به گزارش خبرنگار مهر، شاید شما هم "افرا" را دیده باشید، همان شخصیتی که میتوانست با تغییر شاید یک دیالوگ سرنوشتی متفاوت داشته باشد. افرادی که در دایره محدود یک محله برای شکل دادن خط سیر زندگی دختر جوان "افرا" قرار گرفتهاند، نمونه کوچک جهانی بینهایت هستند که تمام اجزاء آن در تعیین تقدیر یک ذره نقش بازی میکنند.
پرتو باریک نور که در ابتدای نمایش صورت افرا را در تاریکی مطلق سالن برجسته میکند، گویی مرکز دایرهای است. دایره یک محله، یک شهر و ... بعد شاهد تاثیر و تاثر پیرامون بر این نقطه هستیم که مولف تصمیم دارد به آن نگاه کند. این نقطه روشن میتوانست در هر گوشه دیگر سالن ظهور کند؛ روی صورت یک تماشاگر یا یکی دیگر از شخصیتها.
آن وقت مرکز توجه تغییر میکرد و رفتارها و گفتارهای دیگران نسبت به موقعیت آن نقطه سنجیده میشد و قضاوتها شاید رنگی دیگر به خود میگرفت. بله قضاوتها! به راستی ما چگونه قضاوت میکنیم و چگونه قضاوت میشویم؟ همه چیز به نوری بستگی دارد که در تاریکی مطلق تابیده میشود. این دایره، گنجایش تفکر ماست.
اکنون "افرا"، دختری که آرزویش را در قالب دروغی اظهار میکند تا از فضای ترحم و تحمیل بگریزد، اما به کجا؟ پشت میلههای عدالت؟ پشت میلههایی از جنس خودخواهی و تملکجویی انسانها؟ به جرم مهربانی یا زیبایی؟ اینجاست که بازار رطب چندان هم که مینماید شیرین نیست و آقای ارزیاب هم میتواند اشتباه کند. شاید هم شیرینی رطب برای دیگران است نه از رطب.
و اینگونه است که انسانها تنهایی را به یکدیگر تحمیل میکنند و جان دوستی و عشق را در عالم خیال جا میگذارند و آدمی در جستجوی آرامش، راهی وادی خیال میشود. چقدر همه خستهایم از اینکه "نجاتدهنده خفته است" و چقدر باید خواب ببینیم که "کسی میآید؟" یکی باید تعبیر این خواب باشد، یکی باید خستگی را بشکند و چه کسی بهتر از آنکه مرا خلق کرده است؟
آنکه مرا نوشته است. هم اوست که مرا تا نهایت تاریکی مینویسد، برای رنجهایم بغض میشود و در نهایت تاریکی عاقبت طلوع میکند. بعد از کف زدنها، تعظیمها و همهمهها در پایان نمایش "افرا"، پا به خیابان که میگذاری از سرمای زیر صفر تهران صدای آکاردئون چند قدم آن سوتر یخ میزند، ولی تو میروی. باید بروی. به آن سوی شهر.
در این مسیر سرد، چه بسیارند افراها با همان لباس قهوهای پریدهرنگ که با شتاب این سو و آن سو میروند. شاید دنبال داروی افسردگی برای مادرشان! بعضی ایستادهاند، مات و مبهوت و مسخشده، همچنان منتظر پسرعموی خیالیشان. کسی چه میداند؟
نظر شما