ایده زبان خصوصی برای نخستین بار توسط لودویک ویتگنشتاین در بخش 243 از کتاب « پژوهشهای فلسفی » مطرح شده است: " کلمات این زبان به آنچه که تنها در مورد این گوینده صدق میکند بر میگردند؛ به احساسات شخصی و بلاواسطه او. " این زبان قصد ندارد مواردی را که به عنوان تجربه انسان با کدهای شخصی ضبط شده مخفی کند". ویتگنشتاین زبانی را مد نظر داشت که الزاماً تنها توسط دارنده آن قابل درک باشد، چرا که تنها دارنده آن از تعریف واژگان آن آگاهی دارد.
ویتگنشتاین بعد از معرفی این ایده به این نتیجه میرسد که چنین زبانی نمی تواند وجود داشته باشد. این مفهوم ناشناخته با جلب نظر فلاسفه و استفاده از آن در معرفت شناختی، فلسفه ذهن و متافیزیک، به عنوان یکی از مباحث حائز اهمیت در قرن بیستم شناخته شد.
حمله اصلی ویتگنشتاین به زبان خصوصی در بخش های 244 تا 271 در کتاب « پژوهشهای فلسفی » دیده می شود. در این قطعهها، خصوصاً از بخش 256 به بعد، امروزه تحت عنوان " استدلال زبان خصوصی " شناخته شده است. او به این شکل نتیجه میگیرد که نوآوری در استفاده از زبان، با وجود غیر قابل درک بودن بنیادی اش، غیر ممکن است. دلیل او به این شکل است که چیزی که زبان نامیده شده الزاماً برای خالق اش نیز غیر قابل درک است، لذا این خالق قادر نخواهد بود معانی مورد نظرش را، با نشانههای شخصی ای که در زبان پیدا می کند، بیان کند.
برخی از مفسران موجودیت قطعات مربوط به این مبحث را، که به عنوان یک استدلال محکم شناخته شده بود، زیر سؤال بردند. البته چنین ادعایی به بررسی مفهوم دقیق استدلال نهفته در نوشته های ویتگنشتاین از یک سو و استدلالهای برآمده در رد نوشتههای او از سوی دیگر نیازمند است.
میان آنهایی که بحث ویتگنشتاین درباره زبان خصوصی را پذیرفتهاند جدلهای بسیاری دیده میشوند که در نهایت درباره جزئیات آن اختلاف نظر زیاد است. به طوری که میتوان گفت هر خوانشی از این استدلال بحث آفرین شده است. برخی معتقدند که این اختلاف نظرها برخاسته از دیرفهمی مخصوص و دشواری معروف نهفته در نوشتههای ویتگنشتاین است ( که البته این مشکل گاهی از ترجمههای نوشته های او به زبانهای دیگر ناشی میشود ). اما اغلب این مشکل از تمایل فیلسوفان به وارد کردن ادراکات شخصیشان به درون نوشته دیگری، بدون تلاش برای آشکارسازی آنچه نویسنده مد نظرداشته است، بر می خیزد.
برخی از مفسران با فرض اینکه احساسات اموری شخصی هستند، این استدلال را، به این حکم که امور شخصی قابل بیان نیستند، تفسیر کردهاند. برخی دیگر معتقدند که این استدلال، با تلاش در جهت تحریف دستآوردهای شکگرایان در باب حافظه، همانگونه که زبان شخصی را غیرممکن می داند گفتمان عمومی را نیز غیرممکن میبیند. تعدادی از مفسران این استدلال را حمله مستقیم به وجود ذهنهای دیگر دانستند. و تعدادی دیگر نیز این استدلال را اثبات ضمنی اجتماعی بودن زبان و نه صرفاً بالقوه بودن آن در نظر گرفتند.
تاریخ آغازین ادبیات دسته دوم یکی از بحث و جدلهای مهم در این باب را باعث شد. چیزی که این مفسران به طور مشترک دارند به اندازه کافی اهمیت تفاوتهای آنها را نشان می دهد و امکان برای بحث در باب درک متعارف آنها از استدلال را باز میکند.
بعد از آنکه در سال 1982 سائول کریپکی کتابش را منتشر کرد و در آن استدلال را به عنوان یک مسئه شک برانگیز در باب کلیت مفهوم معنا، خصوصی یا عمومی، مطرح کرد، بحث درباره قواعد متعارف جای خود را به بحثهای جدیدی داد که از تفسیر کریپکی بر میخاستند.
داوریهای عجولانهای که به این واسطه درباره استدلال ویتگنشتاین انجام شده بیشتر از آنکه دشواریهای موجود در آن را مورد بررسی قرار دهد به رویکردهایی که به آن شده میپردازد. یک نقد منصفانه باید در قدم نخست تمام مباحث مطرح در بخشهای 244 تا 271 از کتاب او را مورد بررسی قرار دهد و ببیند این بخشها چه تأثیر مستقیمی در کل کتاب دارند و چه پیوستاری را شکل دادهاند. یکی از خطاهایی که اغلب در تفسیر نوشتههای ویتگنشتاین به وجود میآید به دلیل بررسی یادداشتهای او به طور منفرد و بیتوجهی نسبت به ارتباط بین این نوشتهها با سایر نوشته ها است. به عنوان مثال کتاب معروف و تاثیرگذار نورمان مالکم در سال 1954 که به تفسیر « پژوهشها فلسفی » ویتگنشتاین میپردازد چنین رویکردی دارد، که البته به همین دلیل مورد انتقاد بسیاری نیز قرار گرفته است.
نظر شما