چنانکه از نظرات ارسطو استنتاج میشود، عنصر حاکم بر مدینه همانا عنصر عقلانی است. بردگان و فرزندان به حکم طبیعت از این عنصر محروم و در نتیجه محکوم به فرمانبرداریند، مگر آنکه نشان دهند میتوانند طبیعتی چون مردان از خود نشان دهند. بنابراین وجه تمایزی قطعی میان فرمانروایان و فرمانبرداران وجود دارد که نخستین وجه آن از آمیزش میان زن و مرد صورت می پذیرد. "این آمیزش نه از روی عمد و اراده بلکه به آن انگیزه طبیعی صورت می بندد که در همه جانوران و نیز گیاهان موجود است تا شکلی همجنس خود خلق کنند … . و غرض از این اجتماع آن است که هر دو در امان باشند." و این اساس شکلگیری نخستین اجتماع، یعنی خانواده است.
از پیوستن چند خانواده به یکدیگر دهکده پدید می آید که "هدف آن چیزی بیش از برآوردن نیازهای روزانه است؛" نیازهایی که یک خانواده به تنهایی قادر به بر آوردن آنها نیست. در این اجتماع بود که اولین شکل مبادلات به صورت کالا به کالا در میان دهکده ها شکل گرفت و از آنجا که "کالاهای مورد نیاز مردم در همه موارد قابل حمل نبود" پول اختراع شد.
اختراع پول نیز به نوبه خود به نوع دیگری از شیوه های مال اندوزی یعنی صنعت بازرگانی انجامید و از این پس بود که فساد در جوامع انسانی پدید آمد زیرا انسانهایی که توانسته بودند مبالغ متنابهی برای خود بیاندوزند به فکر محافظت از آنها افتادند و این مسئله چیزی جز برقرای دستگاه های حکومتی اولیه نیست.
ارسطو دوستی را به تنهایی "مایه فضیلت" و در عین حال "ضروری ترین فضیلت زندگی ما" می داند زیرا تنها از راه دوستی است که می توان ارزشهای اخلاقی چون شجاعت، میانه روی، سخاوت و عدالت را کشف کرد. و این ارزشها بدان جهت مهم هستند که بی آنها زندگی در مدینه، بی محتوی، نامعقول و پست جلوه می کند و بی آنها هیچ پیشرفتی در مدینه حاصل نخواهد شد و به این ترتیب آحاد مردم، روابط مدنی خود را نه برای توسعه مدینه، بلکه برای ارضای تمایلات حیوانی خود به کار خواهند گرفت.
در این صورت دیگر نه شهری در میان خواهد بود و نه مدنیه ای برقرار می ماند زیرا در یک زندگی شهری احاد اجتماع همه خصائص نیکو را بدان جهت استوار می سازند که نهاد شهر را به نهادی برتر از فرد تبدیل کنند تا خود در پرتو آن از سعادت بیشتری بهره مند گردند. بنابراین اگر چنین دستاوردی حاصل نشود همان زندگی بدوی از ارزش بالاتری برخوردار است و چنین زوالی نزد ارسطو به معنای سقوط مدینه است؛ سقوطی که موجب بردگی افراد مدینه خواهد شد و آنان همچنان برده خواهد ماند تا ارزشهای "زندگی خوب" را بفهمند. و اساسا همین گرایش به رهایی یافتن از تباهی است که انسانها و حتی حیوانات را به سوی "دوستی طبیعی" فرا می خواند.
اما انسان، این عنصر عقلانی و عاقل ترین موجود ساخته و پرداخته طبیعت، از "دوستی طبیعی" فراتر می رود و به "دوستی سیاسی" رو می کند. این دوستی موجب می شود که انسانها برای حل مسائل مختلف اجتماعی گرد آیند و از تفرقه و گسست بپرهیزند. در واقع اساس کار این دوستان سیاسی مراقبت و حفظ امنیت و ثبات جامعه سیاسی است؛ وضعی که موجب می شود "شهرها استوار بمانند و قانونگذاران بیشتر به برقراری عدالت بیندیشند،" زیرا دوستان سیاسی به حقیقت از "کشمکشهای سیاسی و دشمنی در داخل مدینه" پرهیز دارند و با علم به غایتها بر آنند که جامعه سیاسی را به بهترین وجه در جهت خیر عمومی به حرکت در آورند. در این حالت است که با عشق و فداکاری حاصل از دوستی، دیگر "نیازی به عدالت نخواهد بود."
بحث ارسطو درباره دوستی، تا حدی که مطرح شد، بی شباهت به دنیای مثل افلاطونی نیست. اما ارسطو برای کاربردی کردن نظریه خود بر آن می شود تا "فیلسوف" خود را که برای ارشاد و راهنمایی سایه بینان کج اندیش از غار خارج شده است، با دنیای زمینیها آشنا سازد و به او نشان دهد که برای غارنشینان زمینی فهم لاهوت جز با کمک چارچوب های قطعه قطعه شده و توافق های سازماندهی شده، امکان پذیر نیست.
به عبارت دیگر، ارسطو ضمن برگرفتن فیلسوف بزرگ افلاطون بر آن می شود که فیلسوف بزرگ یا طبقه فرمانروایان را به سوی نکته ای مهم در "بقای جامعه سیاسی" هدایت کند و به آنها بفهماند که بقای جامعه سیاسی جز با تشکیل نهادهای پویا و زنده امکان پذیر نیست. این نهادها که به زعم ارسطو بزرگتر و ابدی تر از شخصیت فرمانرواست، ضمن تغذیه فرمانروا می تواند فرمانروایی وی را حتی پس از مرگ فرمانروا برای مدتی طولانی تر محفوظ دارد تا بتوان امنیت و تجارت را که اساس "تداوم" زندگی مدنی است، برقرار کرد؛ مشروط به اینکه سازمانها و نهادهای تاسیس شده در راه "مهر و دوستی" و نه ایجاد "عداوت و دشمنی" قدم بردارند.
شهر به علت جاذبه هایش آکنده از شهروندانی است که در فکر زندگی راحتر هستند؛ شهروندانی که بیشتر فکر می کنند و طالب کارهای بدنی شاق و سخت نیستند. لذا کارهای سخت به دست کارگران بنده، که سرمایه ای جز بدن و جسم خود ندارند، انجام می شود تا خدایگان با آرامش خیال و فراغ بال وظایف شهروندی خود را به انجام برساند. زنان نیز اگر می خواهند از کار طاقت فرسای خانه داری رها شوند باید توان فکری خود را در اداره مدینه نشان دهند، و در غیر این صورت در کنار بردگان قرار می گیرند. روشن است که در چنین وضعی میان طبقه ای که کار نمی کند و همه چیز دارد و نیز طبقه فقیری که کارهای شاق و طاقت فرسای مدینه را بر دوش می کشد، جنگ و جدل دائمی برقرار خواهد شد. اما "دوستی" می تواند میان شهروندان صاحب منصب و دیگر اعضای مدینه (زنان، کودکان و بندگان) رابطه ای منطقی و عاری از خشونت برقرار کند.
روشن است که از دید ارسطو، برابری، در تفاوت آشکاری که میان شهروند و غیر آن وجود دارد، ظلمی نابخشودنی محسوب می شود. اما اگر این برابری در سطحی افقی تنظیم شود، عدالت نیز ضمن رعایت نابرابری محفوظ خواهد ماند که می توان آن را برابری افقی نامید؛ به وجهی که با افراد هر طبقه (یعنی افرادی که کار یکسانی انجام می دهند) رفتاری برابر داشته باشیم.
نظر شما