۶ مهر ۱۳۸۶، ۹:۴۶

/مناجات خواجه عبدالله انصاری/

کی باشد کین قفس بپروازم

کی باشد کین قفس بپروازم

الهی تا آموختن را آموختم، آموخته را جمله بسوختم. اندوخته را بر انداختم و انداخته را بیندوختم، نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم.

الهی تا یگانگی بشناختم در آرزوی بگداختم. کی باشد که گویم پیمانه بینداختم و از علایق وا پرداختم و بود خویش جمله درباختم.

کی باشد کین قفس بپروازم                در باغ الهی آشیان سازم

الهی گاه می گویی فرود آی، گاه می گویی بگریز، گاه فرمایی بیا، گاه گویی بپرهیز، خدای این نشان قربت است یا محض رستاخیز، هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز، ای مهربان بردبار، ای لطیف نیک بار، آمدم به درگاه، خواهی به ناز دار و خواهی دار.

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من                 من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

الهی این دل من کان حسرت است و تن من مایه درد و غم خدایا نیارم گفت که این همه چرا بهره من، خداوندا ما نه ارزانی بودیم تا ما را برگزیدی و نه نا ارزانی بودیم که به غلط برگزیدی بلکه به خود ارزانی کردی تا برگزیدی و هر عیب که می دیدی بپوشیدی.

الهی تا مهر تو پیدا گشت همه مهر با جفا گشت و تا نیکی تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت.

کد خبر 554955

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha