خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_نادر سهرابی: بدعادت شدهایم. یعنی ذات رسانه همین است که سرگرمی بیافریند و مخاطب خود را به سرگرمی عادت دهد. رسانه لیبرال همین را میخواهد. مک لوهان در دهه ۶۰ رسانه را از اساس ابزار حواسپرتی خوانده بود. بیراه هم نیست. قدرت روی این حواسپرتی حساب باز کرده است و همین حواسپرتی است که به صاحبان سرمایه و سکانداران پنهان صحنه سیاست اجازه میدهد از تحلیلهای و موشکافیهایی که چوب لای چرخشان میکند قسر در بروند.
مرحله بعدی از این هم فاشیستیتر است. چراکه رسانهها وقتی فهمیدند که میتوانند اینقدر نفوذ داشته باشند، با بهرهگیری از نشانهشناسی و تکنیکهایی که به عقل جن هم نمیرسد، فرایندهایی را طراحی کردند که حساسیت مخاطب خود را، که خود از آنچه باید منحرف کردهاند، به جای دیگری ببرند. به هر آن کجا که خودشان بخواهند.
اما فراموش نباید کرد که همه چیز از همان حواسپرتی آغاز شده است: چیزی که البته قالب مردم در روزگار ما آن را دوست میدارند. آنها دوست دارند که چیزی باشد که پریشانی و آشفتگی زندگی شهری را دمی هم که شده، به حال تعلیق دربیاورد. آنها گاه میخواهند که فراموش کنند و دنبال چیزی میگردند که یاریشان دهد. چیزی مثل تلویزیون.
تلویزیون از اساس یک رسانه لیبرال است و حرف رسانه لیبرال یک چیز است: «بیا درباره اش صحبت نکنیم» آدم یاد آن مونولوگ اسکارلت در «بربادرفته» میافتد که میگفت «فردا درباره اش فکر میکنم.» اسکارلت در «بربادرفته» دختری سطحی و خوشگذران است که حال و حوصله دردسر ندارد و نمیخواهد تن به دشواری آنچه حقیقتاً سرنوشت او را تعیین میکند بدهد و در هر موردی که این اندازه از حساسیت، جدیت و تأمل را طلب کند، میگوید «فردا بهش فکر میکنم» آنچه سرانجام در زندگی او میبینیم این است که همین «فردا بهش فکر میکنم» ها، او را در عشق به ذلتی مشمئزکننده میکشاند و در زندگی به زحمتی جانفرسا. این، سرانجامِ غفلت است.
حاصل این غفلت این است که آینده مردم را همان کسانی تعیین کنند که این غفلت را ایجاد کردهاند و حتی قهرمانان مردم نیز همانها بشوند. این سرانجام را در انتخاباتها و تأثیری که سلبریتیها بر رأی مردم میگذارند میبینیم؛ این سرانجام را در تعویض جای مطالبات حقیقی و سرنوشتساز مردم و مطالبات فانتزی و بیاهمیت میبینیم؛ این سرانجام را در فراموش شدن دانشگاه که بناست قوه عاقله جامعه باشد میبینیم.
باری رسانه ملی ما هم در کل چیزی جز همین ابزار حواسپرتکنی و غفلتافزایی نیست. ما شبکه سه و نسیم را داریم که طبق آمارها و نظرسنجیهای هر ساله سازمان صدا و سیما، با اختلافی فاحش پربینندهترین شبکههای رسانه ملی هستند و تنها با هم رقابت میکنند. شبکههایی که بدون توجه به دلالتهای فرهنگی آنچه مینمایند، هرچه باعث سرگرمی مردم میشود را نمایش میدهد و در این راه از پخش زنده مراسم مذهبی گرفته تا «عصر جدید» و فوتبال و والیبال و هرچیزی که مردم را پای تلویزیون همین مملکت نگه میدارد، فروگذار نمیکند. دمشان هم گرم. اما میدانیم که این باج دادن به مخاطب، باز به گسترش همان ایده سرگرمی، غفلت و حواسپرتی میانجامد.
حالا بماند که این وسط پول عظیم تبلیغات و قرار و مدارهای تلویزیون با صاحبان سرمایه هم هست. بههرحال صداوسیما و البته کشور بیپول است و چارهای جز این ساختوپاختها نیست و صاحبان سرمایه و صنایع هم تنها وقتی مشتری تبلیغات تلویزیونی میشوند که تلویزیون مخاطب داشته باشد و این مخاطب، جز در انبوهی سرگرمی و انفعال محض در برابر مخاطب بهدست نمیآید.
اما در کشورهایی که اندکجانی در برابر لیبرالیسم در آنها باقی مانده است، همواره رسانههایی سر بر میآورند که در مقابل این جریان عظیم و عریض و طویل قرار میگیرند. این قسم رسانهها معمولاً یا با بودجه نهادهای ضد سرمایهداری اداره میشوند و یا با هزینه خیریهها و انجمنهای آزاد. بنابراین هرگز نمیتواند در برابر آن هیمنه رسانههای لیبرال که هم حمایت مردم را به پشتوانه دارد و هم پول سرمایهدار را بایستند.
