۲۴ خرداد ۱۳۸۶، ۸:۱۴

کامیابی‌های فلسفه

کامیابی‌های فلسفه

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه : فلسفه و مابعدالطبیعه با کانت خللهای جدی به خود دید. این روند در قرن بیستم هم ادامه پیدا کرد و بسیاری از فیلسوفان جدی چون ویتگنشتاین و هایدگر بدان از منظرهای مختلف نقد وارد کردند. در این میان نقد رورتی از فلسفه هم جالب‌توجه بود. درگذشت این فیلسوف فضایی را مهیا می‌کند تا در باب مبانی و ماهیت فلسفه بیشتر سخن بگوییم. این مقال نیز قصد دارد پاره‌ای از نقاط قوت فلسفه را پررنگ نماید.

به گزارش خبرنگار مهر، اگر نگاهی به تاریخ فلسفه بیندازیم و این تاریخ را از جهت کارآمدی با تاریخ علم به مقایسه نشینیم به احتمال زیاد بدین نظر می رسیم که فلسفه در قیاس با علم توفیق کمتری داشته است.شاید دلیل این امر آن باشد که در علم ما با گستره ای روبر هستیم که می توانیم کامیابیها و ناکامیهایش را بوضوح و بوفور مشاهده کنیم و بدین جهت تصویر بهتری از فراز و فرود آن داریم اما در فلسفه به جهت آنکه رسیدن به فهم نزدیک به واقع از نظریات موجه و غیرموجه بسی دشوار است تصویری روشن از این نقاط فراز و فرود نداریم. در باب این نکته تذکار چندین بند ضروری به نظر می رسد.

اول: نمی توان از سنجش عملکرد و کامیابی فلسفه سخن به میان آورد و ماهیت آن را نادیده گرفت. فلسفه وادی تحلیلهای مفهومی و پرداختن به مبادی اعمال و افکار است و قصد ندارد به نیازهای معمولی و مقطعی انسان پاسخ گوید. هرچند علم هم فعالیتی فکری محسوب می شود ولی در علم گونه ای توجه به آزمون تجربی موجود است که براحتی هر نظریه ای با این آزمون تست می شود. فلسفه اما با مبادی منطقی تست می شود و این در حالی است که در باب همین مبادی چون و چراهای بسیاری برقرار است. بدین جهت ما با آزمون ساده و سرراست – آنگونه که در علم روبرو هستیم – در فلسفه مواجه نمی شویم.

روش فلسفی که روش تحلیلی – مفهومی است نسبت نزدیک و تودرتویی با غایات فلسفی که کلنجار رفتن با مفاهیم مهم زندگی بشری چون: فضیلت، معنای زندگی، عشق , حقیقت و مرگ است دارد. بدین جهت حتی پاره ای از متفکران اشارت داشته اند که مسائل فلسفی را باید به گونه ای نگریست گویی باید وجود داشته باشند و همیشه و همه جا ذهن و زبان آدمی با آنها مشغول باشد و هر راه‌حلی برای گشودن گره ههای آنها محکوم به شکست است. حتی اگر این دید افراطی را قبول نداشته باشیم نمی توانیم نادیده بگیریم که کلنجار رفتن با مسائل فلسفی بسی سخت تر از مواجه شدن با مسائل علمی است.

دوم: برای هرگونه ارزیابی در باب کامیابیها و همچنین ناکامیابیهای فلسفه باید میان انواع و اقسام فلسفه‌ها هم تمییز و تمایز قایل شد. ما در فلسفه غرب با دو گرایش کلی و عمده روبرو هستیم که هریک تلقی خاصی از ماهیت فلسفه در ذهن دارند.  فلسفه‌های قاره ای بسی به مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نزدیکند و این نزدیکی و قرابت به گونه ای است که جدا کردن این فلسفه‌ها با علوم اجتماعی و انسانی دشوار است. طبیعی است که در این منظومه فلسفه تقریباً همان کارکردی را دارد که علوم انسانی و اجتماعی بر عهده دارند. این فونکسیون و نقش در فلسفه تحلیلی بکلی متفاوت است. فلسفه تحلیلی گونه ای فلسفه مرتبه دوم محسوب می شود که قصد دارد مفاهیم و اصطاحات موجود در معارف گوناگون را تحلیل مفهومی کند و درجه اعتبار و قوتشان را بسنجد.

طبیعی است که هریک از این دوتلقی را که پررنگ کنیم یک معنا از فلسفه و یک معنا از کامیابی یا عدم کامیابی در ذهنمان متجلی می شود. لااقل تا اینجا می توان پذیرفت که فلسفه به معنای تحلیلی آن بسیار در پالایش ذهنی ما و مدون کردن نظراتمان موثر است. این نقش فلسفه نه تنها انکارناپذیر است که می تواند کارکردی موثر در همه علوم و از معارف داشته باشد. به همین جهت است که تعدادی  از نظریه پردازان در باب ماهیت و کارکرد فلسفه معتقدند اگر این تلقی از فلسفه ترویج داده شود و به همین فونکسیون توجه شود مقدمات بازگشت فلسفه به مقامی درخور مهیا می شود و بسیاری از انتقاداتی که به ماهیت فلسفه روا می‌دارند کمرنگ می گردند. با این همه فروکاستن فلسفه به این جنبه گونه ای افراطی گری است و ما نمی توانیم و نباید جنبه های گوناگون ادبیات فلسفی فراروی خودمان را نادیده بگیریم.

حتی اگر تصوری که فلسفه قاره ای از فلسفه دارد در ذهن خود پررنگ کنیم  باز و باز نمی توانیم از نقش اساسی و مهم فلسفه در پیشبرد علوم اجتماعی و انسانی غافل شویم. فلسفه نه تنها بسی در پیشبرد علوم طبیعی نقش داشته که به جهت ارتباطی تنگاتنگ که با علوم انسانی داشته در توفیقات این علوم سهیم بوده است. با تکیه بر این مقدمات است که پاره ای پژوهشگران تدکید می ورزند که اصلاً می توان تمییز و تمایزی را که میان فلسفه و علوم انسانی به وجود آمده نادیده گرفت.  خلاصه کنیم که نمی توانیم نقش مهم فلسفه در بسط علوم انسانی و اجتماعی را نادیده گرفت و توفیقات علوم انسانی در بخش مهمی به کامیابیهای فلسفه منوط و مربوط است. یعنی چه فلسفه را به بخش تحلیلی آن فرو بکاهیم و چه فلسفه های قاره ای را پررنگ کنیم در هیچ کدام نمی توانیم جایگاهی فربه برای فسلفه قایل نشویم و در هر دوی این گستره ها بازتاب نقش فلسفه هویدا و پیدا است. 

سوم: نمی توان به کارکرد و نقش فلسفه توجه داشت و از موقعیت آن در قبال پرداختن به مسائل مهم جهانی به سادگی گذشت. پاره‌ای از مهمترین مسائلی که جهان ما با آن روبرو است عبارتند از : بحث حقوق بشر، موضوع جهانی شدن، مقوله اخلاق جهانی، بحث عدالت اجتماعی و مسئله خشونت و جنگ. جالب این است که فلسفه در همه این موارد کاوش و جستار کرده و ما در این زمینه با ادبیات فلسفی فربهی روبرو هستیم. چه به ادبیات فلسفی مروبط به جهانی شدن و اخلاق جهانی و حقوق بشر نگاه کنیم و چه کارنامه فلسفه را از جهت پرداختن به مضامینی مانند عدالت اجتماعی و خشونت و جنگ مدنظر قرار دهیم درمی یابیم که مضامینی مهم و اصیل از جهت فسلفی در قبال این محورها مورد توجه قرار گرفته اند. از این جهت نمی توان فلسفه را حوزه ای معرفتی دانست که نسبت به جدی ترین بحرانها و چالشهای بشر خنثی و ساکت است. می توان به جنبه های خاصی از فلسفه معاصر این انتقاد را وارد دانست که بکلی از مسائل جهان ما بدور مانده است اما این نقش به کل کاروان فلسفه و فیلسوفان تعمیم نمی یابد

کد خبر 501915

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha