اسکینر، رفتارشناس و روانشناس، نخستین نظریهپردازی بود که یک نظریه کامل در باب اکتساب زبان در کتابش « رفتار گفتاری » ( اسکینر، 1957 ) آورد. نظریه یادگیری او ارتباط نزدیکی به نظریه رفتار زبانیاش داشت. او معتقد است رفتار زبانی بشر که همان سخنوری و پاسخ به سخنوری دیگران است با دو عامل تعیین میشود: نخست ویژگیهای محیطیای که گوینده با آنها در ارتباط است و دوم تاریخچه نیروهای امدادی که گوینده داشته است ( به عنوان مثال تشویق / تنبیه کردن و یا امتناع از تشویق / تنبیه گوینده در پاسخ به رفتارهای زبانی گوینده در گذشته ).
اسکینر درحالیکه معتقد است ذهنی دانستن سخنگویی غیرعلمی است بر این تأکید میکند که دانستن یک زبان واقعاً رسیدن به یک نظم رفتاری است. انسان از آرایش کلمات در این راستا که پاسخی مناسب برای گفتههای دیگران داشته باشد استفاده میکند. به عنوان مثال وقتی انسان در اثر باز بودن در دچار سرما و لرزش میشود ( با زبانی که آموخته است مثلا انگلیسی یا فارسی ) کلمات را این گونه در کنار هم می چیند: " لطفا در را ببند " و انسانی که این را می شنود ( به زبانی که آموخته است ) در پاسخ میگوید: " باشه " و در ادامه این پاسخ در را میبندد.
اسکینر با داشتن این اعتقاد که دانستن یک زبان داشتن یک نظم رفتاری است بر این باور است برای یادگیری زبان باید این نظم را به دست آورد. او این اتفاق را حاصل روندی که « شرطی شدن کنشگر » مینامد، میداند. کنشگران رفتارگرانی هستند که نسبت به قوانین حاکم بر شرایط محیطی نا آگاهند. آنها نسبت به پاسخهای موجود در محیط که در حکم انگیزاننده هستند پاسخی دارند. به عنوان مثال وقتی شئ خارجی به چشم نزدیک میشود یا در آن فرو میرود چشم شروع به پلک زدن میکند. برخی از سر و صداهای کودکان نیز در حکم کنش گر عمل میکنند.
اسکینر اکثر رفتارهای گفتاری انسان را کنشگر میداند. انسانها در ارتباط با انگیزنده ها شرطی میشوند. در شرطی شدن رفتار مورد بحث به پاسخی منجر میشود که بیشتر یا کمتر از سوی مسائل محیطی تقویت شده است. این تقویت معمولاً با تشویق یا تنبیه کردن و یا ممانعت از تشویق یا تنبیه به عنوان پاسخی به سوژه به دست میآید.
طبق گفته اسکینر کودک وقتی زبان میآموزد که کنشگرهای گفتاری او تحت کنترل شرایط محیطی در آیند تا این شرایط به مثتبه تعلیم دهنده کودک عمل کرده و آنچه را که باید به او بیاموزد. به کودکان پاداش داده می شود ( به عنوان مثال با تشویق والدین ) و یا تنبیه میشوند ( مثلاً با عدم دریافت و درک سخن شان در جمع )، به مرور پیشرفت می کنند و به گروههای بزرگتر ملحق میشوند و در جوامع بزرگ تر به برقراری ارتباط با اعضاء همت میکنند.
علاوه بر این اسکینر معتقد است که « درک » سخن دیگران به شکلی به کودک آموخته میشود که کودک میداند در قبال سخن دیگران باید چه عکسالعملی از خود نشان دهد. مثلاً وقتی کودک می شنود: « در را ببند » میداند که باید چه پاسخی برای این سخن داشته باشد.
چامسکی در بررسی معروفی که بر کتاب اسکینر ارائه میدهد به طور چشمگیری نظریههای اسکینر را در باب مهارت زبان و همچنین یادگیری زبان در هم میکوبد. اولاً چامسکی میگوید که مهارت زبان امری صرفاً مربوط به رفتارهای گفتاری انسان که از سوی علائم مختلف محیطی از جمله سخنان دیگران کنترل شود نیست. چرا که استفاده از زبان ارتباطی به انگیزهها ندارد و به لحاظ تاریخی مجرد و رها است. استفاده از زبان به طور مستقل انگیخته میشود: تقریباً انسان در مقابل انگیزندههای محیطی میتواند هر پاسخی داشته باشد و پاسخ مورد استفاده او تنها به وضعیت ذهنی او دارد.
استفاده از زبان به لحاظ تاریخی مجرد است: آنچه ما میگوییم به تاریخچه تشویقها و تنبیهها ما ارتباطی ندارد. این نکته وقتی واضحتر قابل درکتر میشود که ما از کلمات و عباراتی استفاده میکنیم که هرگز قبلاً آنها را نیاموختهایم.
نظر شما