زبان موضوع تحلیلهای متفاوتی است. گونه ای از این تحلیلها را نزد فیلسوفان تحلیلی مییابیم هنگامی که به ساختار درونی زبان از منظر منطق نظر می کنند یا به دامن ریزهکاریهای معنایی پناه م برند. برای این قسم از فیلسوفان آنچه اساسی است این است که کلمات چگونه دلالت یا اشاره می کنند ؟ شرایط معناداری قضایا چیست ؟ و برای موجه بودن آنها چه مقدماتی باید فراهم شوند؟
به نظر میرسد دو فلسفه فیلسوف شهیر اتریشی لودویک ویتگنشتاین بخوبی میتوانند بسیاری از رویکردهای تحلیلی به زبان را پوشش دهند. در فلسفه اول ویتگنشتاین برای پاسخ به پرسشهای مهمی چون: زبان چگونه به حیطه امکان در می آید؟ و چگونه ممکن است از زبان برای رسیدن به مقصود اصلی آن " تصویر جهان" استفاده کرد؟ به نظریه تصویری زبان متوسل میشود.
بر طبق این نظریه، اگر بناست جمله ها و گزارهها معنایی داشته باشند باید قابل تحلیل یا تجزیه به مجموعهای از گزاره های ابتدایی باشند که آن جملات از یک سلسله تصاویر تشکیل میشوند. این سلسله تصاویر هم از اشیا ناشی میشوند و نماینده آنها به حساب میآیند. اما ویتگنشتاین در فلسفه دوم به نظریه ابزاری معنا تشبث میجوید. در این فلسفه معنای هر گفته سر جمع کاربردهای ممکن آن است و نباید چندان به ربط معنا با تصاویر و به تبع با جهان خارج اندیشید.
فیلسوف وجودی اما به شیوهای متفاوت به زبان مینگرد. او بیشتر به زبان به عنوان پدیداری انسانی و وجودی مینگرد تا اینکه به نسبت زبان و صدق یا ساختار درونی جملات زبانی توجه داشته باشد. در واقع، فیلسوف وجودی تآمل خود را به زبان بهمثابه پدیداری کاملآ انسانی روا می دارد و از آنجا که عناصر وجودی و زبانی همواره در زبان حضور مییابند او به جهت پدیدارشناسی وجود انسان به پدیدارشناسی زبان مبادرت می ورزد.
دراین منظومه ما دو گونه کارکرد زبان داریم: کارکرد اصیل و کارکرد غیراصیل. کارکرد اصیل با توجه به وجود اصیل مطرح می شود . در فلسفه وجودی "دیگری" منشآ و منبع تشکیل وجود اصیل است . اگر دیگری وجود نداشته باشد خود معنا و تعریفش را از دست می دهد و مهمترین عنصری که دیگری را تبدیل به موجودی می کند که به انسان ، وجود اصیل عطا کند البته گفت و گو و زبان است.
نزد فیلسوف وجودی کاربرد و نقش اصیل زبان بیشتر با حالت سلبیاش مشخص می شود. فی المثل هایدگر کاربرد زبان غیراصیل را وراجی معرفی میکند که ما در آن واقعآ در پی برقراری ارتباط اصیل نیستیم تا وجودمان را سامان دهیم. در ارتبط نااصیل ما به مشارکت در همزبانی و نقش وجودی آن توجه نداریم. به قول سارتر برای آنکه دیگری مرا دوست بدارد باید برای وی شیئی جذاب باشیم و این جمله به بهترین وجه میتواند نشاندهنده کاربرد غیر اصیل و ناصحیح زبان باشد که فیلسوفان وجودی بر آن فراوان انگشت گذاشتهاند.
توجه و تآمل فراوان فیلسوفان وجودی به کاربرد ناصحیح زبان، سنتشناسیهای آنها را نیز از خود متآثر کرده است. اگر ما گونههای فراوانی از روابط نااصیل و گفتگوهای ناصحیح داریم و اگر سنتهای انسانی نیز از این روابط بیمار پرند راهی جز نقد و بررسی و عیارسنجی سنت برای مکشوف شدن نکات تیره و منفی آن نیست. این البته به معنای طرد مغرورانه و نخوت آمیز سنتها نیست بلکه به معنای جستجوی در سنت و مکالمه صحیح و نقادانه با آن است.
نظر شما