فیلم روایت این جستجوی ذهنی است که برای جذابتر شدن به شکلی نامنظم و به صورت پراکنده روایت میشود. کاظم در این سفر دوباره مانند زمان جنگ از حوالی آبادان حرکت میکند تا به پایان راه برسد. اما این بار مسیر او در بهشت زهرا (س) و با دیدار مزار فرمانده شهیدش به پایان میرسد.
الگوی همیشه جذاب سفر به دلیل قابلیتهای دراماتیکی که ایجاد میکند یکی از قالبهایی است که بسیار از آن استفاده میشود. در این قالب میتوان فضاها و شخصیتها متنوع و متعدد را وارد قصه و از پتانسیل قصهها و شخصیتهای فرعی برای غنیتر شدن پیکره قصه اصلی استفاده کرد.
بخشی از آنچه در "آنکه دریا میرود" اتفاق میافتد همین است. سفر کاظم در دنیای مادی و معنوی با قصهها و شخصیتهایی همراه است که قرار است نشانهها و علایمی باشند که مسافر را به جایی که تقدیر و سرنوشت میخواهد و مقرر کرده برساند. بعضی از قصهها در نگاه اول ربط زیادی با ماجرای شرطی که فرمانده (افشین هاشمی) برای کاظم گذاشته ندارد.
قصه فرعی دختری که میخواهد نامزدش را مجبور به ترک شهر جنگزده کند چنین است. نویسنده در روایت موازی دو قصه و موقعیتی که شخصیت اصلی در آن قرار گرفته معادلسازی میکند. در زمان جنگ هم سفر کاظم به آبادان پر نشانه و رمز است. مثل سفر دوباره او برای تجدید خاطره با روزگار از دست رفته. گویی هر دو سفر مکاشفهای هستند تا کاظم رازهایی را دریابد.
نویسنده گرچه سعی کرده از کلیشههای روایت قصههای مبتنی بر سفر درست و هوشمندانه استفاده کند اما کمتر توانسته رنگی از خلاقیت به این قالب آشنا بزند و پاشنه آشیل فیلمنامه "آنکه دریا میرود" همین است. موقعیتها جذاب و تازه نیست و جهان اثر را از نمونههای مشابه که کم نیست متمایز نمیکند.
سالها پیش ابراهیم حاتمیکیا در "دیدهبان" و رسول ملاقلیپور در "سفر به چزابه" از ساختار مشابه "آنکه دریا میرود" استفاده کرده بودند. مقایسه سفر تراژیک قهرمان "دیدهبان" با فیلم معیریان نشان میدهد آنچه چنین قصههایی را جذاب میکند نزدیک شدن به دنیای درونی و خلوت قهرمان است.
شخصیتی که طبق قاعده این فیلمها در اغلب سکانسها تنها مقابل دوربین است و باید آنقدر پرانرژی و جذاب باشد که بیننده را با خود همراه کند. دیدهبان فیلم گرم و بیادماندنی حاتمیکیا گرچه دیالوگ محدود دارد، اما آنچنان شخصیتپردازی قابل قبول دارد که مرگ تلخش در پایان قصه به شدت بیننده را متاثر میکند.
زمان و مکان سفر دیدهبان چیزی شبیه کاظم است، اما کاظم نمیتواند به شخصیتی دوستداشتنی تبدیل شود. فیلمنامه این امکان را به قهرمان نمیدهد که قالب انسانی بگیرد و ملموس شود. رابطه او با فرمانده پرداخت محدود دارد و برای بیننده روشن نمیشود چرا این رابطه باید شکل مرید و مرادی داشته باشد و نقش فرمانده در سیر و سلوک کاظم چیست.
در "سفر به چزابه" ملاقلیپور برای روایت قصه مرز واقعیت و رویا را شکسته و جهانی که فیلم تصویر میکند قابل باور است. سفر علی (مسعود کرامتی) و دوست آهنگسازش به خط مقدم و دیدار با جماعتی که به دنیای زندگان تعلق ندارند به دلیل نوع فیلمنامه و روند منطقی و حوادث باورپذیر به نظر میرسد.
اما معیریان در "آنکه دریا میرود" از چنین قابلیتهایی که قصه به او داده استفاده نکرده است. مواجهه کاظم امروز با کاظم زمان جنگ میتوانست نقطه عطف فیلم باشد، اما این موقعیت جذاب هدر رفته است. "آنکه دریا میرود" میتوانست فیلمی بیادماندنی باشد، اما فیلمنامه این قابلیت را نداشته و همه چیز معمولی و قابل پیشبینی است.
نویسنده و فیلمساز نمیتوانند بیننده را غافلگیر کنند و از همان زمان که فرمانده با کاظم قرار میگذارد میدانیم کاظم به موقع به خط مقدم برنمیگردد و این یعنی چیزی برای پنهان کردن نیست. "آنکه دریا میرود" با بازی هومن سیدی و افشین هاشمی به تهیهکنندگی مهدی همایونفر در جشنواره بیست و پنجم فجر به نمایش درآمد و بدون اکران عمومی از تلویزیون پخش شد.
نظر شما