به گزارش خبرنگار مهر، افکار آیزایا برلین نظریه پرداز سیاسی که شهرتش بیشتر در باب تاریخ اندیشه ها بوده است، در ابتدا متاثر از آرمانگرایی انگلیسی بود اما دیری نپایید که این روند رو به افول گذاشت. او در دوران دانشجویی دوره کارشناسی به رئالیسم جی ای مور و جان کوک ویلسون روی آورد و به نسل جدید تجربه گرایانی چون ای جی آیر که از آموزه های اثبات گرایی منطقی در نوشته های وبننا سیرکل و ویتگنستین بهره می جستند، پیوسته بود. هر چند که برلین همیشه با شک و تردید به مکتب اثبات گرایی منطقی نگاه می کرد اما تردید و دودلی او نسبت به ادعاهای مربوط به متافیزیک و دغدغه های ذهنی او در مورد طبیعت و منشاء دانش بشدت متاثر از اکتسابات فلسفی اولیه اش بود.
همه آنچه که در مورد برلین به میان آمد با آمیختگی آنها با استعداد تاریخی اش، او را دوباره به وادی مطالعات تجربه گرایان انگلیسی اولیه، به ویژه برکلی و هیوم کشاند. برلین گرایشهای دیگری نیز به کانت و پیروان او داشت. ، آر جی کالینگوود در آکسفورد، علاقمندی برلین را به تاریخ اندیشه ها سوق داد. کارهای دیگری که کالینگوود برای ترغیب او به میان آورد و به شدت از کانت نیز متاثر می شد باعث شد تا اعتقاد و ایمان برلین در این راه راسختر گردد شناساندن اهمیت مفاهیم اولیه و دسته بندیهایی بودند که انسانها در زندگی خود توسط آنها شروع به سازماندهی و تحلیل تجاربشان می کنند.
او در اواسط دهه 1930، زمانی که مشغول تحریر زندگی نامه مارکس بود به تحقیق و مداقه در مورد آثار دو متفکر روسی، الکساندر هرزن و جی وی پلکهانوف، که تاثیر مهمی بر نگرش تاریخی و سیاسی او داشتند، پرداخت. بسیاری از اعتقادات برلین در مورد تاریخ، سیاست و اخلاق از هرزن نشات گرفته اند. آثار پلکهانوف اولین عاملی بودند که برلین را به مباحثات سیاسی آزادیخواهان و افراطگرایان روسی قرن نوزدهم و اولیل قرن بیستم سوق داد و تاریخ نظری و اخلاق در امور سیاسی را دغدغه ذهن او کرد.
برلین طی جنگ جهانی دوم از همقطاران فلسفی خود در آکسفورد جدا و به امور سیاسی گماشته شد و از دغدغه های اولیه ای که در مورد فلسفه داشت فاصله گرفت. شک و تردیدهای او در ملاقاتی که با منطقدان دانشگاه هاروارد، اچ ام شفر، انجام داد شدت یافتند. در این ملاقات، شفر بر این نکته تاکید داشت که پیشرفت همانند منطق و روانشناسی تنها در زیر حوزه های فلسفه امکان پذیر است. این دیدار برلین را به درک این موضوع رهنمون کرد که او فاقد احساس و اعتقاد نسبت به توانایی خود در ادامه فلسفه محض است. او به این نتیجه رسیده بود که به عنوان یک فیلسوف محض، دیگر قادر به ادامه در خور توجه در این مسیر نیست و و امکان زندگی با دانستن این موضوع که بیش از آنچیزی که در آغاز راه به دست آورده است به دست نخواهد آورد، دیگر برایش وجود ندارد. بنابراین او تصمیم گرفت که به تاریخ اندیشه ها تغییر مسیر دهد؛ جایی که او معتقد بود اصلیت از اهمیت کمتری برخوردار است و می توانست بیشتر از آنچه که می دانست کسب کند.
اکتسابات برلین در فلسفه و باورهای او در سیاست، در راهی که او به سوی تاریخ اندیشه ها می پیمود کمک شایانی می کرد.
برلین همیشه یک آزادیخواه بود و از اوایل دهه 1950، دفاع از آزادیخواهی در کانون توجه فکری او قرار گرفت. این دفاع او از آزادیخواهی، ارتباط تنگاتنگی با اعتقادات اخلاقی و دغدغه های ذهنی او در مورد طبیعت و نقش ارزشها در زندگی انسان داشت و باعث می شد که در تفکر خود پیرامون این مسائل، به بسط اندیشه خود در مورد تکثر گرایی ارزشی بپردازد که تصور میشود در آثار او طی دهه های 1960 و 70 از نمود بیشتری برخوردارند. برلین اوایل دهه 1960، توجه خود را از مسائل سیاسی دهه 1950 به طبیعت علوم انسانی معطوف ساخت و در تمام طول دهه 1950 و 60 او به کار بر روی تاریخ اندیشه مشغول بود و از این رو بوده است که اواسط دهه 1960، تقریبا تمام نوشته هایش در قالب و شکل این موضوعات، به ویژه انتقادات ارتجاعی و رمانتیک عصر روشنفکری ارائه شده است.
تا اواسط دهه 1950، عمده ترین اندیشه ها و باورهای ذهنی برلین از موضوعات فلسفی، مطالعات تاریخی و علایق و الزامات اخلاقی و سیاسی نشات می گرفت و نظرات و اندیشه های عمده او پیش از این، شکل کامل خود را پیدا کرده و توسعه یافته بودند. مقالات دهه 50 او مانند "دو مفهوم آزادی"، نشان از استقرار و نتیجه یابی در تفکرات برلین دارند. بنابراین او در ادامه کار خود به پالایش و بازاندیشی در مورد اندیشه های خود می پردازد اما همانطور که به میان آمد تا این زمان ثبات در اندیشه وی حاصل شده بود و او به نظر می رسد که حتی پیشرفتهای فکری زمانه های بعد نیز تا حدود بسیار زیادی او را بی تاثیر گذاشته است.
دریافت و فهم برلین از فلسفه در ابتدا به دنبال آشنایی او با ایده آل گرایی و اثبات گرایی منطقی و بعد به واسطه رد آنها پرورش یافت. در مورد ایده آل گرایی، او از یک نگرش متعالی در مورد فلسفه بهره می جست که از آن به عنوان "ملکه علوم" یاد می کرد و مدعی بود که قادر به ایجاد حقایق انتزاعی، قاطع، لازم و اساسی است. در مورد دوم نیز، او در بهترین حالت نگرش فرو کاست گرایی و انقباظی علم فلسفه را به عنوان خدمتکار و زیر دست علوم طبیعی یاد می کرد و در بدترین وضع نیز، نمادی از نابالغی فکری می دانست که از ساده لوحی و سردرگمی نشات می گیرد.
روش برلین از ترکیب یک تجربه گرایی آمیخته با شک و تردید با فلسفه جدید کانت (neo-Kantianism) شکل یافته بود تا بتواند دفاع خود را از فلسفه ارائه دهد. برلین نیز همانند گیامباتیستا ویکو و ویلهلم دبلسی و نئو کانت هایی چون هینریش ریکرت و ویلهلم ویندلبند، بر تفاوت اساسی میان علوم طبیعی و انسانی اصرار می ورزید. او در میان علوم انسانی برای فلسفه نیز رسته و گروهی قائل بود اما در آنجا نیز وضعیت او منحصر به فرد و یگانه بود.
در موضوعات غیر فلسفی، ابزار رسیدن به پاسخ برای مردم با وجود نا معلوم بودن پاسخ نیز قابل کشف و پاسخ آن برای آنها قابل قبول است. بنابراین پاسخ مسائل مربوط به حقایق تجربی، از طریق مشاهده قابل حصول است و پاسخ سوالات دیگر نیز با ارائه قیاس و استناد به یک دسته اصول و قوانین تعیین شده به دست می آید. به عنوان مثال می توان به منطق قانونی، علم ریاضی و گرامر اشاره کرد. مثلا اگر ما در حل یک مسئله ویژه و سخت ریاضی عاجزیم و دچار مشکل شده ایم، این ناتوانی ناشی از ناآگاهی نسبت به قوانین و تکنیک هایی است که در حل مسئله می توانند به ما کمک کنند.
به اعتقاد برلین، در فلسفه، مسائل و سوالاتی مطرحند که پاسخهای آنها نه تنها نامعلوم است بلکه به عنوان ابزار رسیدن به یک پاسخ و یا قوانین ارزیابی پاسخ پیشنهادی نیز نمی توانند در نظر گرفته شوند. بنابراین سوالاتی چون "مدت زمان حرکت از نقطه x و رسیدن به نقطه y چقدر است؟" یا " ریشه سوم عدد 729 چه عددی است؟" سوالات فلسفی نیستند؛ اما پاسخ سوالاتی مانند "زمان چیست؟" یا " مفهوم یک عدد چه چیزی است؟" در حوزه فلسفه قابل دست یابی است. سوالات "هدف از زندگی انسان چیست؟" یا "آیا همه مردها برادرند؟" فلسفی اند و "آیا بیشتر عده چنین گروهی از مردها به برادر بودن دیگری فکر می کنند؟" یا "آنچه که لوتر معتقد بود هدف زندگی می تواند باشد؟" چنیین نیستند.
نظر شما