۳۱ شهریور ۱۳۸۶، ۱۴:۰۳

خاستگاههای فلسفه سیاسی (15)

تأثیر نظریه‌های سیاسی از ساختار قدرت

تأثیر نظریه‌های سیاسی از ساختار قدرت

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: به نظر هابرماس این تصادفی نیست که ابزاری کردن اندیشه‌ی سیاسی ما، یا به عبارت دیگر، این واقعیت که ما مناسبات انسانی را هم در چارچوب خردگرایی محصور در موضوع «وسیله و هدف» می اندیشیم، به صورت الگو در نظریه‌ی شناخت نیز متجلی می گردد. چرا که دانش نیز امروزه به ابزار قدرت تبدیل شده است و می تواند از نیروی تحریف و تحمیق زیادی برخوردار باشد.

 هابرماس به بررسی مسئله عینیت و بی طرفی در علوم اجتماعی نیز می پردازد. به عقیده او دانشها را به طور کل می توان از سه دیدگاه تفکیک کرد: اول دانشهای تجربی و تحلیلی، که در چارچوب بازتولید طبیعی ما تکامل یافته اند؛ دوم، دانشهای فرهنگی و هرمنوتیکی، که سنن انسانی را تضمین و شکوفا می کنند؛ سوم، دانش های انتقادی، که سهمی در تحقق آزادی، برابری و عدالت بر عهده دارند.

به عقیدهی هابرماس، دانشهای نوع اول به موضوع کار می پردازند و دانشهای نوع دوم و سوم به موضوع ارتباط میان انسانها. بدین سان می توان دریافت که در همین دو گروه آخر دانشهاست که نظریهی ارتباطی، نقشی مرکزی ایفا می کند. کنش انسانها فقط در رابطه با طبیعت نیست، بلکه آنان در رابطه با یکدیگر و خویشتن نیز دارای کنش هستند. اما موفقیت کنش اجتماعی تحت شرایط دیگری قرار می گیرد، تا موفقیت کنش در رابطه با طبیعت و موضوعات آن. در حالیکه موفقیت کنش در رابطه با طبیعت، فقط در مؤثربودن چنین کنشی داوری می شود، در رابطه با کنش اجتماعی (به شرطی که عاری از خشونت باشد)، چهار شرط و داعیه اعتبار می یابد: قابل فهم بودن اظهار نظرها، حقیقت گفتارها، پذیرفتن راستی طرفین گفتگو و سرانجام درستی گفته های هنجاری.

برای هابرماس روشن است که که این شرطها هرگز بطور کامل برآورده نمی شوند، اما اگر بپذیریم که این شرطها فاقد اعتبارند و نباید در جریان ارتباط میان انسان ها مد نظر قرار گیرند، اساس ارتباط فرو می ریزد. از آنجا که همین نکته نیز در جریان ارتباط زبانی می تواند و باید به آگاهی تبدیل گردد، وضعیت گفتگو که در برگیرنده‌ی شرایط امکان و عقلانی بودن آن نیز هست، از بُعدی بیشتر از کنش ابزاری برخوردار می گردد، که شرط موفقیت آن در چارچوب خود آن قابل توضیح نیست. در واقع همین تأمل و ژرف اندیشی در زبان انسانی و کنش ارتباطی اوست که هابرماس را به این اعتقاد رهنمون می شود که کنش ارتباطی، الگویی برای همه‌ی کنش های دیگر است .

هابرماس در کتاب دو جلدی «نظریه‌ی کنش ارتباطی» خود، همچنین به تحلیل علل بحران های اجتماعی جوامع امروزی و برد و توان نظریه ها و فلسفه‌ی اجتماعی می پردازد. وی با الهام از نظریه‌ی ماکس وبر مبنی بر تکامل خردگرایی در جوامع غربی خاطر نشان می سازد که در زمینهی اجتماعی، یک تحول بنیادین در رابطه با سازوکارهای مهم هدایت و مشروعیت نظام های سیاسی پدیدار شده است. این نظام ها دیگر مانند گذشته از طریق تعبیرهای اسطوره ای و یا مشروعیت های فردی و خانوادگی برقرار نیستند، بلکه بر پایه‌ تفاهم در مورد اهداف سیاسی و نظر و اراده‌ی آزاد شهروندان استوار می باشند. چنین تفاهمی، صرفا" مشتمل بر میثاق های اجتماعی نیست، بلکه کنشهای اخلاقی و سنجیدارهای داوری در مورد آنها را نیز در بر می گیرد .

یکی دیگر از بخش های ساختمان فکری هابرماس، نظریه‌ تکامل اوست. وی در این نظریه به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که کدام عوامل برای پیشرفت و تکامل فنی و فرهنگی ما تعیین کننده هستند؟ پرسش از چنین امری نیز از منظر امکان بهبود مناسبات سیاسی و اجتماعی صورت می گیرد. هابرماس در فلسفهی تاریخ خود از نگرگاه عملی، از این نقطه حرکت می کند که تکامل ما باید به مثابه بازگشایی اشکال آگاهی اخلاقی، یعنی فرمول بندی مطالبات ما برای راه حل عاری از خشونت در راستای کسب عدالت، آزادی و برابری مورد نظر قرار گیرد. البته این مطالبات در کوتاه مدت می توانند سرکوب شوند، اما در دراز مدت نه می توان آنها را از اعتبار انداخت و نه از بین برد.

تز هابرماس را در این زمینه می توان چنین خلاصه کرد: حل مشکلات فنی ما یعنی مشکلات ناشی از کنش ما در رابطه با طبیعت و در چارچوب بازتولید طبیعی ما، قابلیت هایی می طلبد که صرفا از طریق درگیری با مشکلات فنی، یعنی کنش ابزاری ما قابل ارتقاء نیست. چنین امری مستلزم عیار بالایی از خردگرایی است. هابرماس، سرچشمه‌ یک چنین خردگرایی را در تکامل و ارتقاء ارتباط متقابل هنجاری می داند. تنها از طریق مفهوم و پیدایش ارتباط متقابل هنجاری‌ست که می توان کارکرد و تکامل جوامع را فهمید و نه از طریق خردگرایی ابزاری کار. اما هر دو بُعد این کنش ها، در سطح تکامل واقعی اجتماعی، در ارتباط متقابل و تنگاتنگ قرار دارند. در سطح بازتولید اجتماعی، می تواند مسائل و مشکلات سیستمی بروز کند که باید در سطح صورت های همپیوندی اجتماعی حل و فصل شوند. حل اینگونه مشکلات که سیستم را به مخاطره می اندازند، به تکامل روندهای آموزش اجتماعی وابسته است.

به عقیدهی هابرماس، جوامع می توانند در ابعاد سه گانه ای بیاموزند: 1ـ در قلمرو چیرگی بر طبیعت یا تکامل نیروهای مولده‌ فن و فنآوری. 2ـ در قلمرو نظام سیاسی ـ اجتماعی. 3ـ در حوزهی ارتباط گویا میان انسانها. وی می کوشد نشان دهد که روندهای آموزشی در ابعاد ذکر شده، از منطق تکاملی خودویژه ای پیروی می کنند. البته باید روی این مسئله حساب کرد که روندهای پویای تکامل می توانند کند و یا متوقف و حتی فراتر از آن به بن بست رانده شوند. این روندها حتی می توانند دچار سیر قهقرایی گردند. اما به نظر هابرماس این امکان وجود دارد که چیزی مانند هدف یک مجموعه‌ی تکاملی را در نظر گرفت.

کد خبر 556587

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha