کانت یکی از بنیانگذاران و پیشوایان ایدهآلیسم آلمان است که با انحرافهایی از طریق هگل به دو جناح تقسیم شد . از جناح راست بهوسیله افرادی مانند مورخ آلمانی هاینریش فون ترایچکه ، به فاشیسم و نازیسم انجامید ، و از جناح چپ ، از راه افکار مارکس ، موجد مارکسیسم و لنینیسم شد.
فلسفه کانت عموماً و اندیشه های سیاسی او خصوصاً هنوز نیروی زنده وبالنده در صحنه عالم است. همه اجزای نظام فلسفی او به یکدیگر مرتبطند و بدون گذشتن از مراتب قبلی نمیتوان به مراتب بعدی رسید و هر چیز را باید با توجه به آنچه پیشتر به اثبات رسیده است درک کرد.
کانت اندیشههای خویش را درباره جامعه و سیاست در چارچوب نگرشی که نسبت به تاریخ دارد میپروراند و چون معتقد است سیاست شاخهای از علم اخلاق است وچون اخلاق به نظر او ناگزیر به خدا شناسی میرسد ، پس باید تاریخ هم با اخلاق ارتباط پیدا کند. هم با خدا شناسی وهم با علم به غایات . حاصل کلام اینکه فلسفه سیاسی و فلسفه تاریخ که پایه سیاست است، با حکمت عملی وخصوصاً با فلسفه دین مرتبط میشود. کلیه عناصر و ارکان فلسفه تاریخ در چارجوب منطق حاکم بر کل منظومه فلسفی کانت پرورانده شده است.
در فلسفه دین و فلسفه تاریخ در هر دو مورد ، کانت جامعه ای بالاتر از آنچه تا کنون وجود داشته مطمح نظرش است . با این تفاوت که ملکوت خداوند ابدی است و وصول به آن در نتیجه کردار نیک ما وبه لطف یاری ایزدی ممکن می شود .
جلوه دیگر و جالب غایت طبیعی در مسیر تکامل بشر ، تنازع و ستیزه افراد آدمی با یکدیگر است. ضدیت و عنادی که بشر نسبت به همنوعان خویش بروز میدهد، علت نظم قانونمند جامعه قرار میگیرد. بدین ترتیب، در طول تاریخ ، شر سرچشمه خیر میشود و هماهنگی اخلاقی از بطن تفرقه به دنیا میآید. طبیعت بهوسیله ضدیت در جامعه ، به پرورش قوای فطری و تعالی اخلاقی انسان کمک میکند تا عاقبت این ضدیت و عناد اساس نظم قانونمند جامعه قرار گیرد. ضدیتی که کانت از آن بحث میکند بعدها در هگل به لباس تضاد دیالکتیکی و در مارکس به شکل پیکار طبقاتی ظاهر میشود.
جوهر نظریه کانت در تاریخ عبارت از تضاد بین این دو قضیه است که راه وحدت حقیقی و آرمانی بشر باید بوسیله ستیزه هموار شود و تنها طریق وصول به آزادی ، الزام و اجبار است. کانت سه رکن اساسی را تشخیص داد : آزادی و قدرت و قانون . این سه همیشه باید باهم توأم باشند . آزادی و قانون بدون قدرت به معنای هرج و مرج است ، قدرت و قانون بدون آزادی مساوی استبداد است ، قدرت بدون آزادی و قانون ، بربریت است.
باری ، تا اینجا کانت درباره تأسیس حکومتی بر پایه حق و عدالت سخن میگفت که ضامن آزادی فرد باشد و بهترین محیط را برای پرورش استعدادهای آدمیان ایجاد کند . ولی او توجه دارد که تضاد و ستیزه منحصر به صحنه داخلی کشورها نیست و اگر بنا باشد جنگ با وجود نقشی که در پیشرفت بشر داشته ، بالاخره از میان برود تا آمال انسان هر چه بیشتر به مرحله عمل نزدیک شود ، مناسبات بین المللی نیز باید تغییر کند و صلح و آرامش نه تنها بر هر کشور بتنهایی ، بلکه بر جامعه جهانی سایه بیفکند . همانگونه که ستیزه و پیکار همگانی افراد با یکدیگر ایشان را به تشکیل جامعه مدنی واداشت ، خطر دائمی جنگ نیز میتواند دولتها را به همگروه شدن وادارد. همان گامی را که انسان آزاد ولی نا منضبط و سرکش برداشت ، دولتهای آزاد ولی نامنضبط و سرکش نیز باید بردارند.
در جمع بندی فلسفه تاریخ و فلسفه سیاسی کانت میتوانیم چنین بگوییم که تنش بین آنچه هست و آنچه باید باشد- یا به اصطلاح خود وی ، بین تجربه و ایده – محور اندیشه اوست. تجربه ممکن نیست هرگز به غایت برسد : غایت هم به معنای انتها و پایان و هم به معنای مقصود و غرض از نظم خلقت. واقعیت وجود آدمی – یعنی انسان مقید به زنجیر زمان و مکان- هیچگاه به حد کمال نمیرسد .
اکنون شاید کلام شاهوار کانت را بهتر بفهمیم که از همان اول کار در فلسفه نقدی می گوید :می بایست شناخت را حذف کنیم تا جا برای ایمان باز شود. شرط استقرار نظم متکی به اراده جمهور مردم و صلح جاوید و جامعه جهانی ، وفاداری بی قید وشرط به آرمان یا ایده حق است . کانت در مورد آنچه هست واقع بین است و در مورد آنچه باید باشد آرمان گراست.
کانت اعتقاد راسخ دارد که زندگی بدون آرمان ، شایسته هیچ موجود عاقلی نیست و اگر مفهوم حق از جهان رخت بر بندد ، دیگر معنا و ارزشی برای حیات انسان متصور نیست. آدمی تنها موجودی است که از پذیرش آنچه هست سر باز می زند. چکیده فلسفه سیاسی کانت همین است و بس.
نظر شما