افلاطون بدون تردید معمار اصلی فلسفه سیاسی است. آموزههای او بنا کننده اندیشه منسجم سیاسی است. نظریه دولت او در یک سازگاری سیستماتیک با قرائت او از انسان و جامعه و قرائت از عدالت و آرمان بشری قرار دارد. از همین رو آموزههای افلاطون طی قرنها منبع الهام و مورد بحث همه متفکران و معتبرترین محافل فلسفی و سیاسی جهان بوده است.
دو پایه اصلی تفکر سیاسی افلاطون آمیزش عقل و حکومت و نخبه گرایی است. به باور افلاطون همه انسانها از توانایی و استعداد یکسانی برخوردار نیستند. از اینرو «نخبگان» که نسبت به افراد عادی از نظر هوش و قوه رهبری برتری دارند شایسته ترین افراد برای بدست گرفتن امور کلیدی جامعه بویژه در امر حکومت و قضاوت هستند و اصولا امر حکومت در انحصار زبدگان باید باشد.
افلاطون معتقد است که اکثر انسانهای عادی، ساده بین، راحت طلب و فاقد توانایی کشف حقیقتاند و تنها عده اندکی آن هم پس از یک دوران بسیار طولانی آموزش و آزمایش و تربیت روحی، فکری و بدنی در سنین پس از پنجاه سالگی مجاز به مداخله در امر دشوار رهبری، حکومت و هدایت انسانها به سعادت و خوشبختیاند. دانش و اخلاق که تنها عده اندکی از زبدگان از عهده کسب شان بر میایند مهمترین تضمین در برابر خطرات مهمی چون بی لیاقتی، کژروی و فساد حکومت است.
افلاطون در آرمانشهر خود یک نظم اجتماعی آرمانی را در برابر بشریت قرار میدهد که دو پایه اصلی آن عبارت از عدالت و حکومت زبدگان است. از نگاه افلاطون دمکراسی امری غیر عقلایی است و آزادی موجب بحران در جامعه و مانع دستیابی به انسان ایده آل میشود. اما آن نخبگانی که برای تربیت در آکادمیهای مخصوص جهت رهبری جامعه برگزیده میشوند، از دید افلاطون باید از هرگونه تعلق طبقاتی و خانوادگی و داشتن اموال خصوصی و حتی امکان ازدواج منع شوند تا مبادا عدالت و حقیقت فدای انگیزههای دیگر شود.
افلاطون در رساله «جمهوری» معیارهایی جهت گزینش شایسته ترین افراد برای حکومت پیش میکشد که بعقیده برخی از اندیشهپردازان مدرن از منابع اصلی الهام حکومتهای کمونیستی و فاشیستی در گزینش و تربیت کادرهای رهبری بوده است. افلاطون یک دمکراسی مستقیم و گفتگوی عقلایی در میان گروه اندک نخبگان را در کنار شرایطی مانند جدایی قدرت از ثروت و «حکومت فیلسوفان» ضامن یک نظم اجتماعی آرمانی و عادلانه میداند.
آثار افلاطون به عنوان آثار ادبی می توان گفت در این آثار به روشنی به موضوع سیاست می رسیم و با برشمردن نوشته های مربوط به سیاست افلاطون بحث تمام می شود، چرا که در آثار افلاطون سیاست به شکل استعاری توجه قرار نگرفته است و بار ادبی آثار افلاطون نیز به اندازه ای نیست که بخواهیم نوع القای مفهمی سیاست را با استفاده از تکنیک های ادبی در آثار او بررسی کنیم.
با توجه به اینکه افلاطون را می توان آغازگر سنت مابعدالطبیعه دوگانه انگار غربی دانست که سرچشمه ای برای کل فیلسوف های پس از خود است. بررسی نوع نگاه افلاطون به سیاست اهمیت خود را نشان می دهد. افلاطون به طور مستقیم و مشخص در کتاب "جمهور" و رساله "مرد سیاسی" به موضوع سیاست می پردازد و در کتاب "قوانین" قانون های شهر مورد نظرش را وضع می کند.
