۲۵ فروردین ۱۳۸۷، ۱۵:۲۰

رقصی چنین میانه میدان/

نمایشگاه نقاشی بدون استاد نقاش

نمایشگاه نقاشی بدون استاد نقاش

هنرمندی که 9 سال از حضور در همه جمع‌های هنری و ارائه آثارش پرهیز می‌کرد و حتی پیش از آن نیز به گفته خودش بیم آن داشت فراموش شده باشد، به فاصله یکروز پس از افتتاح نمایشگاهش در فرهنگسرای نیاوران در منزل مسکونی خود بدرود حیات گفت.

به گزارش خبرگزاری مهر، عباس کاتوزیان که شاید گمان می‌کرد مردم او و خالق دختر کرد را از خاطر برده باشند، روز پنجشنبه و جمعه 22 و 23 فروردین در دو روز نخست نمایشگاه 50 سال نقاشی‌هایش در فرهنگسرای نیاوران به غایت کمال قدر دید و تحسین شد و در پناهگاه 45 ساله‌اش، خانه‌ای در خیابان شریعتی، کوچه شمشاد از دیار فانی به دیار باقی شتافت.

دو روز دسته دسته شاگردان سالیان دراز و دوستدارانی که او را گم کرده بودند آمدند، بر دستان و صورت استاد بوسه زدند، تکریم و تحسین و فلاش‌های خارج از شماره عکس‌های یادگاری و ... گویی همه و همه سناریو بدرقه بزرگی بود که آن بالاها نوشته شده بود تا او که باید در اوج می‌رفت، در اوج برود. تا جایگاه رفیعش در نقاشی کلاسیک ایران یادآوری و تیتر رسانه‌ها شود و در 85 سالگی بار سفر بندد. درست دو روز بعد از افتتاحیه نمایشگاهش!

در دومین روز نمایشگاه استقبال چنان است که زمان بازدید یک ساعت تمدید می‌شود. هشت شب استاد کاتوزیان در حالی که شاگردان دوره‌اش کرده‌اند از نگارخانه بیرون می‌آید تا به منزل برود. قرارهای مصاحبه با چهار شبکه تلویزیونی که موعدش فرداست را با او چک می‌کنند؛ از 5/11 تا 6 بعدازظهر! از ته دل می‌خندد. حسابی شارژ است. می‌گوید: "عجیب است هنوز فراموشم نکرده‌اند. امروز هم با سه برنامه تلویزیونی و یک روزنامه مصاحبه کردم."

از فرهنگسرای نیاوران می‌رود تا برود برای همیشه. حوالی 30/9 با پیشکارش شام می‌خورد و پس از آنکه با اصرار او را به خانه‌اش می‌فرستد و خانه را برای رفتن خود خالی و خلوت می‌کند، مثل همیشه حوالی ساعت 10 به رختخواب می‌رود تا چونان دیروزها چهار صبح بیدار شود و بعد ورزش و صبحانه. حوالی شش صبح پشت سه‌پایه بایستد و چون همه روزهای دیگر هفت هشت ساعت نقاشی بسازد.

هیچوقت نمی‌گفت نقاشی بکشم. فعل او برای نقاشی ساختن بود. اما می‌گویند یک، یک و نیم صبح نردبان می‌گذارند و استاد به دیدار یار می‌رود تا شاید شش صبح آنسوترها، زیبایی‌های حقیقی را بر بوم‌هایش بسازد. از 11 صبح دوربین‌ها آماده‌اند، اما تصاویر شکاری جز نقش ندارند، نقاش رفته است.

تلفن‌های فرهنگسرا بی‌امان زنگ می‌خورد. گویی هیچکس را یارای باور خبر نیست. یکی می‌گوید آخر دیروز دیدمش. لابد مثل من هنوز باور ندارد "زندگی چیزی نیست که سر طاقچه عادت ..." نمایشگاه همان ساعت 10 صبح شلوغ است. ریز ریز می‌گریند و بهت‌شان را به وضوح می‌توان دید.

حالا همه از زمان تشییع جنازه و وداع آخر می‌پرسند. چهارشنبه قرار است دختر دیگر استاد بیاید و دو خواهر تصمیم می‌گیرند. هم کی و هم کجا را.

کد خبر 664784

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha