۲۱ اسفند ۱۳۸۵، ۱۱:۴۶

مبانی اخلاقی - سیاسی جهان جدید (6)

جان لاک و تمایز حقوق طبیعی و قراردادی

جان لاک و تمایز حقوق طبیعی و قراردادی

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: جان لاک یکی از اولین متفکران در جهان جدید است که تمایز میان حقوق طبیعی و حقوق قراردادی و به تبع از آن قوانین طبیعی و قوانین قراردادی را مطرح می کند. در این مقال این تمایز بسط می یابد.

به گزارش خبرنگار مهرف جان لاک یکی از برجسته ترین فیلسوفان سیاسی دوران مدرن است. در دو رساله درباره حکومت او از این ادعا دفاع کرد که انسانها بنا به سرشت خود آزاد و برابر هستند، او استدلال کرد که انسانها از حقوقی برخوردارند که بنیان آن از قوانین مختص هر جامعه مستقل است، نظیر حق زندگی، آزادی و مالکیت.

لاک از این ادعا که انسانها به طور طبیعی آزاد و برابر هستند. .او این حکومت را نتیجه قراردادی اجتماعی دانست که طی آن مردمی که در وضع طبیعی قرار دارند به طور مشروط برخی از حقوق خود را به حکومت تفویض می کنند تا تمتع آرام و با ثبات از زندگی، آزادی و مالکیت خود را به نحو بهتری تضمین کنند. از آنجا که حیات حکومتها منوط به توافق مردم است تا از حقوق آنها محافظت شود و خیر عمومی افزایش یابد، در برابر حکومتهایی که از انجام چنین کاری قاصر هستند، می توان مقاومت کرد و حکومتهای جدیدی را جایگزین آنها نمود.

لاک به خاطر دفاع از حق انقلاب نیز حائز اهمیت است . علاوه بر این ، لاک از اصل حاکمیت اکثریت و جدایی قوای مقننه و مجریه دفاع می کند. در نامه ای درباره تساهل لاک استفاده از زور برای وادار کردن مردم به برگزیدن دین را رد می کند و علاوه بر آن هر گونه قدرت اجباری کلیسا بر پیروان خود را منکر می شود.

لاک در نوشته های سیاسی متاخر خود مانند دومین نامه درباب تساهل و سومین نامه در باب تساهل به شرح و تفصیل این مسئله پرداخت.

1) قانون طبیعی: بی گمان، مهمترین مفهوم فلسفه سیاسی لاک، نظریه او درباره قانون طبیعی (natrural law) و حقوق طبیعی (natrural rights) است. مفهوم قانون طبیعی به صورت شیوه ای برای بیان این ایده که حقایق اخلاقی خاصی وجود دارند که صرف نظر از مکان خاصی که مردم در آن زندگی می کنند یا قراردادهایی که وضع کرده اند در مورد تمامی آنها صدق می کنندف مدتها پیش از لاک وجود داشت.

تقابل میان قانونی که بنا به سرشت انسان و در نتیجه به طور عام، قابل اجرا است و قوانینی که قراردادی بودند و تنها در مکان هایی که آن قرارداد خاص برقرار بود، قابل اجرا بودند، مهمترین تقابلی بود که در ابتدا ایجاد شد. این تمایز و تفاوت را گاه تحت عنوان تفاوت میان قانون موضوعه  (Positive law) و قانون طبیعی صورت بندی می کنند.

علاوه بر این، قانون طبیعی از آن جهت با قانون الهی متفاوت است که دومی، در سنت مسیحی، معمولا به قوانینی اشاره دارد که خداوند به طور مستقیم از طریق پیامبران و دیگر نویسندگان مُلهَِم  نازل کرده است. قانون طبیعی را می توان تنها به وسیله عقل کشف کرد و در مورد تمام مردم روا داشت،  در حالی که قانون الهی تنها از طریق الهام خاص خداوند قابل کشف است و تنها در مورد کسانی که این قانون را دریافت کرده اند و خداوند به طور خاص آنها را متعهد و ملزم کرده است، قابل اطلاق است. بدین ترتیب برخی از مفسران قرن هفدهم، از جمله لاک بر این باور بودند که تمام ده فرمان در مورد تمام مردم الزام آور نیستند، چه رسد به سایر قوانین عهد عتیق.

