اگر میگوییم فلسفۀ اسلامی پس از غزالی در جهان اسلام کمرنگ شد این نکته را باید به استثنائاتی پذیرفت. چون با مدد فیلسوفانی چون: سهروردی فلسفه در جهان ایرانی کماکمان به راه خود ادامه داد هرچند که وجوه عرفانی و معنوی و ذوقی به آن اضافه شدند. به سهروردی شیخ مقتول هم میگویند.
مکتب سهروردی از یک سو با فلسفۀ ابنسینا و از سوی دیگر با نظرات عرفانی حلاج در هم آمیخته است و در این بین رنگ و بوی شیعی هم به خود میگیرد. شیعه را بدرستی اسلام ایرانی دانستهاند چرا که در تشیع ما گونهای همنشینی حکمت ایران قبل از اسلام و آموزههای اسلامی را میبینیم و سهروردی به یقین یکی از افرادی است که میتواند مؤلفههای شیعی اسلام را به بهترین وجه به ما نشان دهد.
سهروردی در سال 549 در روستای سهرود زنجان به دنیا آمد . او برای ادامۀ تحصیل به اصفهان رفت و همانجا بود که با فخر رازی یکی از معررفترین متکلمان زمانه و مخالفان فلسفه همدرس بود. او با توجه به سفرهای زیادی که داشت با اهل تصوف آشنا شد و شیفته مشی و مرام آنها گشت. در سفرهایی که وی به خارج داشت به دمشق و حلب رفت و در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاحالدین ایوبی حاکم معروف اسلامی که با مسیحیان در جنگ بود آشنا شد. او به خاطر علاقهای که به مناظر آنجا داشت در آن دیار ماندگار شد اما بیپرواییاش در مکالمه با فقیهان، آنها را نسبت به خود بدگمان کرد و چون ملک ظاهر حاضر به قتل وی نبود فقیهان شکایت سهروردی را نزد خود ایوبی بردند و صلاحالدین ایوبی که تازه سوریه را از دست صلبیان خارج کرده بود و به حمایت فقیهان نیاز داشت در سال 877 بناگزیر او را به زندان افکندند. سهروردی در آنجا فوت کرد. علت مرگ وی مشخص نیست اما پارهای افراد میگویند او را در زندان به قتل رساندهاند. او در هنگام مرگ بیش از 38 سال نداشت.
سهروردی با وجود عمر کمی که داشت 50 کتاب به فارسی و عربی نگاشت که معرفترین آنها حکمت الاشراق است. سهووردی هم تحت تأثیر ابنسینا است و هم مؤلفههای عرفانی اندیشههای غزالی و کتاب معروف وی مشکوه الانوار او را متأثر کردهاند. او هم از حلاج متأثر است و هم حکمت معنوی پیش از اسلام بر او مؤثر افتاده است. به طور مثال مفهوم نور که در اندیشههای فلسفی و عرفانی و اشراقی سهروردی اهمیتی بسزایی دارد ریشه در آیینهای معنوی قبل از اسلام دارد.
یکی از ایرادهایی که به سهروردی وارد کردهاند این است که وی التقاطی میان اندیشهها و آرای مختلف صورت داده است. در جواب به این ایراد موافقان و طرفداران سهروردی گفتهاند او بیش و پیش از آنکه التقاطی صورت داده باشد جمعی میان آرا و مؤلفههای مختلف صورت داده و گونهای همنشینی ایجاد نموده است. سخن گفتن در باب تفاوت این دو مشی مجالی مستقل میطلبد اما این تقسیمبندی و تفاوت گذاشتن میان التقاط و بهرهمندی فکری نه تنها هنگام بررسی آرای سهروردی و یا ملاصدرا که در هنگام بررسی آرای و مشی هر متفکر، هنرمند و عالمی سودمند و حتی ضروری است.
پرسش اساسی این است که چه هنگامی فرد ترکیبی جدید به وجود آورده و بنابراین قابل تقدیر است و چه هنگام تنها آموزههای مختلفی را کنار هم نشانده است. دراین میان شیخ اشراق خود را همچون نقطۀ کانونی میداند که دو میراث حکمی که از شاخۀ واحدی پیدا شده دوباره به آن نقطه رسیدهاند. یعنی حکمت زردشتی و افلاطون با وی دوباره ترکیب شدهاند و یا به تعبیری به هم پیوستهاند.
دربب اینکه اشراقیان چه کسانی هستند و خاستگاه و رهبر فکری – معنوی آنها کیست اختلافنظر بسیار است. اما در یک نکته شکی نیست و آن اینکه همه، حکمت اشراقی را مربوط به دورۀ پیش از سقراط میدانند. یعنی زمانی که فلسفه هنوز جنبۀ استدلالی به خود نگرفته بود. در این منظومه تمثیل مشرق و مغرب از سوی وی به کار گرفته میشود. حکمت شرق یعنی جهان نور و فرشتگان که از هر مادهای تهی است و جهان غرب جهان ماده است.
شرق و غرب نزد سهرودی چنین معنای را دارند. این معنا بعدها از سوی سنتگرایان بسیار مورد توجه قرار گرفت و آنها بدینگونه در صدد نفی و طرد غرب برآمدند. سهروردی داستانی با نام غربت غریبیه دارد که آن تمثیل این نکته را بخوبی نشان میدهد. در این داستان هبوط انسان به صورت افتادن در جایی به نام شهر قیروان تعبیر شده است. این شهر در غربیترین نقطۀ جهان اسلام بوده است . انسان در صدد است به جایگاه اصلی خود برگردد و جایی که میخواهد به آن برگردد یمن است که در لغت به معنای راست و شرق است.
نظر شما