغراضِ شخصی، ایمن نیستیم که در آن صورت انقلاب اسلامی از کارآیی حضور تاریخیاش فروکاسته میشود و ابزاری میگردد در دست احزاب و سیاستمداران که از غیاب استوارش که وجهِ اشراقی آن است، غفلت خواهد شد.
پاسداری از انقلاب اسلامی، پاسداری از حقیقت رازگونگی آن در حضور تاریخیاش میباشد تا از آن طریق از عادیشدن آن و پیشِ پاافتادن آن جلوگیری شود و همچنان برای حضور تاریخی آینده ما قابل اعتماد باشد، مثل همان نوع پاسداری که فرهنگ غدیر از اسلام به عهده گرفت و افق حضور آینده تاریخیاش را تا ظهور مهدی«عجلاللّهتعالیفرجهالشریف» در افقها نمایاند.
*پیامدهای شرایط تاریخی انقلاب اسلامی چیست؟
انقلاب اسلامی با حضور معنوی اش در سوریه و یمن و بحرین به مردم قدرت دیدن تاریخی را میدهد که معلوم شود خدا از عالَم، غایب نشده تا هر مظلومی بی سر و صدا قربانیِ سیطره روح استکبار شود. انقلاب اسلامی کاری است که موجب میشود تا خدا همواره در عالَم حضور داشته باشد.
*آیا در دوره ای که به عنوان دوره سیطره مدرنیته نامیده می شود، انقلاب اسلامی امکانی برای تغییر این عصر دارد؟ چگونه این امکان فراهم می شود؟ برخی می گویند در این دوره هیچ امکانی برای تحقق تمدن تراز اسلام نداریم.
در نسبتی که انسانها با خدا برقرار میکنند، یک دورهی تاریخی شروع میشود و همهی ویژگیهای انسانها نسبت به آن زمانه، معنای خود را مییابند و به همین جهت با انجمن حجتیهایها و ملّیمذهبیها و اخوانالمسلمینِ ترکیهای تاریخِ جدیدی شروع نمیشود که انسان بتواند بیرون از معنایِ سکولاریته زندگی کند
این به جهت آن است که ما هنوز به طور مصممانه به ماهیت انقلاب اسلامی نمیاندیشیم و بیشتر در نسبت سیاسی آن با امور دیگر فکر میکنیم و نه در نسبت وجودی و انسانشناسانه آن از آن جهت که متوجه شویم آن انقلاب چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار داده تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، و چه وجوهی از انسان را مورد خطاب قرار داده که آن انسان جهت پاسداشت آن انقلاب میتواند تا مرز شهادت خود را جلو ببرد و به این نتیجه رسیده است که میتواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید و با این نوع فداکاری، آن شود که باید بشود، هرچند میداند مفاهیم رسمی برای توصیف آنچه او یافته است، رسا نیستند ولی با عمل خود، نزدیکترین نحوهی ارتباط با انقلاب را به ما نشان داد که چگونه حقیقتِ دوران را دیدار کرده و به سوی آن جلب شده و متفکرانهترین عمل را به انجام رسانده تا حقیقت دوران در صحنه «ایثار» تحقق یابد. مثلاً در موضوعِ ظهور حقیقت در «ایثار»، شما این سالها شاهد ایثار خدّام زوّاز امام حسین«علیهالسلام» در اربعین میباشید که چگونه انسان با تماشای آن صحنهها به عالَمی وارد میشود که حقیقت را در مقابل خود مییابد و برای اُنس بیشتر با آن حقیقت، اشک او جاری میشود.
اگر صحنههای ظهور ایثار، صحنههای تحقق حقیقت است باید متوجه بود در آن راستاست که حقیقت در عملِ بنیادینی که نظام مدنی ملتی را پایهگذاری میکند، ظهور مینماید. در این حالت حقیقت است که به مناسبت ظرفیت آن دوران ظهور کرده تا تاریخی را تأسیس کند. زیرا هرگز انگیزههای شخصی نمیتواند تاریخی را محقق نماید، بلکه در نسبتی که انسانها با خدا برقرار میکنند، یک دوره تاریخی شروع میشود و همه ویژگیهای انسانها نسبت به آن زمانه، معنای خود را مییابند و به همین جهت با انجمن حجتیهایها و ملّیمذهبیها و اخوانالمسلمینِ ترکیهای تاریخِ جدیدی شروع نمیشود که انسان بتواند بیرون از معنایِ سکولاریته زندگی کند. آیا با این توصیفات میتوان گفت امکانی برای تحقق تمدنی ترازِ اسلام نداریم؟
نظر شما