ده فرمان با خطاب "بشنوید ای قوم اسرائیل" آغاز می شود و بنابراین تنها مردمی را ملزم می کند که مورد خطاب قرار گرفته اند. در نظریه لاک، قانون الهی و قانون طبیعی با یکدیگر سازگار هستند و می توانند در محتوا همپوشانی داشته باشند، اما حدود و ثغور آنها یکسان نیست. بنابراین از نظر لاک چنانچه انجیل قانون نامه ای اخلاقی صادر کند که از قانون نامه برگرفته از قانون طبیعی محدودتر باشد، مشکلی در کار نخواهد بود، اما چنانچه آموزه های انجیل با قانون طبیعی در تقابل باشد، مشکلی واقعی بروز پیدا می کند. در عمل ، لاک از این مشکل جلوگیری کرد، چرا که یکی از معیارهای او برای تصمیم گیری در مورد تفسیر مناسب متون انجیل، سازگاری آن با قانون طبیعی بود.

یک قرن پیش از لاک نیز ادبیات حقوق طبیعی از طریق نوشته های متفکرانی نظیر گروتیوس، هابز و پوفندرورف رواج پیدا کرده بود. در حالی که قانون طبیعی بروظایف تاکید می کرد، حقوق طبیعی معمولا بر امتیازها و استحقاقهای منتسب به فرد تاکید داشت. در مورد این مسئله که در نظریه لاک نسبت میان این عوامل را چگونه باید درک کرد، اختلاف نظر فراوانی وجود دارد.

لئواستراوس و بسیاری از پیروان او، حقوق طبیعی را سرآمد می دانستند و موضع لاک را اساسا با موضع هابز مشابه می دانستند. آنها خاطرنشان می کنند که  او قاعدتا باید با هابز درباره سرشت اساسا نفع گرای انسان موافق باشد. آنها مدعی هستند که لاک الزامات قانون طبیعی را در مواقعی به رسمیت می شناسد که با صیانت از نفس خود ما در تعارض نباشند و در ادامه تاکید می کنند که حق ما برای صیانت از خودمان هرگونه وظیفه ای اولویت دارد.

در سوی دیگر طیف تفاسیر، عالمان بیشتری وجود دارند که این نگرش دان ، تالی و آشکرافت را پذیرفته اند که قانون طبیعی ، نه حقوق طبیعی، قانون بنیادین است. آنان برا این باورند که وقتی لاک بر حق زندگی، آزادی و مالکیت تاکید می کند در اصل درباره وظایفی سخن می گوید که ما در قبال انسان های دیگر باید انجام دهیم: وظیفه نکشتن، به بردگی نکشیدن یا دزدی نکردن، همچنان بسیاری از عالمان استدلال می کنند که لاک وظیفه ای عام را به رسمیت شناخت تا به صیانت از نوع بشر یاری رساند، از جمله وظیفه کمک مالی به کسانی که راهی برای امرار معاش ندارند. این عالمان به این دلیل وظایف را از نظر لاک مقدم می شمارند که معتقدندحقوق برای آن است که توانایی ما را برای انجام وظایفمان تضمین کند.

میزان توانایی عقل برای شناخت قانون طبیعی از نظر لاک یکی دیگر از مسائل مورد منازعه است. استراوس و پیتر لاسلت ، اگر چه در کل تفاسیر بسیار متفاوتی از لاک دارند، اما هر دو معتقد هستند که نظریه قانون طبیعی لاک سرشار از تناقض است. لاک در رساله در باب فاهمه انسان از نظریه شناخت اخلاقی دفاع می کند که امکان وجود ایده های فطری را نفی می کند و مدعی است که اصول اخلاقی را می توان همانند ریاضیات اثبات کرد. با وجود این، لاک در هیچ یک از آثارش قانون طبیعی را به طور کامل از مقدمات نخستین استنتاج نمی کند، علاوه بر این، به نظر می رسد که لاک در مواردی در رساله دوم به ایده های فطری متوسل می شود و در معقول بودن مسیحیت  اذعان می کند که تاکنون هیچ کس کل قانون طبیعی را از عقل تنها استخراج نکرده است. استنباط استراوس از این مسئله آن است که این تناقضات به خواننده هوشیار نشان خواهد داد که لاک واقعا به نظریه قانون طبیعی باور ندارد. لاسلت، به گونه ای محافظه کارانه تر، صرفا می گوید که باید لاک را در مقام فیلسوف از لاک در مقام نویسنده سیاسی جدا کرد.