افلاطون در کتاب "جمهوری" به جز آرمانشهر مورد نظرش چهار نوع حکومت را برمی شمرد که عبارتند از: حکومت تیموکراسی یا تیمارشی، حکومت الیگارشی، حکومت دموکراسی و حکومت استبدادی. اصل و اساس سیاست از نگاه افلاطون برخاسته از مفهوم "عدالت" است. و آنچه او را وامی دارد تا به بحث سیاست در کتاب جمهور بپردازد چیزی نیست جز بررسی عدالت در وجود انسان. اساس استدلال او نیز بدینگونه است که انسان را نمونه کوچکتر یک شهر می داند و بحث را درباره شهر آغاز می کند تا با روندی قیاسی نتیجه آن را به انسان نیز تعمیم دهد. غایت اصلی و اولیه افلاطون در ترسیم آرمانشهر غایتی اقتصادی است و در نهایت جامعه ای طبقاتی ایجاد می کند که هر طبقه از آن نماینده یک بخش از روان آدمی است؛ طبقهای که نماینده حکمت است طبقه فرمانروایان شهر هستند که پس از تربیت روحی و جسمی فلاسفه انتخاب ایجاد می شوند. طبقه ای که نماینده شجاعت است طبقه نگهبانان یا پاسداران مددکار می باشد که وظیفه نگهبانی از شهر را به عهده دارد. و طبقات پایین تر که با دید اقتصادی شکل می گیرند همان صنعتگران کسبه و بردگان هستند که نماینده طبقات پست تر روان آدمی هستند. بدینگونه مدل آرمانشهر و مدل انسان کامل توسط افلاطون شکل می گیرد که تحقق عدالت است.
افلاطون این نوع جامعه را نمونه ای از تحقق عدل و عدالت می داند و هر گونه عدول از این معیار را آلوده شدن به ظلم می انگارد. از نظر او هر چه حکومت از این مدل فاصله بگیرد ظالم تراست و چهار نوع دیگری که عنوان می کند به ترتیب هر کدام از قبلی ظالمانه تر است: تیموکراسی، الیگارشی، دموکراسی، استبدادی. یعنی به محض عدول از عدالت که اساس سیاست افلاطون است حکومت اشرافی تبدیل به حکومت تیموکراسی می شود و به همین شکل حکومت تیموکراسی به الیگارشی و الیگارشی به دموکراسی و دموکراسی به بدترین نوع حکومت که عبارت است از استبدادی.
حکومت تیموکراسی از حکومت اشرافی (همان حکومت آرمانی افلاطون) ایجاد می شود. اساسا هیچ حکومتی متزلزل نخواهد شد مگر اینکه میان طبقه حاکم جدایی افتد. ولی این جدایی چگونه ایجاد می شود؟ هر چیزی که به وجود می آید به ناچار دستخوش تباهی است، پس شهر هم همیشه پایدار نمی ماند. همه موجودات زنده از حیوانات تا نباتات هم روحا هم جسما به تناوب یک دوره تولید و یک دوره نازایی دارند.
پس از اینکه در حکومت اشرافی اختلاط زمامداران از وضعیت مطلوب عدول کند نسلهای بعدی ناشایسته خواهد بود. ولی نسل قدیم و جدید به اجبار با هم به توافق می رسند. اینها اراضی و املاک را به صورت ملک اختصاصی بین خود تقسیم خواهند نمود. و هم میهنان خود را که پیش از این آزاد بودند به بندگی و مستخدمی خواهند گرفت. ولی امور جنگ و نگاهبانی عامه را همچنان در دست خود نگاه می دارند. حکومتی که بدین شکل ایجاد می شود حکومت الیگارشی است .
نظر شما