تفاسیری که متفکران مسلمان از افلاطون و ارسطو داشتند بیشتر بر تفاسیر نوافلاطونی متکی بودند. حتی آنها پارهای اوقات تعدادی از این آثار نوافلاطونی را به ارسطو نسبت میدادند. اثولوجیا نمونۀ خوبی در این زمینه است که متفکران مسلمان آن را به اشتباه از آن ارسطو میدانستند. تفسیر نوافلاطونی از آرای یونانی البته ناسازگاری چندانی با آرای اسلامی نداشت چرا که واجد رویکرد شرقی به آرای یونانی بود. این تفاسیر از بارعرفانی برخوردار بودند و همین آنها را به تعالیم اسلامی نزدیک میکردند.
با این همه پارهای از آرای ارسطو در باب عدالت و اخلاق از مشرب دیگری آب مینوشیدند و با این تعالیم عرفانی بیگانه بودند و این اندیشهها نیز کم و بیش در جهان اسلام معرفی شدند. به طور مثال ارسطو تفکیک معروفی میان دو نوع عدالت دارد و عدالت را به عدالت طبیعی و قانونی تقسیم میکند. به نظر ارسطو چون همۀ امور به وسیلۀ قانون منظم نمیگردند عدالت طبیعی یا انصاف پا به میدان میگذارد تا گسترۀ محدود عدالت حقوقی را گسترش دهد.
این تفکیک به صورت دیگر در جهان اسلام نیز مورد توجه قرار میگیرد. عدالت در یک مقام عدالت مطلق است که عقل بر خوبی آن دلالت میکند و هیچ زمان نقض نمیشود و دیگری عدالت شرعی است که به عدالت قانونی ارسطو نزدیک است و در مواردی قابل نسخ است.
فردی که در جهان اسلام بسی بر این تفکیک ارسطو دست میگذارد فارابی است که عدالت را به عدالت طبیعی و قراردادی تقسیم میکند. به نظر وی انسانها در حالت طبیعی یکسان آفریده نشدهاند و به همین جهت یک عده قوی و یک عده ضعیف هستند اما این وضعیت برقرار نمیماند و با دگرگون شدن اوضاع این شرایط هم تغییر میکنند و همین باعث میشود انسانها به سازشی دست زنند و قواعد و مقرراتی را برای خود سامان دهند. عدالت قراردادی بدینگونه به وجود میآید.
برخلاف ارسطو که عدالت طبیعی را کاملتر از عدالت قراردادی میداند فارابی در عدالت طبیعی چشمانداز روشنی را برای بشر نمیبیند. گویی در این موقعیت هر انسانی گرگ انسان دیگر است. او تنها امید بشر را توسل به عدالت قراردادی میبیند که هرچند ناقص است آدمی گریز و گزیری از آن ندارد. شاید این مقایسه کاملاً درست نباشد اما تصویری که فارابی ارائه میکند با تصوری که بسیاری از متفکران مدرن چون لاک و هابز به تصویر میکشند مشابه است. این تصویر حتی قابل مقایسه با موقعیت اولیه موجود در نظریۀ رالز است که در آنجا انسانها بدین نتیجه میرسند که منصفانهترین تصمیم آن است که توافقاتی را با دیگران سامان دهند.
ابنمسکویه نیز در باب عدالت بسی از ارسطو مـتأثر است. او نیز هنگامیکه تقسیم عدالت به طبیعی و قانونی را به کار میگیرد عدالت قانونی را به معنای شرعیاش پررنگ میکند. ابنسینا نیز در آخر کتاب شفا در باب سه فضیلت عفت، شجاعت و حکمت سخن میگوید و مجموع این سه فضیلت را عدالت مینامد. به نظر وی عدالت التزام به حد وسط است که قوانین مدینه باید بر پایه آن وضع و تنظیم شوند. مشکلی که متفکران اسلامی در مورد حد وسط دانستن عدالت با آن روبرو بودند این است که عدالت حد وسط کدام افراط و تفریطها است. تفریط آن ستمپذیری است اما افراط آن یا ستمگری یا انصاف است. به نظر ارسطو افراط عدالت انصاف است که افراط در عدالت مبتنی بر قانون تلقی میشود و مسکویه و خواجه نصیر و جلال دوانی آن را تفضل نامیدهاند. با توجه به همین مشکلات در باب حد واسط دانستن عدالت است که غزالی معتقد است عدالت جمیع همۀ فضایل محسوب میشود و بهتر است آن را حد وسط دو افراط و تفریط قلمداد نکنیم. به تعبیری دیگر عدالت نظم در سه قوۀ فکر، شهوت و غضب است.
دو جریان فکری عمده در تمدن اسلامی وجود دارند که مهمترین ویژگی ممیزۀ آنها تلقیهای اخلاقی آنها و بخصوص نگاه آنها به عدالت است. معتزله افرادی هستند که حسن و قبح و عدالت و ناعدالتی را تابع تشخیص و داوری عقل میدانند. به تعبیر دیگر این عقل است که به ما میگوید چه کاری درست و عادلانه یا نادرست و ناعادلانه است. اشاعره اما این تلقی از خوبی و بدی، عدالت و بیعدالتی را نمیپذیرند. به نظر آنها اگر کاری عادلانه است بدان جهت است که شرع آن را مستوجب ثواب دانسته است و کاری که ناعادلانه است شرع آن را مستحق عذاب دانسته است. بنابراین چیزی به نام عدالت مطلق و خیر مطلق وجود ندارد و این خدا است که عدالت و خوبی را تعریف میکند. هرچه خدا عدالت بنامد عدالت است و هرچه او خیر بنامد خیر است و نه آنکه عقل ما بتواند آنها را تشخیص دهد.
*در تألیف این مقال مجمل از کتاب در هوای حق و عدالت تألیف محمد علی موحود مدد گرفتهایم. این متن البته بتمامی بر آن کتاب متکی نیست.
نظر شما