* شما از کارکشتگان جنگ جهانی دوم هستید؟
- ونه گات: درست است . می خواهم وقتی هم که مردم ، با تشریفات نظامی دفنم کنند.
* مدتی هم دربند آلمانی ها بودید. چطور اسیر شدید؟
- یک روز جایی بودیم که پر از برف بود. یکی گفت که احتمالا در لوکزامبورگ هستیم. غذا نداشتیم. آلمانی ها ما را دیدند و ما اسیر شدیم.
* در میان خانواده تان از چه کسی بیشتر تاثیر گرفته اید؟
-از مادرم. بعد از اینکه خانواده هست ونیست شان بر باد رفت، مادرم با امیدواری شروع به نوشتن در مجلات کرد و شبانه کلاس های داستان کوتاه داشت و مدام مجلات را مطالعه می کرد. او زنی فرهیخته و روشنفکر و نویسنده خوبی بود.
* از زن هایی که در داستان هایتان هست صحبت کنید.
- زنی وجود ندارد. نه زن واقعی و نه عشقی.
* لطف می کنید روشن تر توضیح دهید؟
- این یک مساله مکانیکی است. بسیاری از اتفاقاتی که در داستان سرایی اتفاق می افتد مکانیکی هستند و به مسائل مکانیکی نحوه کار داستان مربوط می شود. داستان های پلیسی و کابویی با شلیک گلوله تمام می شود؛ چون قابل اعتمادترین مکانیزم پایان این نوع داستان هاست. بعد اینکه من در داستانم به عشق نمی پردازم، چون خواننده به مسائل دیگری جز همین توجه نمی کند. هر اتفاق مهم دیگری هم بیفتد بی خیال آن می شود.
* آیا می توان نویسندگی خلاقانه را آموزش داد؟
- آموزش خیلی موثر است. من از عهده آن به خوبی برآمده ام. فکر می کنم در دانشگاه یووا به مدت دو سال موفق عمل کردم. خیلی از نویسنده های خلاق فعلی شاگردان من در طول آن دو سال بودند. از آن موقع به بعد آثار خوبی منتشر کرده اند. اما در دانشگاه هاروارد ناموفق بودم، چون از همسرم جدا شده بودم و مشکلات دیگری هم گریبانگیرم شده بود.
* نظرتان در مورد طنزپردازان چیست؟
- باید بگویم که طنزپردازان در خانواده خود عموما کوچکترین فرزند هستند. وقتی که من بچه بودم تنها یک چیز وجود داشت که به آن توجه کنم و آن این بود که مسخره بازی در بیاورم. باید متفاوت از دیگران می شدم، به طنزهای رادیو گوش می دادم و خودم طنز می ساختم و همین علل در بزرگسالی عامل نوشته های من شدند.
نظر شما