به هر حال فرقی نمی کند؛ آنچه مهم است ادبی است که میان دو جوان کربلایی، دو جوان عاشورایی و مولایشان - و مولایمان - حسین (ع) جاری گشته.
از قرائن چنین برمی آید که زمان ظهر عاشورا است، در گیرودار جنگ و دفاع.
دو پسر عمو در مقابل حسین (ع) زمین ادب می بوسند و عرضه می دارند:
- السلام علیک یا ابا عبدالله! ما آمده ایم که در محضر تو عزیز شربت شهادت بنوشیم. عشق و آرزویمان این است که دفاع کنیم از تو نازنین و کشته شویم پیش پای تو آقا!
امام حسین (ع) - عالم به فدایش - بر آنها دیده مهر می گشاید، سلامشان را به گرمی پاسخ می دهد و می فرماید:
- "مرحبا بکما! ادنوا منی!" خوش آمدید عزیزان من! آفرین بر شما! پیش بیایید، نزدیکتر و آن دو را - چون باغبان، دو گل را - در آغوش می گیرد و می بوسد و می بوید.
... و ناگهان حباب بغض این دو در آغوش حسین (ع) می ترکد و دوشانه حسین (ع) از اشک چهار چشم تر می شود و آنچه می آید اشک نیست که باران بی امان بهاری است.
انگار راه کلام بسته شده است و جای آن را هم سیلاب اشک گرفته است.
حسین (ع) در شگفت می شود از این باران نابهنگام و دست لطف بر سر و روی و چشم آنان می کشد و می فرماید:
- برادرزاده های من! جگرگوشه های من! چرا گریه می کنید؟ به خدا قسم ساعتی دیگر چشمانتان روشن می شود و غرق در دلخوشی های ماندگار می شوید؟ گریه چرا؟
این کلام راه اشک را سد نمی کند که زبانه های آتش آن را دامن می زند؛ آن چنانکه شانه های دو مرد از هق هق گریه می لرزد، لرزش دو ماذنه، دو گلدسته.
و از لابلای پرده اشک، این کلام از عمق جانشان هویدا می شود:
- جانمان به فدایت! بر خودمان نمی کنیم؛ ما کیستیم در مقابل تو که لایق گریستن باشیم؟ هزار جان ما فدای یک نگاه مهربان تو! گریه مان برای توست. دشمن تو را احاطه کرده است و ما یک جان بیشتر نداریم برای فدا کردن. و با یک جان چطور می شود جلوی این همه دشمن را گرفت؟! وقتی که رفتیم تو تنهاتر می شوی و دشمن به تو محیط تر. آن وقت دیگر نیستیم که جلوی دشمن را بگیریم و راه دشمن را سد کنیم. گریه مان به خاطر بضاعت اندکمان است، به خاطر این همه ناتوانی است . گریه مان به خاطر غربت و تنهایی توست...
امام حسین (ع) این دو جوان را تنگ تر و گرم تر در آغوش می فشرد و اشکش را با اشک این دو جوان می آمیزد و می فرماید: عزیزان من! برادرزاده ها! تنها پاداش خدا می تواند پاسخگوی این همه همدلی و همراهی و همدردی شما باشد. خدا بهترین جزای متقین را نصیب شما گرداند که این قدر شیدا و مهربانید.
-------------
سیدمهدی شجاعی (ادب در کربلا - نشر همشهری)
نظر شما