دانشگاهیان متاخرتر به رد چنین موضعی تمایل داشته اند. یولتون، کولمن، آشکرافت، گرانت ، سیمونز، تاکنس و دیگران، همگی استدلال می کنند که در اذعان لاک در معقول بودن مسیحیت هیچ چیز وجود ندارد که به طور مشخص ناسازگار باشد. اینکه هیچ کس تمام قانون طبیعی را از اصول اولیه استنتاج نکرده است به معنای آن نیست که قانون طبیعی اصلا از اصول اولیه استنتاج نشده است . متون ظاهرا متناقض دو رساله به هیچ وجه مهم نیست.

برای درک موضع لاک در مورد بنیان قانون طبیعی باید آن را در چارچوب بحثی گسترده تر در مورد نظریه قانون طبیعی که سابقه آن به پیش از لاک می رسد قرار داد؛ یعنی "اخیارگرایی - خردگرایی" یا بحث "فرد اختیارگرا - عقلگرا". فرد اراده گرا، به ساده ترین شکل، اعلام می دارد که اراده خداوند خیر و شر را تعیین می کند و ما ملزم به متابعت از اراده خداوند هستیم صرفا به این خاطر که اراده خداوند است . فرد اراده گرا استدلال می کند که چنانچه این مواضع حفظ نشوند، خدا برای اصول اخلاقی زائد خواهد بود، زیرا هم محتوا و هم نیروی الزام آور اصول اخلاقی را می توان بدون ارجاع به خداوند، تبیین کرد.

فرد عقلگرا پاسخ می دهد که این درک اصول اخلاقی  را دلبخواهانه می کند و از تبیین اینکه چرا ما ملزم به اطاعت از خداوند هستیم قاصر است. لاک در مورد بنیان ها و محتوای قانون طبیعی کاملا صریح نیست. از یک سو، او در موارد متعدد گزاره هایی می سازد که اراده گرایانه به نظر می رسد با این مضمون که قانون نیازمند قانونگذاری مقتدر است. علاوه بر این لاک در مقالاتی درباره قانون طبیعی بکرات تاکید می کند که مخلوقات ملزم به اطاعت از خالق خود هستند. از سوی دیگر گزاره هایی وجود دارند که تلویحا به معنای آن هستند که معیارهای اخلاقی و بیرونی وجود دارند که خداوند باید از آنها تبعیت کند. لاک آشکارا مایل است که از این دلالت ضمنی اجتناب کند که محتوای قانون طبیعی دلبخواهانه است.

به گزارش مهر، کسانی که به ارتباط نظریه سیاسی لاک با دوره معاصر علاقه مند هستند باید باجنبه های الهیاتی آن رو در رو شوند. طرفداران استراوس برای آنکه نظریه لاک را با دوران معاصر مرتبط سازند مدعی هستند که ابعاد الهیاتی اندیشه او در اصل سخن پردازانه اند: آنها "پوششی" هستند برای آنکه او را از متهم شدن توسط مقامات مذهبی دوران خودش مصون دارند. دیگران ، مانند دان، ارتباط لاک با سیاست معاصر را محدود می دانند درست به این دلیل که بسیاری از استدلالهای او بر فروض مذهبی مبتنی است که دیگر کسی چندان به آنها قائل نیست. برخی از نویسندگان متاخرتر نظیر سیمونز و ورنون تلاش کرده اند بنیانهای بحث لاک را از سایر جنبه های آن جدا کنند.

به عنوان مثال، سیمونز استدلال می کند که اندیشه لاک بیش از اندازه مشخص است و هم بحث های سیاسی ، هم بحث های سکولار را دربردارد. او مدعی است که از نظر لاک قانون بنیادین طبیعت آن است که "تا آنجا که ممکن است باید از نوع بشر صیانت کرد". با توجه به محتوای خاص قانون طبیعی، لاک هیچ گاه گفته ای جامع درباره استلزامات آن ارائه نکرد. در دو رساله لاک به کرات اظهار داشت که قانون بنیادین طبیعت آن است که از نوع بشر تا آنجا که ممکن است باید صیانت کرد.

از نظر سیمونز لاک در دو رساله به چه مورد اشاره می کند:

1- وظیفه صیانت از نفس
2- وظیفه صیانت از دیگران هنگامی که با صیانت از نفس در تعارض نباشد،
3- وظیفه ما در مورد نگرفتن جان دیگران
4- وظیفه ما به اینکه گفته ای عمل نکنیم که به نابودی دیگران، بیانجامد.

جالب است که لاک در اینجا تحسین و سپاس خداوند را آن گونه که بیان می کند که قانون طبیعی و آنچه که می توان کیفیات نیک سرشت نامید، ایجاب می کنند. 

 

کد خبر 460009

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha