خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «واژگونهخوانی استبداد ایرانی» نوشتۀ آرش حیدری به تازگی توسط انتشارات مانیاهنر منتشر شده است. این کتاب تلاشی است برای مواجهه با نظریۀ استبداد ایرانی از خلال قحطی و وبا و فشار جهانی. ایدۀ مرکزی این کتاب این است که به جای جا دادن وضعیت در نظریۀ استبداد و فهم همه چیز ذیل استبداد اگر به این پرسش پاسخ دهیم که خودِ استبداد چرا و چگونه به مسئله تبدیل شد و از کی ما خود را استبدادی فهمیدیم؟ آنگاه دری جدید به روی فهم ایران معاصر باز کردهایم.
نویسنده دربارۀ انتشارش کتابش در این روزها که بیماری فراگیر دیگری ایران و جهان را درگیر خود کرده، گفت: زمانی که به پژوهش دربارۀ وبا و قحطی و فشار جهانی و نسبتش با برآمدن گفتمان استبداد ایرانی مشغول بودم تصورش را هم نمیکردم که انتشار کتابی در اینباره در زمانهای ممکن شود که تکرارِ متفاوتِ همان سالهاست. در آن سالها، تلاقیِ قحطی، وبا و فشار جهانی به پدیدآیی صورتبندیِ فکری و ساختار جدیدی انجامید که تبار وضعیتِ معاصر «ما» است.
وی افزود: پرسش از استبداد و استبدادی خواندنِ وضعیت محصول همان سالهای وبا زده و قحطی زده است. این پرسش به صورتبندیِ نظری و گفتمانیای ختم شد که تا امروز به اشکال مختلف ذیل نظریۀ استبداد ایرانی تلاش دارد وضعیت را توضیح دهد. کتاب حاضر به این پرسش میپردازد که چه شد خود را استبدادی فهمیدیم و این فهم چه پیامدهایی داشت؟ ایدۀ تنظیمات چگونه از دل نظریۀ استبداد و در بستری وبازده و قحطی زده بیرون آمد.
نویسندۀ کتاب معتقد است که: «در نظام دانش علم انسانی در ایران، استبداد بدل به امری بدیهی و دم دستی شده است که از قفا ما را دنبال میکند و تغییرات اکنون و آینده را توضیح میدهد و پیشبینی میکند. اگر بتوان فصل مشترکی برای اندیشه ورزی درباره ایران در نظر گرفت، به نظر میرسد که این فصل مشترک استبداد ایرانی است. حال ابهام اصلی در این نقطه است که اگر استبداد اینچنین توانایی تبیین پدیدههای مختلف اجتماعی را دارد، خودِ استبداد به مثابۀ یک هستیِ نظری چگونه تبدیل به مسأله شده است. دانش تاریخیِ موجود را اگر به مثابۀ یک گفتمان در نظر گیریم، به نظر میرسد استبداد دالی مرکزی برای این گفتمان است و معروفترین متون در زمینۀ مطالعات تاریخی در ایران، استبداد را به عنوان یک محور اصلی در نظر گرفتهاند (اگر اصلیترین محور نباشد) اینجا مسألهای پر رنگ جلوه میکند. اگر این حقیقت را جدی بگیریم که همۀ پدیدههای اجتماعی دارای تاریخ هستند و هستیِ تاریخمندی دارند، آنگاه این مسأله ارزش تأمل کردن دارد که خودِ استبداد چگونه تبدیل به مفهومی محوری در تاریخ اندیشۀ ایرانی شده است.» (ص .۱۷)
این کتاب در پی این میگردد که طی چه رویدادهایی نظام فکری و حکمرانیِ جدیدی پدید آمد که استبداد برایش مسئله بود. در همینجاست که پدیدهای همچون بیماری وبا مهم میشود. مؤلف کتاب نشان میدهد که که چگونه در دوران ناصرالدین شاه تلاقی وبا، قحطی و فشارهای جهانی فشاری برای دیگرگون کردن ساختارهای حکمرانی را پدید میآورد که به «تنظیمات ایرانی» معروف است. روشنفکران، روحانیون و روزنامهنگاران توأمان و همزمان لب به شکایت از وضع موجود میگشایند و وضعیت را استبدادی مینامند. استبداد نامی برای بینظمی بود و راه رهایی از آن را تنظیمات و تغییر ساختار حکمرانی میپنداشتند.
این منازعات در خلأ رخ نداده بود. در میانۀ قحطیهای سهمگینی که کرور کرور از مردم ایران را به کشتن میداد و همچنین وباهای مکرری که حکومت را از مدیریتش عاجز کرده بود مباحث فکری نیز متولد شده بودند. به عبارت دقیقتر پرسش از استبداد به تنظیمات ختم شد و ناظر به ادارۀ وضعیت وبازده، قحطی زده و استعمار زده بود. اما از دل پرسش از استبداد ساختاری سر برکشید که در قالب تنظیم دولت مدام به تربیت ملت نظر داشت و در همینجا بود که پرسش از استبداد به ایدۀ دولت فراگیری ختم شد که در عمل به تسلط هرچه بیشتر بر تمامیِ شئون زندگی مردم میل داشت.
از وجوه جالب توجه کتاب نوشتن تاریخی مفصل و مستند از وبا و پیامدهایش و همچنین ترسیم وضعیت دهشتناک قحطی در ایران است. کتاب پر از روایتهایی دهشتناک از وضعیت وبا و قحطی است که مرز خیال و واقعیت را در نوردیده است. برای مثال قصۀ غلامی به نام قنبر را نقل میکند که هیکلی بزرگ داشته و فربه بوده و به خاطر بیپولی ارباب از او میخواهند خانه را ترک کند؛ بیمار میشود و در کاروانسرای محۀ فقرا میآرامد «روز از التهاب تب بیهوش شده یکی از آن فقرا در رسید، به خیال اینکه او مرده است گوشت ران او را جدا نموده که سدّ جوع کند. قنبر با خبر شد و از حالت اغماء به هوش آمد. فریاد برآورده نعره برکشید. سایر فقرا در رسیدند، زنده زنده مجموع گوشت او را جدا نموده بردند.» (ص. ۱۲۹)
کتاب در ۵ فصل و ۳۴۶ صفحه نوشته شده است. فصلهای کتاب از این قرار است:
فصل اول «مساله استبداد»، نویسنده در این فصل به جایگاه نظریۀ استبداد در فهم وضعیت تاریخی-سیاسی ایران میپردازد.
فصل دوم «چرخشهای مفهومی دال استبداد»، در این فصل نویسنده به معنای استبداد در طول تاریخ میپردازد و نشان میدهد که چگونه استبداد از یک مفهوم اخلاقی و فردی به یک صفت برای ساختار حکمرانی تبدیل شده است
فصل سوم «رخداد و بحران حکمرانی»، در این فصل نویسنده به سه رخداد مهم در دوران قاجار نظر دارد: وبا، قحطی و جنگهای ایران و روس. نویسنده بنا دارد نشان دهد که این رویدادها ساختار سنتیِ حکمرانی در ایران را چگونه در هم کوبیدند.
فصل چهارم «رؤیتپذیری و تنظیمات، برآمدن ایدۀ دولت فراگیر»، در این فصل نویسنده مجموعۀ وسیعی از رسالات دوران قاجار را مرور میکند تا نشان دهد که زبان، بینش و نگاه جدیدی به سازوکار حکمرانی متولد شده است که در برگیرندۀ ایدههایی است که ذیل مفهوم تنظیمات قابل جمع است. ایدههایی دربارۀ راهسازی، مساله جمعیت، مدیریت مالیه، راهآهن، ارتش و… این رسالات بستری میشوند برای تحولات ساختاری عمیقی در نظام حکمرانی و صورتبندیِ جدیدی از ساختار حکومت.
فصل پنجم «تاریخنگاری ایرانی و گفتمان استبداد»، در این فصل نویسنده تلاش میکند با رویکردهای رایج جامعه شناسی تاریخی در ایران مواجه شود و نشان دهد که شیوۀ رایج تاریخنگاریِ ایرانی چگونه با سنگرگیری در مفهوم استبداد و بدون در نظر گرفتن تاریخِ شکلگیریش فهم وضعیت را به یک نظام نظری متأثر از نظریل استبداد شرقی ویتفوگل فرومیکاهد. نویسنده در این فصل مواجههای انتقادی با صورتبندیهای غالب فهم تاریخ معاصر ایران دارد و تلاش میکند وجوه نظری و گفتمانیِ پژوهش خود را روشن کند و به برخی از ابهامات پاسخ دهد.
نظر شما