به گزارش خبرنگار مهر، در این رمان نادر سرباز وظیفهای است که در رسته پدافند هوایی خدمت میکند. پدر نادر راننده تاکسی است. او علاقمند بوده که نادر تحصیلاتش را در دانشگاه پی بگیرد اما نادر به خدمت نظام وظیفه رفته است. نیلوفر ـ خواهر نادر ـ که از بیماری لاعلاجی رنج میبرده، نامزد مهران ـ پسرخاله نادر ـ بوده است.
داستان از حرکت نادر به سمت منطقهای به نام تلهزنگ در کوه های لرستان آغاز میشود. نادر که در پدافند هوایی تهران مسئول آتشبار توپ ضد هوایی بوده در یکی از شب های حملات هوایی از قرار گرفتن بهموقع در پست خود غفلت میکند و این امر موجب میگردد پوشش دفاع هوایی شهر کامل نشود و هواپیماهای دشمن شهر را بمباران کنند. در این بمباران نادر زخمی میشود و با اصابت یکی از بمبها به خانه پدری نادر، پدر، مادر و خواهرش نیلوفر به شهادت میرسند.
نادر پس از مرخصی از بیمارستان، خود را به تلهزنگ ـ منطقهای در صد کیلومتری خط مقدم ـ تبعید میکند. او از سویی خود را در مرگ خانوادهاش مقصر قلمداد میکند و از سوی دیگر با تلقیای جبرگرایانه تلاش دارد سرنوشت را در این حادثه مؤثر قلمداد کند.
او با خاطرات گذشتهاش دست به گریبان است و در این میان بیشترین توجه نادر به خاطراتی بازمیگردد که با خواهرش نیلوفر داشته است. نادر در قطار با یک افسر وظیفه و پیرمردی همسفر است. پیرمرد بهدنبال غلبه بر تردیدی که در پی تماسهای مختلف در دلش ایجاد شده به جبهه آمده است. او میگوید که کسی پس از شهادت پسرش در طی نامههایی به او گفته که پسرش نه به دست دشمن، که به دست افسر خودی و بهخاطر نافرمانی از دستورات کشته شده و حالا او آمده است تا حقیقت ماجرا را کشف کند. سربازانی که با او در کوپه قطار هستند این شایعات را ناشی از نفوذی های دشمن و عوامل وابسته میدانند.
قطار در نقطهای که پل ارتباطی تلهزنگ توسط دشمن منهدم شده است میایستد تا مسافران با پای پیاده به آن سوی پل رفته، به قطاری که آنان را تا جبهه جنوب میرساند ملحق شوند. نادر به پاسگاهی در بالای ارتفاعات تلهزنگ میرود. جایی که چند پدافند هوایی مأموریت دفاع از پل ویران را دارند.
در پاسگاه جمعاً شش نفر حضور دارند. نادر در طول روزهایی که در پاسگاه است شاهد بازسازی پل تلهزنگ است. او میبیند که چگونه قطعات پیشساخته پل توسط کارگران به هم متصل و در نهایت پل بازسازی میشود. برای دفاع از پل جدید، موشکانداز ضد هوایی سهند به پاسگاه تحویل داده میشود. از کسانی که در پاسگاه حضور دارند تنها نادر دوره استفاده از این سلاح را دیده است. فرمانده پاسگاه، موشک را به نادر تحویل میدهد.
روزی، گلهای از گوسفندان در اطراف پایگاه دیده میشوند. نادر که مأمور برگرداندن آنهاست با دختر لری مواجه میشود که نگاهی همانند خواهرش نیلوفر دارد. چندی بعد در حمله هوایی دشمن، نادر با شلیک موشک سهند هواپیمای دشمن را ساقط میکند. پس از آن و در پایان رمان نادر به سوی روستا و خانه همان دختر چوپان به راه میافتد.
عبدالعلی دستغیب درباره "پل معلق" گفته است: عنوان کتاب نشان می دهد که ما با یک حالت تعلیق مواجه هستیم و پل می تواند کنایه ای باشد از وضعیت ما در یک دوره معین. جوانی در رمان هست به نام «نادر صدیف». من انتظار داشتم کتاب، حالات روان شناختی این جوان را بیان کند؛ یعنی چه طور شد که این جوان به این مرتبه رسید که گاهی گفته می شد از تنهایی به تنهایی آمده. این جوان سرگردان می گوید زندگی همه اش کشک است هیچ است پوچ است اما اگر کسی بخواهد این خط را دنبال کند می رسد به کافکا.
احمد شاکری از نویسندگان و منتقدان ادبی دفاع مقدس نیز معتقد است: درونمایه در این اثر متاثر از شخصیت است. علتش هم این است که پیام در این داستان برآیند فکر راوی است. چون راوی داستان شخصیت اصلی آن است و زاویه دید محدود به نادر است، هر چیزی که بهعنوان درونمایه بخواهد استخراج شود باید از دل حرفهای نادر و از اندیشه نادر بیرون بیاید. از اینرو به نظر من شخصیت بر درونمایه مقدم است... اما باید دقت کنیم که مشکل این شخصیت چیست. مشکل نادر تردید است. البته من نادر را تقدیرگرا نمیدانم. نادر مردد است در اینکه آیا در مرگ خانوادهاش مقصر بوده است یا خیر. سؤال میتواند این باشد که او برای چه در این امر تردید دارد؟
نظر شما