به گزارش خبرنگار مهر، محمد فنایی اشکوری، استاد فلسفه و عرفان تطبیقی در یادداشتی به مناسبت شهادت سردار سلیمانی به بیان ویژگیهای شخصیتی وی پرداخته است:
شهید سربلند قاسم سلیمانی همۀ عمرش را در جهاد و مبارزه سپری کرد. از ابتدای جوانی همراه با خیزش ملت علیه نظام ستمشاهی وارد میدان مبارزات انقلابی شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی از آغاز جنگ تحمیلی رهسپار جبهههای نبرد گردید و به سرعت با نشان دادن توانمندی و شایستگی به سطوح مختلف فرماندهی راه یافت و سرانجام با فرماندهی لشکر ثار الله در صف سرداران سرافراز دفاع مقدس قرار گرفت. او بارها مجروح شد و از اینکه به دوستان شهیدش نپیوسته بود همواره محزون بود. اما تقدیر الهی این بود که او زنده بماند، چرا که قرار است کارهایی بس بزرگ انجام دهد. با پایان یافتن جنگ تحمیلی، سلیمانی در مناطق شرقی کشور به مقابله با اشرار پرداخت و پس از آن به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد تا قلمرو مبارزه و جهادش به بیرون از مرزهای ایران گسترش یابد.
در این دوره بود که شهید سلیمانی به مصاف با تروریستهای تکفیری رفت و در صف مقدم جریان مقاومت قرار گرفت. او به همراه مجاهدان مقاومت در برابر گروههای آدمکش و جنایتکاری همچون داعش و پشتیبانان آنها مانند دولت تروریست و ضد بشری آمریکا، رژیم نژادپرست و اشغالگر صهیونیستی و حکام مرتجع منطقه ایستادند و عراق و سوریه را از لوث تکفیریان پاک کردند و برخی دیگر از کشورهای منطقه مانند لبنان را از خطر بلای تکفیریها ایمنی بخشیدند. نیروهای مقاومت از ایران و عراق و سوریه و لبنان و افغانستان و پاکستان و دیگر نقاط جهان دست در دست هم با فداکاری و ایثار توانستند جامعۀ بشری را از کابوس خلافت خونریز داعشی نجات دهند. بیشک سردار سربلند این سپاه حق و عدالت شهید حاج قاسم سلیمانی شاخصترین رزمنده و فرمانده در این میدان نبرد بود.
او چنان شایستگی و شجاعت از خود نشان داد که نشان ذوالفقار را که بالاترین نشان لیاقت است از دست فرماندۀ کل قوا دریافت کرد. او که سازمان و تشکیلات تروریستهای دست پرورده آمریکا و در رأس آنها خلافت ننگین داعش را متلاشی کرد و همچون خاری در چشم آنان بود، به شدت مورد خشم آمریکا و صهیونیسم قرار داشت به طوری که سالها بود که قصد ترور او را داشتند. سرانجام به دست تروریستهای آمریکایی و به دستور ترامپ فاسد و جانی در نیمه شب سیزدهم دی ماه ۱۳۹۸ این سردار سربلند مقاومت همراه با جمعی از یارانش از جمله شهید ابومهدی المهندس در فرودگاه بغداد به شهادت رسیدند. آمریکاییهای تروریست قاسم سلیمانی را نه در میدان نبرد رویاروی، بلکه به شیوۀ بزدلانه و ناجوانمردانه در فرودگاه بغداد با پهباد و بالگرد در نیمۀ شب ترور کردند.
شهید حاج قاسم سلیمانی تمام عمرش را در جهاد و مبارزه علیه متجاوزان و ستمگران و جانیان گذراند و به همۀ آزادگان جهان اسلام و منطقۀ غرب آسیا درس جوانمردی آموخت و با شهادتش به نماد مقاومت جوانمردانه تبدیل شد. او سپهسالاری بود از جنس شهید مصطفی چمران که جهاد اصغرش در سایۀ جهاد اکبرش بود. شجاعت و دلاوری در میدان نبرد همراه با اخلاص و معنویت او را چنان محبوب دلها کرد که در شهادتش عالمی سوختند و دهها میلیون در غم فقدانش ناله کردند و ضجه سردادند.
ایمان، اخلاص، شجاعت، تدبیر، هوشمندی، بصیرت، سعۀ صدر، خستگی ناپذیری، تواضع و مهربانی این بسیجی مخلص و بی ادعا زبانزد خاص و عام بود. سلیمانی مصداق بارز «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» بود. نسبت به متجاوزان و ستمگران سخت بود و نامش لرزه براندامشان میانداخت، اما نسبت به مردم دلی مهربان به لطافت برگ گل داشت. همان فرماندۀ نظامی بی باک میدان نبرد در برابر کودکانْ مهربان و در برابر خانوادههای شهدا متواضع بود به طوری که در مقابل مادر شهید بر زمین میافتاد و کفشهایش را میبوسید.
سلیمانی هرگز دنبال نام و نان نبود. او مرد عمل بود و بی اعتنا به اعتبارات و زخارف دنیا و عاشق پرکشیدن به سوی معبود. او همواره در حسرت شهادت بود و به دوستان شهیدش غبطه میخورد و آرزوی پیوستن به آنها را داشت و در انتظار شهادت لحظه شماری میکرد. حاج قاسم شهید زنده بود. به این دنیا دلبستگی نداشت. گویا فقط برای خدمت به مردم و مبارزه با متجاوزان و نجات مظلومان در این دنیا بود. او که همۀ عمرش را وقف خدمت به جامعه و امت اسلامی کرده بود و برای امنیت کشور فداکاریها نموده بود، نه تنها هرگز خود را طلبکار کسی نمیدانست، بلکه همیشه نگران انجام وظیفه اش بود.
همرزم شهیدش ابومهدی المهندس نیز از جنس حاج قاسم بود. یک عمر جهاد و مبارزه را در کارنامه اش داشت، از مبارزه با نظام خونخوار صدام در داخل عراق و جهاد در لشکر بدر در جنگ تحمیلی تا نبرد با تروریستهای داعش به همراه یارانش در حشد الشعبی. ابومهدی یک تحصیلکردۀ دانشگاهی و فرمانده ای هوشمند و با اقتدار بود، اما همچون سلیمانی چیزی را که نمیدید شایستگیهای خودش بود. دربارۀ شخصیت و فضائل اخلاقی و معنوی و مبارزه و سلحشوری ابومهدی کتابها باید نوشت. ابومهدی خود را سرباز شهید سلیمانی میدانست و جالب اینجاست که شهید سلیمانی نیز گفت: ما سرباز ابومهدی هستیم. وقتی از ابومهدی پرسیدند: آیا اهل تفریح و سیاحت هم هستی؟ گفت: بله! تفریح و سیاحتم جهاد است، چنانکه رسول خدا فرمود «سیاحة امتی الجهاد.» پرسیدند آیا دهها سال جهاد و نظامی گری بس نیست؟ خسته نشدی؟ پاسخ داد: خیر! از چه خسته شوم؟ کارم جهاد و وجودم برای مبارزه است. میگویند او در بسیاری از اوقات برای خوابیدن سر بر بالین نمیگذاشت، بلکه آن قدر کار را را ادامه میداد تا اینکه خواب بر او مستولی میشد. این جوانمردان به دست اشقی الاشقیاء و به صورت ناجوانمردانه به شهادت رسیدند، شهادتی که پاداش ایمان و طهارت و جهادشان بود. به راستی: «ۚإِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًی».
بعضیها گنده اند اما بزرگ نیستند. جاه و جلال ظاهری و برو بیا و خدم و حشم و سرو صدای زیادی دارند، اما بهرهای از عظمت روح ندارند. قاسم سلیمانی گنده نبود؛ او بزرگ بود و دارای قلبی به وسعت دریا و روحی به عظمت آسمان. او روستا زادهای بی ادعا بود و هرگز خود را فراتر از یک سرباز سراپا گوش به فرمانده اش نمیدید و به این سربازی افتخار میکرد. وصیت کرد بر مزارش بنویسند: سرباز قاسم سلیمانی. آری برادر قاسم! تو نخواستی مزارت با مزار دیگر شهدا فرقی داشته باشد، اما بدان که مزار ساده و بی آلایشت زیارتگه رندان جهان خواهد شد. مگر تو میخواستی که مراسم تشییع پیکر قطعه قطعه ات این چنین جهانی را انگشت به دهان کند؟ چیزی که هرگز فکرش را هم نمیکردی و برائت اهمیتی نداشت این امور بود. ای مدافع حرم! چه جانانه از حرم دفاع کردی و چه سربلند از این جهاد بیرون آمدی! یادت هست از رقص مردان در خون میگفتی؟
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند بحرها در شورشان کف میزنند
دیدی چگونه در خون پاکت رقصان شدی و پر کشیدی؟ تو که دست افشان و پایکوبان به سوی شهادت میرفتی، گویا دست و پا را هم دست و پا گیر دیدی و کنار انداختی و گفتی:
چرا پای کوبم چرا دست یازم مرا خواجه بیدست و پا میپسندد
راستی، سردار! مستجاب الدعوه هم که شدی! دیدی چگونه دعای روز و شبت به اجابت رسید و به یاران شهیدت پیوستی و آن نیمه شب به جای نماز به پرواز درآمدی؟
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتت دادند
شهادت حاج قاسم همچون جهادش پربرکت بود و آثاری داشت که اختصاصی خود او بود. باید گفت: دلاور رکورد دار، با شهادتت هم رکورد زدی! در تشییع پیکر مطهرت هم رکورد دار شدی! مگر چه کردی که اینگونه دلهای میلیونها جمعیت را آتش زدی! عجب جگرسوزانی به راه انداختی علمدار بی دست و پا! آیا در تاریخ سابقه دارد کسی در عراق به شهادت برسد و در عتبات عالیات کاظمین و نجف و کربلا و سپس در مشهد مقدس و چند استان ایران با حضور بی سابقه میلیونی تشییع شود و امام و ولی امر مسلمین بر او نماز بخواند و در غم فراقش در نماز آن چنان بگرید و کثرت ازدحام به هنگام دفنش چنان باشد که کار دفن به روز بعد موکول شود؟ قهرمان! تو با شهادتت معادلات نظامی را دگرگون کردی! سیاست جهانی را دستخوش تحول کردی! لرزه و هراس بر دل مستکبران انداختی، در فرهنگْ انقلابی به پاکردی، معنویت را زنده نمودی، انقلاب اسلامی را وارد مرحلهای جدید کردی، و با پرواز نیمه شبت خفتگان را بیدار کردی! بگو در آن دل دریایی ات چه داشتی که این چنین گوهرافشان شدی!
تو که از شهرت میگریختی و اهل خونمایی و نمایش نبودی، دیدی که چگونه همۀ جهان را متوجه خود کردی و آتش بر دلهای آزادگان جهان زدی؟ چه شوری برپا کردی! حال و هوای انقلاب پنجا و هفت را زنده کردی. فضای حماسی زمان دفاع مقدس را احیا نمودی. تو یادگار بسیجیان شهید و عصارۀ همۀ سرداران شهید هستی، از چمران و جهان آرا و همت تا خرازی و کاظمی و صیاد شیرازی. بسیجی بی ادعای خاک نشین دیروز، چه شد که امروز افلاکی شدی و با قدسیان همنشین گشتی!
نام تو کلید رمز شکستن هیمنۀ استکبار شد. خونی که شهادت تو در رگها به جوش آورد برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم پایگاههای نظامی شیطان بزرگ را آماج موشکهای قهر انقلابی قرار داد و بهت و سردرگمی و هراس را در میان سردمداران جانی استکبار انداخت و شور و شعف و افتخار را در دلهای انقلابیون جهان برانگیخت. ای شهید شاهد این عملیات فقط با نام تو آغاز نشد، بلکه این تو بودی که چنین شجاعانه بر اهرمن تاختی. چه کارستانی کردی قهرمان!
از لحظهای که خبر شهادتش دلم را شعله ور کرد میخواستم چیزی درباره ات بگویم و بنویسم، اما زبانم بند آمده بود به طوری که هنوز از ناباوری نسبت به خبر سهمگین بامداد سیزده دی بیرون نیامده ام. زبان الکن من و قلم شکسته ام کجا و شرح شیدایی تو کجا؟
هزار جامه معنا که من بپردازم به قامتی که تو داری قصیر میآید
آنچه گفتم هرگز در خور تو نیست؛ این مویه من است در هجران و رثای تو. اگر کم گفتم یا غلو کردم بر من مگیر، جوانمرد! این توصیف تو نیست، این شرح سوختن و حیرانی من است. من هم خواستم با پای لنگان در عقب قافلۀ سوگوارانت گامی بردارم. اهل معرفت و هنر حق مطلب را درباره ات ادا خواهند کرد. غزل هاخواهند سرود، نثرها خواهند ساخت، سرودها خواهند خواند، و آهنگها خواهند نواخت.
خوشا که به سعادت حقیقی رسیدی، چنانکه رهبرت تو را خوشبخت خطاب کرد. «هنیئاً لأرباب النعیم نعیمهم.» چه زیبا زیستی، و چه باشکوه رفتی! اما برادر حال که رفتی و ما را ترک کردی، پس ما واماندگان از قافلۀ عشاق را از شفاعتت محروم مدار. مسافر کوی دوست! سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را، چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفهها، به باران، برسان سلام ما را.
نظر شما