روشنفکر محصول و فرزند جهان جدید به حساب میآید. بدین روی عده زیادی بر این نظرند که بسیاری از مؤلفههای مدرنیته بیشتر و بهتر از هر جا و هرکس در چهره روشنفکر عیان است. اگر بدانیم که مدرنیته، فرهنگی سنت ستیز است و خواهان انقلابهای شگرف در اندیشه و پیشه آدمی است، بر استوانۀ نقد و عقل مدرن بنا شده و انسانمحور و زندگیمحور است می توان بازخوانی تعریف روشنفکر را با بازبینی مدرنیته و جهان جدید صورت داد.
به معنای دیگر قبل از جهان جدید، کمتر با اصطلاح روشنفکر رو به رو بوده ایم و هرچند مفاهیم و عناوینی چون: حکیم، پیر فرزانه و پژوهشگر را داشته ایم ، ذهن و زبانمان به مفهوم چندگانه و ذومعنایی روشنفکر برنخورده بود. با این همه، نکتۀ مهمی را نمی توان نادیده گرفت؛ اینکه تاریخ بشر - و بخصوص تاریخ اندیشه بشر - همچنان که تاریخ گسستها و انقطاعهاست ، تاریخ تداومها و پیوستگی ها هم به شمار می رود. بسیاری از تحولات مهم اندیشه و زندگی آدمی چون مدرنیته گرچه انقطاعی از گذشته به حساب می آیند فراوان از تحولات و تغییرات دنیای قبل از خود نسب می برند.
برای مثال اگر ما قرون وسطایی را در غرب مشاهده نمی کردیم به طور حتم ریشههای مدرنیته شکل نگرفته و تحولی با این عظمت حادث نشده بود. به مفهوم روشنفکری نیز باید از این دریچه نگریست. شکی نیست که تاریخ بشر پر است از اندیشه ورزان مشفق و دلسوزی که درد انسان آنها را به حرکت و تلاش واداشته است و برنامه و طرحی را دنبال کرده اند. روشنفکران به طور قطع و یقین از این سرچشمه آب نوشیده اند و ما ضمن نگاه به نقاط افتراق آنها با این گروه "اندیشه ورزان دردمند" به نکات اشتراک نیز باید توجه کنیم.
پوشیده نیست که ما شاهد جغرافیاهای فرهنگی گوناگونی در جهان هستیم؛ فرهنگهایی که هریک مبانی فکری - ارزشی خاص خود را دارند. اگر خواسته باشیم از مفهوم مهم موجود در فلسفۀ تاماس کوهن استفاده کنیم می توانیم بگوییم که ما در جهانی فرهنگی با سرمشقها و پارادایمهای مختلف زیست می کنیم . واضح است که تآکید بر افتراقات فرهنگی، ادامۀ تعریفی عام و جهانشمول از روشنفکر را دشوار می نماید. بالاخره هر تعریفی - و از جمله تعریفی که از روشنفکر می شود - از مشخصه های بومی و فرهنگی نسب می برد و از آن تآثیر می گیرد.
با وجود این دشواریها، میتوان بر تعاریفی عام از روشنفکر دست گذاشت. روشنفکر اندیشهورزی است که اولاً به عقل مدرن مجهز و مسلح است، ثانیاً موضوع اندیشه خویش را جمع یا اجتماعاتی از انسانها قرار داده است و ثالثاً نسبت به بقای جامعه خویش، حساسیت و دغدغه فراوانی به خرج می دهد. بنابراین اندیشهورزی، انساناندیشی و دردمندی سه مشخصۀ بنیادین روشنفکری محسوب می شوند؛ مشخصههای لازمی که البته لوازم کافی آنها را ضرورتهای دیگر به وجود می آورند.
