خبرگزاری مهر، گروه استانها - غلامرضا بنی اسدی*: متوهم، کم نداشتهایم در تاریخ. اما به گمانم در اندازه مسعود رجوی، سردسته فرقه نفاق نداشتیم. او با لشکر چند هزار نفره اش میخواست کاری بکند که صدام با ارتش میلیونی و حامیان هشتاد و چند ملیتی اش تصورش را هم نداشتند.
این فرازی از سخنان اوست قبل از آنکه مریم قجر عضدانلو همه کینه و بغض خود را در گوشی بی سیم رها کند به فرمان: به پیش، آتش؛ «بر اساس تقسیمات انجام شده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید… کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند… از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد… علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام ۷ هم که داریم… هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب بههمراه ستونها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند».
این جملات، قطعاً از یک ذهن تحلیلگر و صاحب شناخت برنمی خیزد بلکه نه تعبیر که شرح خوابی است که مسعود رجوی به پشتیبانی صدام و حامیان چند ملیتی او دیده بود برای ایران. میخواستند ۴۸ ساعته به تهران برسند! راه را باز میپنداشتند و جاده را کوتاه! ۴۸ ساعت تا تهران، و دو شبانه روز تا رسیدن به قدرت! انگار آرزوهای بلندشان زمان را کوتاه میخواست. خیلی کوتاهتر از صدام – در آغاز جنگ که یک هفتهای خود را در تهران میدید اما یک هفته به ۸ سال رسید و نه تهران را دید و نه توانست بغداد را برای خود نگه دارد.
رجوی و منافقان هم نه تنها خیال ۴۸ ساعته شأن تعبیر نشد که نابود شدند. حق هم همین است. سازمانی که به زایده اندام متجاوزان تبدیل شود قبل از خود متجاوزان نابود خواهد شد. یادم هست مثل همین امروز، ۶ مرداد، وقتی آفتاب، سفره خود را پهن کرد، شیرمردان خراسانی در لشکر ویژه شهدا و سایر یگانهای رزم سپاهی و ارتشی در تنگه چهارزبر به لشکر سرمست منافقین هجوم بردند و سیلی را چنان سخت و سنگین نواختند که نه تنها مستی قدرت و سرعت از سرشان پرید، بلکه زمین و زمان چون پیراهنی تنگ آنان را در خود فشرد. فشار چنان درهم شکننده بود که یا به سیانور، شر خویش را از سر دنیا کم میکردند و یا به گلوله ما بر زمین میافتادند و یا به نام مسعود و مریم، ضامن نارنجک را میکشیدند و تاکسی دربست به سوی جهنم میگرفتند!
یادم هست آن روز اگرچه مردان دلاوری از جمعمان به ملکوت پر کشیدند و گروهی از یاران زخم برداشتند اما وقتی به اذان ظهر رسیدیم، منطقه از لوث وجود منافقان چنان طهارت یافت که میشد بر وجب به وجب این خاک قامت راست کرد و صف بست برای اقامه نماز جماعت. ما زمین را پاک کردیم و قرارمان با شهدا این بود که پاک بماند. قرار بود نگذاریم فتنهای که در مرصاد سر کوفتیم از درون خودمان سر برآورد. این رانت خواریها، آن اختلاسها، همه فسادها، در حقیقت لشکر دوباره عملیاتیشده منافقان است در رفتار ما. تازه از آلبانی هم دارند با گلولههای دروغ و تهمت و تباهی به سویمان شلیک میکنند.
هوشیار باید باشیم اگر چه از متوهم بزرگ رجوی جز نامی به ننگ آلوده باقی نیست و گورش هم ناپیداست اما خط توهم و نفاق هست و نفوذ هست و باید که باورمندان مرصاد به همان عهد نخست پای کار باشند. این درست که صیاد شیرازی و نورعلی شوشتری آسمانی شدند اما سرزمین ایران همواره در زادن فرزندان توانمند، زایاست.
*فعال رسانهای
نظر شما