اگر فلسفه را به عنوان یک روش – آن هم روش تحلیلی – در نظر بگیریم که گزاره ها و مفاهیم را تحلیل منطقی و مفهومی میکند و سعی دارد تقسیم بندیهای منظم و مدونی برای ما به وجود آورد. این نوع فلسفه البته بسی به کار ما می آید. حق آن است که در دیار ما استفاده از تقسیم بندیهای دقیق ، توسل جستن به استدلالهای ریز و تخصصی و مدون و منظم سخن گفتن قاعده نیست و بدین جهت ما به فلسفه تحلیلی بسیار نیاز داریم. بی جهت نیست که متفکری ایرانی تصریح کرده که فلسفه های تحلیلی بهداشتی ترین فلسفه ها برای ما ایران زمینیان هستند.
نگاهی به ادبیات فکر ی ما در عرصه های گوناگون حال خواه این حوزه روانشناسی و جامعه شناسی باشد خواه تاریخ و مدیریت و حتی خواه علوم طبیعی نشان می دهد که ما با مدون اندیشیدن و منظم سخن گفتن میانه خوبی نداریم و همین نکته و مسئله ضرورت پرداختن ما به فلسفه های تحلیلی را نشان می دهد. در این راستا البته باید توجه داشته باشیم که فلسفیدن بدان معنا نیست که ما واردکننده اندیشه های فلسفی باشیم و فی المثل فلسفه های تحلیلی را با ترجمه صرف در معرض دید و نظر خوانندگان ایرانی قرار دهیم.
در این عرصه نیز مانند همه گستره های علمی و معرفتی دیگر نیازمند رویکردی مجتهدانه و مبتکرانه هستیم و تا این رویکرد در قبال فلسفه های تحلیلی اتخاذ نشود ره به جایی نخواهیم برد. بدین جهت می توان اینگونه تصریح کرد که فلسفه تحلیلی با نیازها و مسائل جامعه ما بیگانه نیست و بسیاری از مسائل ما که ریشه در توسل به تحلیلهای مقطعی و ظاهری دارند با اتخاذ این رویکرد اگر نه حل که می توانند بخوبی و بدرستی طرح شوند.
اما فلسفه همه فلسفه تحلیلی نیست و ما چه در شرق و چه در غرب با گرایشهای گوناگون دیگر فلسفه ربرو هستیم که یکی از این گرایشها جریانی است که در سنت خودمان نضج گرفته و قوام یافته و این گرایش فلسفه اسلامی است. این گرایش با نحله ای که در بند اول در وصف آن کوشیدیم بیگانه نیست یعنی تدقیقات فلسفی جالب توجهی در آن وجود دارند اما متأسفانه این دقتها و نکته سنجیها از مسائل روز جامعه ما بدور است. یعنی اگر فلسفه های تحلیلی غرب بسی انضمامی شده اند و پا به وادیهای گوناگون زندگی فردی و اجتماعی گذاشته اند متأسفانه فلسفه اسلامی تاکنون مجال آن را نداشته که این مسئولیت را به دوش بگیرد.
فلسفه اسلامی البته فلسفه ای عقل محور و معرفت محور است و از این جهت می تواند در ترویج عقلانیت در جامعه ما موثر افتد اما متولیان این فلسفه باید بیشتر و بهتر به نسبب آن با مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه مان بیندیشند. چرا که اگر نگاهی به تاریخ این فلسفه بیندازیم در می یابیم که اگر سلسله جنبانان و رهبران این فلسفه یعنی ابن سینا و فارابی به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه داشته اند. اما هرچه به زمان حال نزدیک می شویم از این توجهات کاسته می شود و این یک نقطه ضعف در تاریخ فلسفه اسلامی به حساب می آید. اگر فلسفه اسلامی بخواهد نقشی اسلاسی در جامعه ما ایفا کند – همانطور که فقه این نقش را تاکنون ایفا کرده – باید بجد به مسائل عینی و انضمامی جامعه ما اندیشه کند.
جدا از این دو شق فلسفی می توان به جریانهای چون: اگزیستانسیالیسم و هرمنوتیک هم عطف توجه نشان داد که در دل فلسفه غرب نضج گرفته اند و به نظر می رسد ما از تأمل بر آنها بی نیاز نیستیم. فرهنگ و تمدن ما فرهنگی متن محور است یعنی با تکیه بر کتاب مقدسی چون قرآن به وجود آمده است. بدین جهت شیوه های فهم متن و زبان شناسی تفسیرمحورانه بسیار به کار ما می آیند و این موارد دقیقاً مواردی هستند که در دل جریان هرمنوتیک مورد توجه قرار می گیرند. بدین جهت ما بی نیاز از فحوا و بخصوص روشهای موجود در هرمنوتیک نیستیم.
از سوی دیگر اگزیستانسیالیسم با توجه وافر به فردیت ره به سوی ادبیات و هنرهای نمایشی می برد. ما برای طرح مسائل جامعه خودمان از این رویکردهای جدید بی نیاز نیستیم. این بدان معنا نیست که تنها روش پرداختن به مسائل جامعه مان رمان یا هنرهای نمایشی است بلکه سخن ما بدان معنا است که برای رسیدن به دیدی نزدیک به واقع از مسائل ذوجوانب جامعه ایران اتخاذ این رویکرد هم لازم و ضروری است.
جدای از از این مداقه های تخصصی آنچه در فلسفه پررنگ و پرجلوه است پرسش است. این نیز بدان معنا نیست که در معارف دیگر پرسش موجود نیست اما پرسشهای موجود در فلسفه بنیادین تر و اندیشه سازتر هستند. اگر همه نقشها و کارکردهای فلسفه را نادیده بگیریم نقش فلسفه را در ترویج پرسش و سوال که این یکی مقدمه هر تفکر و اندیشه ای است نمی توانیم نادیده بگیریم. بدین جهت ما معتقدیم اگر یک جواب در قبال این پرسش وجود داشته باشد که فلسفه به چه کار جامعه ما می آید این جواب ترویج پرسش و سوال است. هیچ جامعه و فرهنگی نیست که بدون نقد و سنجگری بتواند رشد کند یا به رشد خود ادامه دهد و حوزه و گستره ای که بجد ما را پرسشگری می آموزد فلسفه است.
بدین جهت می توان مدعی شد جامعه ای که در آن فلسفه و فیلسوفان نقشی موثر نداشته باشند پرسشگری و سوال کردن در آن فربه نیست. به نکاتی که در این مجال در باب کارکرد فسلفه اشاره شدند می توان موارد دیگری را افزون کرد اما این نکات را می توان در حکم فتح بابی دانست که در پی آن مضامینی دیگر پیرامون کارکردهای فلسفه مطرح می شوند.
نظر شما