آقاي دكتر بحث ما درباره آموزش فلسفه در دانشگاه هاي ايران است . براي شروع لطفا درباره سابقه تاريخي ورود فلسفه هاي جديد به ايران توضيحاتي بفرماييد .
من در اين باره كتابي به نام " آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب نوشته ام و در آن جا به نحوه آشناييمان با اين فلسفه ها سخن گفته ام . نمي خواهم آن سخنان را تكرار كنم . اما به طور اجمالي بايد بگويم كه ما هيچ وقت در نزد ايرانيان سند و اشاره اي نمي يابيم كه غريبان براي فلسفه و يا حكمت جنبه مستقل از مسيحيت قائل شده باشند. يعني، غربي براي يك مسلمان شيعي ايراني يك مسيحي است. مسئله تفكر آزاد درهيچ جا ديده نمي شود . در نتيجه نسبت به خود اين مسيحيان نيز يك نوع بد بيني به وجود مي آيد. يعني ، يك نوع تفاوت اعتقاد و يك نوع احساس تهاجم ، و درعين حال يك نوع شگفتي در مقابل ظواهر فرهنگ غرب وجود دارد. اين امر جديدي نيست . حتي دردوره صفويه ديده مي شود كه به افرادي متوسل مي شوند كه ماجراجود بوده و حتي هيچ گونه صلاحيتي هم نداشتند . اين شگفتي در مقابل صناعات غربي و به خصوص سلاح هاي غربي باعث شد كه بيشتر ظواهر تمدن غربي مد نظر قراربگيرد و بحث تفكر چندان جايگاهي نداشته باشد. بنابراين هيچ گاه ما شاهد يك ايراني فرهيخته نبوده ايم كه قصد شناسايي زير بناي فكري صناعات غربي را داشته باشد. چون اساسا اگر به دوره قاجار و شخص عباس ميرزا توجه شود، مي بينيم كه عباس ميرزا يك ايراني فرهيخته اي بود كه نمي دانست چه مي خواهد انجام دهد . چون اساسا چهره دوست و دشمن مشخص نبود. در آن زمان ايران تبديل به ميدان رقابت ابرقدرتهاي غربي شده بود. حتي وقتي عباس ميرزا براي مقابله با روسها به فرانسويان متوسل مي شود مي بينيم كه فقط بحث تجهيز ارتش ايران و استفاده از صناعات جنگي مطرح است. همان طور كه در كتاب" آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب " اشاره كرده ام ، در يكي از سفرنامه هايي كه توسط يك اديب و زبان شناس غربي نوشته شده است، به اين نكته اشاره شده كه با وجود اين كه ايرانيان داراي ذخاير علمي وادبي هستند اما هيچ كدام آنها سعي در شناخت زيربنايي نظري به وجود آورنده صنعت درغرب نمي كند .
در زمان ناصرالدين شاه ، به تقليد از دانشگاههاي غربي مدرسه دارالفنون تاسيس مي شود. اين مدرسه كه به همت امير كبير در پنجم ربيع الول 1268 قمري تاسيس شد ، با هفت نفر معلم اتريشي و عده اي مترجم كه ازميان محصلان اعزامي به فرانسه در سال 1260 قمري انتخاب شده بودند ، رسما كار خود را آغاز كرد . در اين مركز علاوه بر تدريس و تحصيل ، يكي از كارهاي نسبتا مهمي كه انجام مي گرفت تهيه ، ترجمه ، تاليف ، و چاپ كتب درسي بود كه خارج از دارالفنون نيز مورد استفاده علاقمندان قرار داشت . البته برنامه تاسيس دارالفنون به تقليد از پلي تكنيك بوده است حتي در مقدمه يكي از كتابهاي فيزيك چاپ آن زمان اين عبارت "دارالفنون (پلي تكنيك ) " وجود دارد. حتي جنبه نظامي دارالفنون نيز برگرفته از همان پلي تكنيك ناپلئون بوده است. حتي از نظر پوشش و لباس نيز دانشجويان دارالفنون از همان شيوه هاي پلي تكنيك ناپلئون تقليد مي كردند.
* در دارالفنون آيا علوم عقلي تدريس مي شده است؟
درسهايي مثل جغرافي ، زبان و تاريخ تدريس مي شده است، اما فلسفه به معناي واقعي در آنجا تدريس نمي شده است.
* بنابراين در دارالفنون ما شاهد تدريس چيزي به اسم فلسفه و يا شبيه آن نبوده ايم ؟
بله همان طور كه عرض كردم بيشتر تاريخ و جغرافيا و ... تدريس مي شد . اما مقارن با همان زمان ، كنسول فرانسه كه شخص متفكر و آشنا به فلسفه بود و براي اثبات نظريه تنازع نژادي خود به ايران علاقمند بود، اولين شخصي است كه حكماي ايراني را به جهان غرب معرفي مي كند . هر چند تا قبل از او جهان غرب با ابن سينا آشنايي داشت ، اما براي اولين بار ملاصدرا توسط او به غرب معرفي شد . حتي حكماي بعد از ملاصدرا تا زمان ناصرالدين شاه را نيز در طي يك فهرست استقرايي نفر به نفر تا آقاعلي زنوزي به غرب معرفي كرد. هرچند كه اين فهرست متعلق به آقاي علي زنوزي بوده اما براي اولين بار توسط اين كنسول فرانسوي به جهان غرب معرفي شد.
به دستور وي كتاب " گفتار در روش درست راه بردن عقل " دكارت به فارسي ترجمه مي شود، اما چون ترجمه كتاب نا مفهوم بود ، اساس كتاب غير قابل استفاده شد. هرچند كه اين كتاب مورد استفاده واقع نشد اما سرآغاز يك سلسله مفاهيم دكارت شناسي شد كه درپايان منجر به ترجمه آثار دكارت شد و بنابراين ، شناخت دكارت و مطرح شدن او ناشي از همين جريان بود. اين اثر دكارت توسط مرحوم فروغي در سال 1310- سه سال قبل از شروع برپايي دانشگاه در ايران - براي بار سوم به زبان فارسي ترجمه شد . محمد علي فروغي علاوه بر اين كتاب به دليل احساس نياز بعدها " سير حكمت در اروپا" را تاليف كرد .
* در دانشگاه تهران كه در سال 1313 تاسيس شد وضعيت فلسفه به چگونه اي بوده است ؟
گروه فلسفه در دانشگاه تهران از ابتدا مستقل نبوده است . اولين دسته اي كه به فلسفه غربي در دانشگاه تا حدودي پرداختند تحت عنوان رشته اي به نام علوم تربيتي كه موضوع آن فلسفه بود اين كار را انجام مي دادنند. در آن دوران چهره هايي مثل دكتر مهدوي ، دكتر صديقي كه جامعه شناس بود وجود داشتند . دردانشگاه تهران قرار بر اين بود كه تخصص در فلسفه غرب به همراه آشنايي اجمالي با سنتهاي ايراني - اسلامي باشد.
* اين قرار مربوط به چه سالي است؟
- از زماني كه رشته فلسفه به تدريج در حال استقلال بود. از 130 واحد ، 40 واحد مختص به فلسفه غرب و 15 واحد آن مربوط به فلسفه اسلامي شد.
* آيا در خاطر داريد كه اين برنامه مربوط به چه سالي است؟
- در حدود دهه 1340 . گروه فلسفه در دانشگاه تهران به تمام رشته هاي ديگر، درسي را به صورت عمومي ارائه مي كرد . در اين درسهاي عمومي كليات فلسفه كه شامل روش شناسي و شناخت روش علوم و مقداري هم از كليات فلسفه كه جنبه علوم انساني آن پررنگتر بود، تدريس مي شد. اما از اساتيد معروف آن زمان مي توان از دكتر سيد حسين نصر كه در زمينه فلسفه اسلامي و معارف اسلامي و فرهنگي اسلامي كار مي كرد و همچنين اساتيد ديگري مثل آقاي دكتر ابوالحسن جليلي و دكتر سيد احمد فرديد مي توان ياد كرد . عده دانشجويان در آن زمان خيلي كم بود البته اين عيبي كه در حال حاضر چه در رشته فلسفه وچه در ساير رشته ها وجود دارد، در آن زمان نيز وجود داشت. يعني ، بيشتر تعليمات حالتي حفظي داشت. البته در آن زمان اين اشكال نيز وجود داشته كه جنبه ادبي و نگارشي بر جنبه فلسفي چربش داشت. و هنگام تصحيح اوراق توسط اساتيد اين جنبه كه آيا مطلب به طور منظم بيان شده و يا درست بيان شده توجه مي شد و عمق مطلب چندان عمل توجه نبود. رابطه استاد و دانشجو نسبتا بد نبود و برخي از اساتيد داراي محبوبيت خاصي بين دانشجويان بودند. من در آن زمان چون تازه كار بودم ، بيشتر درسهاي عمومي را تدريس مي كردم . در آن زمان چهار درس را در طي 40 ساعت تدريس مي كردم. البته ناراضي نيستم چون تجربه پرباري براي من بوده است... ادامه دارد.
نظر شما