در آغاز بحث لطفا مراد خود را از مفهوم فلسفه بيان كنيد .
واژه فلسفه را يوناني ها وضع كردند و مصداقا هم بر روي آن كار كرده و فيلسوفان درجه اول هم تربيت كردند . فلسفه، هيات تاليفي علوم است . كسي كه فيزيك مي خواند - چه در زمان ارسطو، چه در زمان نيوتن ، و يا زمان انيشتين - ، يا مسايل اجتماعي، سياسي ، و حقوقي را تا آن جايي كه مطرح بوده است مي خواند ، در واقع مباني علمي زمان خود را مطالعه مي كند |
البته، اين وضعيت در كشور ما و در زمان ابن سينا نيز وجود داشت ، ابن سينا مصداق چنين وضعيتي است. به نظر دكتر شفيعي كدكني، در كشور ما در حد فاصل بين ابن سينا تا ملاصدرا " عقلانيت " يك حركت نزولي داشته است . يعني ما به تدريج اين وضعيت را از دست داده ايم و فلسفه خوانده هاي ما با مطالعات علمي فاصله گرفتند . ملاصدرا كه سرآمد فيلسوفان دوران صفويه است و مي توانيم بگوييم كه خاتم الحكماي فلسفه اسلامي است ، تقريبا ذهنش از مباحث علمي خالي بود.
در نظام آموزشي كشور ما متداول است كه فارابي، ابن سينا ، سهروردي، ملاصدرا ، افلاطون، ارسطو، دكارت، كانت، و ... بخوانيم . با اين روش حداكثر فقط يك اطلاعات عمومي راجع به فلسفه به دست مي آوريم |
آيا برنامه ريزي و مواد درسي كنوني چنين هدفي را برآورده مي كند ؟
خير، بنده در آغاز فعاليت ستاد انقلاب فرهنگي در اوايل پيروزي انقلاب، به آقاي دكتر داوري پيشنهاد كردم كه دانشجويان فلسفه بايد يك مقدار اطلاعات علمي داشته باشند وبراي اين منظور پيشنهاد كردم كه مثلا دو واحد رياضيات ، دو واحد مباني فيزيك، دو واحد مباني شيمي ، و چيزهايي از اين دست در بين دروس دانشجويان فلسفه گنجانده شود ، اما توجهي به آن نشد.
مشكل گريز، فرار، و بي خبري از علم تجربي يكي از مشكلات اصلي ماست. من گاهي شاهد پخش برنامه هايي درباره " شناخت شناسي " از تلويزيون هستم . ميهماناني كه در اين برنامه ها درباره " شناخت شناسي به بحث مي پردازند چارچوب ذهنيشان ابن سينا و ملاصدرا است و اساسا چيزي درباره ماكس وبر ، دوركيم ، و يا روان شناسي و جامعه شناسي نمي دانند . اين افراد بدون اطلاع از مسايل جديدي كه از 150 سال پيش در مغرب زمين پا گرفته و چيزي به نام " ايپستمولوژي " را مطرح كرده است ، درباره " شناخت شناسي " بحث مي كنند . در حالي كه اين گونه مسايل هيچ تاثيري نخواهد داشت .
نظر شما درباره برنامه آموزشي گروه فلسفه چيست ؟
برنامه ها و مواد درسي كه در حال حاضر تدريس مي شود به هيچ وجه كافي نيست. مشكل ديگري كه در اين زمينه وجود دارد مشكل برنامه ريزي متمركز و گزينش دانشجو و استاد ، به ويژه در رشته فلسفه است.شيوه گزينش دانشجو از سوي سازمان سنجش ، بايد مورد تجديد نظر قرار بگيرد. در هيچ جاي دنيا دانشجو اين گونه جذب دانشگاه نمي شود |
اين مساله به چيزي كه من اسم آن را استقلال دانشگاه مي گذارم بر مي گردد . استقلال دانشگاه بايد به تصويب برسد و بر پايه آن دانشگاه تعريف شود و هر سازماني كه مشمول اين تعريف شد بتواند در استخدام استاد و تصويب مواد درسي مستقل باشد . فرض كنيد گروه فلسفه دانشگاه تبريز به دلايلي به اين نتيجه برسد كه درس فنومنولوژي مهم تر از درس كلام است ، اين گروه بايد اجازه داشته باشد كه كلام درس ندهد . گروه هاي آموزشي بايد اين اختيار را داشته باشند كه مواد درسي را خود تعيين كنند . شيوه گرفتن دانشجو نيز بايد به همين صورت باشد . معيارها مي تواند متفاوت باشد ، مثلا ممكن است دانشگاهي شرط معدل و يا سن ، و حتي كنكور بگذارد ، دانشگاهها بايد در اين مسائل نيز مستقل باشند . البته اين مسائل در امر استخدام استاد و حقوق و مزاياي او نيز ديده مي شود . تعيين حقوق و مزاياي استاد هم همين مشكل را دارد و اينها نهايتا مشكلاتي است كه روي كيفيت آموزش تاثير مي گذارد.
آيا فكر نمي كنيد كه مقداري از مشكلاتي كه شما بر شمرديد نسبتي با وضع عمومي تفكر در جامعه ما داشته باشد ؟
حرف شما را مي پذيرم ، چرا كه اين مشكلات ناشي از وضعيت اجتماعي است . دانشگاه اساسا يك بخش منفك از جامعه نيست . وضعيت اجتماعي ما متاسفانه وضعيتي نيست كه بتواند متناسب با معيارهاي زندگي امروزي باشد . صاحب نظران ، امروزه مي گويند عصر آموزش و پرورش از مهندس انرژي اتمي هم پيچيده تر است. آموزش و پرورش احتياج به متخصص علوم تربيتي دارد .
اگر شما به نظام آموزش و پرورش كشورهاي اروپايي دقت كنيد مي بينيد كه وزير آموزش يا معاونها و يا مديران كلان آن كساني هستند كه در زمينه تعليم و تربيت تخصص دارند ، اما در جامعه ما از تعيين درس براي كتابها درسي و يا كلماتي كه براي آموزش به كار مي رود گرفته تا شيوه تدريس و استخدام معلم و برنامه ريزي براي دوره هاي دبستان، راهنمايي ، و دبيرستان معيارهاي آموزشي حاكم نيست |
ما ايرانيها بنا بر شواهد تاريخي از نظر استعداد در سطح خوبي قرار داريم . با همين وضع آشفته هم بچه هاي ما در خارج از كشوردرالمپيادهاي مختلف مدالهاي طلا ونقره مي آورند . اگر ما از لحاظ آموزش و پرورش وضع درستي داشتيم طبعا، موفقيت هاي بيشتري كسب مي كرديم .
نظر شما درباره آموزش عالي چيست ؟
در آموزش عالي هم با مشكل برنامه ريزي و مديريت روبرو هستيم . من معتقدم كه اين مشكلات - به خصوص در بخش فلسفه - كه ما در مورد آن بحث مي كنيم به سه قسم تقسيم مي شود : (1) مدرسان فلسفه در كشور ما بسيار ضعيف تربيت مي شوند . ما به يك زبان خارجي ، مانند انگليسي، كه بتوانيم آن را مثل زبان مادري بخوانيم و بنويسم و تكلم كنيم نيازمنديم . در آلمان دانستن يك زبان باستاني براي محصل فلسفه اجباري است، يعني اگر اين زبان را نخواند نمي گذارند حتي در حد مقدمات نيز فلسفه بخواند؛ (2) مشكل دوم نظام واحدي است. دانشگاه براي سامان دادن به اين واحدهاي درسي برنامه ريزي مي كند و استاد و ساعت تعيين مي كند ، اما نكته اصلي اين جاست كه استاد در اين فرصت كوتاه نمي تواند مباحث درس را عنوان كند . استاد ، در جلسات اول ترم فقط مي تواند پيرامون درس صحبت كند و تاريخچه آن را بگويد . در جلسات آخر هم دانشجويان انتظار دارند درباره نحوه امتحان و نحوه برگزاري آن صحبت شود . حال اگر ما به جاي اين نظام واحدي نظام تكدرسي را قرار مي داديم، بدين صورت كه دانشجو مثلا يك سال فلسفه اخلاق بخواند تا اينكه يك ترم فلسفه اخلاق بخواند هم به لحاظ كمي و هم به لحاظ كيفي اين هدر رفتن وقت كمتر مي شد . در سيستم واحدي بايد تجديدنظر شود . در مورد تعداد و كميت واحدها با گفته شما موافقم يعني من نيز معتقدم كه بايد تعداد واحدها كم شود و به حجم آنها اضافه گردد. يعني به جاي اين كه هر دانشجو در يك ترم بيست واحد بگذراند پنج واحد بگذارند تا كل وقتش را براي اين پنچ واحد درس بگذارد . به اين ترتيب هم محتوا و هم كيفيت و هم كميت كار بهتر مي شود . اما اين كه ما حالا تحت عنوان نظام واحدي چه درسهايي را بايد بدهيم اعتقاد بنده تا آن جا كه به گروه فلسفه مربوط مي شود اين است كه واحدهايي كه پايه علمي دانشجو را بالا مي برد بايد در بين دروس گنجانده شود . اين واحدها عموما يا وجود ندارند و يا جدي گرفته نمي شوند . با برنامه كنوني، دانشجو در حالي ليسانس فلسفه مي گيرد كه حتي به طور اجمالي نيز با رياضيات و فيزيك و زيست شناسي و يا روانشناسي آشنايي ندارد . وي فقط با چند اصطلاح فلسفي و يا چند فيلسوف آشنا شده است؛(3) مشكل سوم وضعيت نامطلوب معيشتي استادان است كه تاثير مستقيم در كيفيت آموزش دارد . امروزه كسي كه با مدرك دكترا به دانشگاه مي آيد و استخدام مي شود كل حقوقي كه به او مي دهند متناسب با هزينه هاي يك زندگي معمولي نيست . لذا وي براي كسب درآمدي كه برابر باهزينه هاي زندگي اش باشد مجبور مي شود زمان و تعداد تدريس را افزايش دهد . هر چند كه استاد دانشگاه ، به ويژه استاد فلسفه ، نبايد عافيت طلب باشد، اما اگرحداقلهاي زندگي نيز از او دريغ شود ديگرراهي براي تامين مايحتاج زندگي باقي نمي ماند الا اين كه هفته اي پنجاه ساعت تدريس كند.
* آيا اين امر به كيفيت آموزش لطمه وارد نمي كند ؟
اين مشكل يك مقدار به سيستم اجتماعي ما باز مي گردد . چيزي كه شما مي گوييد اختصاص به اساتيد دانشگاه ندارد بلكه يك مشكل فرادانشگاهي است. براي مثال يك استاد دانشگاه در فرانسه در طول يك ترم چهار يا شش واحد بيشتر درس ندارد و كل فعاليت ذهني خود در بر روي همين شش واحد مي گذارد ، اما خود من گاها تا بيست و چهار واحد در يك ترم تدريس مي كنم . برخي از اساتيد دانشگاه گاه تا هفته اي پنجاه ساعت درس نيز مي دهند . بنابراين وقتي يك استاد مجبور به چنين كاري شد نمي توان از وي انتظار تدريس با كيفيت را داشت ، زيرا استاد براي تدريس نياز به مطالعه و تحقيق دارد و بايد پيش از حضور در كلاس كتاب بخواند ، مطلب خود را دسته بندي كند و ... تا بتواند نتيجه تحقيقات و مطالعات خود را در كلاس ارائه كند . البته يكسري مسائل ديگري نيز جداي از مباحث اقتصادي اين وضعيت را بغرنج تر كرده است و باعث تضعيف دانشگاهها شده است .
اينها مشكلاتي است كه در مجموع نظام آموزشي ما را يه اين جا كشانده است. اگر بخواهيم از وضعيت فعلي دانشگاهها خود جمع بندي داشته باشيم بايد بگويم كه دانشگاهها در مقايسه با دانشگاههاي معتبردنيا فقط در واقع ماكت دانشگاه است. يعني از شيوه تدريس و مواد درسي گرفته تا برنامه ريزي و موقعيت اجتماعي و استاد و نحوه گزينش دانشجو و ... به هيچ وجه قابل مقايسه با معيارهاي دانشگاههاي معتبر در سطح جهان نيست و فاصله زيادي بين ما و آنها وجود دارد . با توجه به مطالبي كه ذكر شد بايد بگويم كه وضع ما خيلي بد است.
* درگروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي سه گرايش تخصصي در دوره دكتري فلسفه ايجاد شده است ، آيا اين سه گرايش را گروه فلسفه ايجاد كرده است ؟
- بله، حقيقت اين است كه اين وضع نسبت به وضعيتي كه قبلا وجود داشت وتمام برنامه ها از طرف وزارتخانه ديكته مي شد بهتر است . ما در دوره كارشناسي ارشد هم با سازمان سنجش رايزني هايي كرده ايم و مقرر شده است كه 30 درصد نمره به ما واگذار شود. يعني يك سوم نمره قبولي را كه دانشجو براي ورود به دوره فوق ليسانس بايد كسب كند را به عهده ما گذاشته اند.
البته هنوز اين طرح از طرف ما به اجرا گذاشته نشده، اما در مجموع طرح خوبي است.
* در مورد دوره كارشناسي چه طور ؟
در دوره كارشناسي نيز برنامه هايي را در نظر داريم اما، اين طرح زماني قابل اجرا است كه به تصويب وزارتخانه هم برسد . نزديك به دو سال است كه هنوز جوابي نداده اند. تشريفات اداري باعث به تعويق افتادن اين گونه برنامه ها شده است. اگر تشريفات اداري اين طرح نيز كم شود و اجازه به اجرا در آمدن آن داده شود، يه نظر من تا حدودي مفيد خواهد بود .
* آيا آموزش فلسفه فقط بايد در دانشگاه انجام شود ؟
عرض كنم ، بايد دو نوع آموزش فلسفه وجود داشته باشد . البته در تمام دنيا نيز اين دو نوع آموزش وجود دارد. يك نوع آموزش فني و تخصصي است كه سر كلاس به دانشجوي فلسفه ياد مي دهند . نوع ديگر آموزش فلسفه، آموزش همگاني است كه داراي ابزاري جداگانه مي باشد.
در كشورهاي پيشرفته تعدادي كتاب خود آموز فلسفه وجود دارند كه نويسندگان آن از اول فرض را بر اين قرار داده اند كه مخاطبانشان عموم مردم هستند. البته شيوه هاي ديگري نيز مثل استفاده از رسانه هايي مانند راديو و تلويزيون وجود دارند كه در بعضي از كشور عملا به اجرا در مي آيد.
در اين زمينه چند سالي است كه معاونت پژوهشي دانشگاه تحت عنوان طرح پژوهش از استادان مي خواهد كه پيشنهادهايي را ارايه كنند . بنده هم مطلبي را تحت عنوان " فلسفه عمومي " نوشته ام . در مقدمه اين مطلب آورده ام كه اين شيوه هايي كه در كتابهاي فلسفي به كار مي رود قابل استفاده براي عموم مردم نيست. البته نوشتن كتاب ساده و خود آموز هم كار هر كسي نيست . درغرب كساني وجود دارند كه كتابهاي خودآموز مي نويسند ، يعني كتابي مي نويسند كه شما آن را بدون استاد مي توانيد بخوانيد و ياد بگيريد . استادان ما نيز دركنار كارهاي فني و تخصصي ، بايد چنين كاري را در پيش بگيرند . وقتي آموزش همگاني شد و تمام اعضاي خانواده آن را از راديو و تلويزيون شنيدند كم كم مسائل و مباحث فلسفي وارد زندگي مردم مي شود.
* علاوه بر راديو و تلويزيون ، مجلات و روزنامه ها سايتهاي اينترنتي فراواني نيز اقدام به آموزش فلسفه كرده اند . نظر شما درباره استفاده از اينترنت براي آموزش فلسفه چيست ؟
استفاده از اينترنت نيز مثل بسياري از مسائل ديگر در كشور ما جا نيفتاده و يا متداول نشده است . ما مبلغ زيادي خرج تهيه كامپيوتر مي كنيم ، اما چون آموزش آن را به ما نداده اند به عنوان يك وسيله زائد در گوشه اي از اطاق مي ماند وخاك مي خورد . چون اين گونه وسايل نياز به آموزش دارد و ما اين آموزش را نداريم و اين به دليل همين عقب ماندگي است كه ما داريم . من از برخي از استادان شنيده ام كه حوصله استفاده از اينترنت را ندارند.
نظر شما