با این همه، وضعیت روشنفکری در کشورهای جنوب و تعاریف و تعابیر جانبی که از آن وجود دارند در تفاوت با تعریف و وضعیت روشنفکر شمال است. هماکنون مقولاتی که روشنفکران جنوب بدان می پردازند - و یا باید بپردازند - به مباحثی شبیه هستند که روشنفکران انتهای سدۀ نوزدهم و ابتدای سدۀ بیستم غربی بدانها توجه می کردند. به تعبیر یک روشنفکر، با تسامح میتوان گفت که اگر روشنفکران جنوب سعی خود را معطوف به این نکته کرده اند که تغییر از سنت به تجدد را با کمترین خطر میسر کنند روشنفکران شمال بیشتر به این می اندیشند که حرکت غرب از مدرنیته به پسا مدرن را ممکن سازند.
اینها همه نشاندهندۀ آن است که دادن تعریفی عام از روشنفکر بسی سخت است و جغرافیاهای متفاوت فرهنگی را باید در نظر گرفت. به تعبیر دیگر مقولهای قابل تعریف است که ماهیتی داشته باشد اما در مقولاتی که تاریخ دارند و ما با تجلیات گوناگون آنها مواجهیم باید ضمن دادن تعریفی تقریبی یا به قول قدمای خودمان رسمها ( نه حدها) ، تفاوتها و تمایزها را مدنظر داشت.
در دیار ما نیز روشنفکری موضوع بسی مناقشه بوده است. هم کارنامۀ روشنفکری و هم نگاهی که روشنفکران به خود و قشر و جامعه شان داشته اند فراوان مورد توجه قرار گرفته است. البته کثیری از افراد کارنامۀ درخشانی را برای روشنفکران ما قایل نیستند و عده ای حتی آنها را از علل عقب ماندگی ما می دانند. اما یک نکته اساسی را نمی توان نادیده گرفت: از بزرگترین و مهمترین مشکلات روشنفکر ایرانی آن است که تعریف درستی از خود - و به تبع تعریف درستی از روشنفکری و حتی انسان - ارائه نمی دهد. تاکنون قاعده بر این بوده که تصویر و تعریفی بس فربه از روشنفکر ارائه دهند و او را همردیف و همداستان بزرگترین پیامبران و حکیمان جهان بشری به حساب آورند.
شکی نیست که انتظار و توقع از روشنفکر زیاد است؛ روشنفکر انسانی خاص است که نیازها و اهداف خاصی او را به پیش می برند و به اعمالش رنگ و سو عطا می کنند اما نمی توان نادیده گرفت که روشنفکر هم انسان است و بنابراین با متوسط بودن عجین و همراه است. به معنای دیگر ما با طیفی از از خصایص و ویژگیها روبه رو هستیم که هریک از انسانها - از جمله روشنفکران - بهره ای از آن مجموعه دارند. پس هنگامی که به سراغ روشنفکران می رویم به هیچ عنوان نمی توانیم و نباید این خصیصۀ متوسط بودن را نادیده بگیریم. این البته نکته ای است که روشنفکران دیارمان کمتر بدان توجه داشته اند و همین نکته تصویری بس کلان ، بزرگ و دست نایافتنی از روشنفکر به وجود آورده که کمتر کسی قادر است بدان نزدیک شود. این معضله ذهن و زبان کثیری از روشنفکران ایرانی را به خود مشغول داشته است.
فیلسوفان وجودی به ما یادآوری کردهاند که انسان موجودی است که با هر تصویر از خود در ستیز است. به تعبیری دیگر انسان تنها موجودی است که با هر تعریفی از وی که ارائه میشود مخالفت و ستیز می کند. تاریخ بشری به یک معنا محصول تعاریف و تصاویر گوناگونی است که از انسان شده است. اتفاقاً نقطۀ افتراق ادیان هم اکثراً جایی است که تعاریف مختلفی از انسان ارائه شده است. اینها همه نکتۀ مهمی را به ما گوشزد می کند اینکه با تصویری خاص به سراغ تعریف و کارنامۀ هر گروه انسانی - که روشنفکران البته از جملۀ آنها هستند - نرویم. ما با زمانها و مکانهای بس متنوع روبه روییم که با توجه به هر یک از آنها میتوان روشنفکری را به بررسی نشست و نه آنکه به راویتها و تعاریف کلان پناه برد.
نظر شما