در اینجا لازم میدانم یادآوری کنم که مردم ایران به رهبری امام خمینی رحمهاللهعلیه در سال پنجاه و هفت انقلاب کردند. این انقلاب البته انقلابی علیه سرمایهداری جهانی بود و بدیهی است که سپاه که مهمتری بازوی امنیتی این انقلاب است، رسانهای داشته باشد که، دستکم به زعم خودش، با اهداف ضد لیبرالی انقلاب اسلامی مناسبت بیشتری داشته باشد.
اما رسانهای با این خاصیت باید بهعکس عمل کند. یعنی بهجای آنکه ابزار غفلتزایی و حواسپرتی باشد، نقاط حساس را بنماید و دست روی نکاتی بگذارد که پیش از همه در تعیین آینده نقش دارند و اکثریت مردم نمیخواهند یا نمیتوانند تاب فکر کردن به آن را بیاورند. شاید افراد کمی بهدنبال این مسائل حساسیتزا باشند اما پرسش اینجاست که آیا آنها رسانه نمیخواهند؟ و آیا نباید باشد جایی که محملی برای طرح موضوعات موردعلاقه آنهاست؟
مسائل وجود دارند و برای وجود داشتن از ما اجازه نمیگیرند. مسائل سرنوشت ما را میسازند و هرچه خودمان به آن راه بزنیم که نیستند، نیست نمیشوند. شاید مسائل حقیقی گاهگاه جایشان را به مسائل غیرواقعی بدهند و خودشان به سایه بروند اما هرگز درباره تأثیری که بر سرنوشت ما و کشورمان خواهند گذاشت انصراف نمیدهند. اما آیا شبکه افق میخواهد این مسائل را طرح کند و آیا میتواند چنین کند؟ آیا میتواند درباره هر مسئله آئینه تمامنمای مسئله، از آن حیث که مسئله است، باشد؟ آیا میتواند اعتماد قشر حساس و تأثیرگذار جامعه را، اعتماد فرهیختگان کشور را، از هر قشر و قماشی که هستند، بهدست آورد؟
هفته گذشته زینب ابوطالب در برنامه زنده انتقام سخت چیزی گفت که حاصل برآمدن و رخ نمودن یک مسئله بود. به توجیهات و حواشی زرد مسئله نمیپردازیم. واضح است که ایشان در اندازه این مسئله نیستند اما آیا این مسئله بهراستی یک مسئله نیست: اینکه بالاخره ما جماعت مذهبی و انقلابی باید چگونه با افرادی که تعلقخاطری به انقلاب ندارند و حتی از رهگذر برخی اتفاقات، کینهای از آن به دل گرفتهاند، کنار بیاییم؟ چگونه باید با هم زندگی کنیم؟ و اساساً چرا زندگی ما در کنار هم اینقدر سخت شده است؟ آیا بهراستی اینها مسئله واقعی ما نیستند؟ گفتن آن جملات توسط خانم ابوطالب چه درباره مردم باشد چه درباره مسئولین، شرایط امکانی نیاز دارد. شرایط امکانی که افق آن را ایجاد کرده است. شرایطی برای طرح مسئله.
خب! شروع خوبی است. کافی است صبورانه همین بستر را توسعه بدهند و به مردم کمک کنند که به آنچه باید بیاندیشند، بیاندیشند. آنچه را باید مهم بشمارند، مهم بشمارند. این غایت تمام رسانههای ضد لیبرال دنیاست: اینکه مسائلی که رسانههای دیگر سعی در نادیده گرفتن و فراموش شدن آن دارند، رو بیاورند و روی میز بگذارند.
میتوانیم جک بسازیم و بخندیم و به هم بپریم و ماجرا را ذیل تحولات پس از شهادت سردار قهرمانمان تفسیر کنیم (که البته تفسیر درستی هم به نظر میرسد) اما نباید شبکه افق را بهعنوان یک دستاورد ضد لیبرال که در ادامه انقلاب اسلامی ایران، رفتهرفته معنادارتر میشود، نادیده بگیریم.
دردسرهای مدیران شبکه افق واضح است. آنها از سویی باید به سپاه پاسداران پاسخگو باشند و از سوی دیگر به سازمان صدا و سیما. پرسش اینجاست که تا کجا زیر فشاری که به آنها وارد شده و خواهد شد، تاب میآورند؟ تا کجا ارزش آنچه بهدست آوردهاند را حفظ میکنند و آیا اصلاً میدانند چه بهدست آوردهاند!؟ و در یک کلام «تا کجا میتوانند انقلابی باشند؟»
واضح است که آنها میتوانند از فشار آنچه رخ داده است، باز به پخش سخنرانی و مداحی و کلیپهای مذهبی روی بیاورند که هم باب میل مخاطبان مذهبیشان باشد و هم رضایت سپاه پاسداران و سازمان صدا و سیما بهدست آید اما آیا این محافظهکاری خود مترادف لیبرالیسم نیست، فقط در لباسی دیگر.
حالا این جامعه روشنفکر و فرهیخته است که باید از خود بپرسد آیا آمادگی این حرکت را دارد یا خیر؟ آیا میتواند شوخی را کنار بگذارد و به مسئله، آنطور که باید بپردازد؟ البته در غیر این صورت هم مسئلهای نیست. باید با آن جمله معروف نیما یوشیج به آنها تلنگر زد که «شما دیر رسیدید؛ قطار حرکت کرده است.»
نظر شما