نظریهپردازانی که در رابطه با جنگ در سطح جهانی ابراز عقیده کرده اند میکوشند تا از سطح جنگهای خاص قدم را جلوتر نهاده و آن را در فعلیتهای خشونتآمیزی که توسط نیروهای نظامی کشورهای مختلف صورت میگیرد بررسی کنند. نظریههای متفاوتی را که در رابطه با علت وقوع جنگ مطرح شده نمیتوان صرفاَ از یک دید مشخص تبیین نمود زیرا پرخاشگری افراد را چه به صورت فردی و چه به نحو اجتماعی نمیتوان بدون توجه به عوامل اجتماعی و رفتارهای انسانی بیان کرد.
در قرن حاضر توجه بسیاری از سیاستمداران و نظریهپردازان روابط سیاسی به سوی این مهم جلب شده است. از این رو منازعه به عنوان یک بحث جدی در بسیاری از پژوهشها مورد مطالعه و مداقه قرار گرفته است. میتوان جنگ بینالمللی را یکی از شکلهای سیاسی و نهادینه شده رفتار اجتماعی انسان به حساب آورد. بیان ریشهها وعلل جنگ تنها بر اساس توصیف ویژگیها و رفتارهای انسانی میسر نیست.
می توان بیان داشت جنگ چنان تنش روانی در بین افراد یک جامعه بوده است که به صورت منازعهای همگانی و جهانی در آمده است. از سوی دیگر کسانی که فرمان شروع به جنگ را صادر میکنند کسانی نیستند که خود در میدان جنگ بجنگند و از طرفی دیگر آنها که درگیر جنگ هستند احتمالاً دخالتی در تصمیمگیری راجع به جنگ نداشته اند. بنابراین منازعه هم از ساختارهای اجتماعی و سیاسی و هم از ویژگی های درونی افراد ناشی میشود.
در واقع بدون شناخت جنبههای رفتاری انسانها نمیتوان اصول سازمان دهنده زندگی آنها را درک کرد. از این رو در سالهای اخیر توجه بسیاری از اندیشمندان اجتماعی بر خصوصیات ارثی و رفتاری افراد و از سوی دیگر به نهادهای اجتماعی که در آن رشد یافته و تکامل پیدا کرده اند معطوف بوده است.
ریشه بسیاری از منازعات و رقابتهای سیاسی را میتوان در تقاضا بسیار و عرضه یا موجودی اندک یافت. پرخاشگری یکی از مسائلی است که ذهن بسیاری از روانشناسان را به خود مشغول کرده است. روانشناسان از دو نوع پرخاشگری نام میبرند پرخاشگری که خصمانه بوده و هدفی جز آسیب رساندن به طرف مقابل ندارد و همچنین پرخاشگری که ابزاری است و هدفش دستیابی به منافع دیگران است بدون اینکه بخواهد به دشمن آسیبی برساند. در واقع روانشناسان بر این باورند که برای اینکه بتوانیم پرخاشگری را تبیین نماییم باید آن را از دیدگاه محرک و پاسخ بنگریم و باید بدین مسئله توجه داشت که رفتارهای پرخاشگرانه ای که صورت می گیرد آیا ناشی از خود تمایلات پرخاشگرایانه و به طور غریزی است یا که در نتیجه ناکامی از امری صورت گرفته است.
از جمله افرادی که بدین مسئله توجه خاصی مبذول داشته فردی به نام کنراد لرنز است. او میان رفتار ذاتی و یادگیری در محیط ارتباط برقرار میسازد. از نظر وی غریزه پرخاشگری هنگامی فعال میگردد که محرک ویژهای سبب این عامل گردد اما انسانها نمیتوانند از طریق تکامل زیستی یکسری از عوامل را برای بازدارندگی از پرخاشگری پرورش دهند و نمیتوانند بدین وسیله وجود خود را حفظ کنند زیرا سالیان ممتد و بسیاری را میطلبد.
روانشناسان در رابطه با این مسئله اختلاف نظر دارند که رابطه ناکامی و پرخاشگری خود به خود الگویی برای فرایند محرک و پاسخ باشد. در رابطه با کاربرد این نظریه و برخی از جوانب آن که در سطح سادهتر میتوان از رفتارهای افراد و گروههای کوچک نام برد نمیتوان تردید چندانی داشت اما تبیین این فرایند در روابطی پیچیدهتر چون گروهها و تشکلهای سیاسی و همچنین دولتهای ملی واجد مشکلاتی است.
اما سؤالی که مطرح میشود این است که چگونه میتوان از سطح خشونت های فردی به سطح خشونتهای اجتماعی رسید؟ طرفداران مکتب ناکامی ـ پرخاشگری سعی کردهاند که از سطح فردی به سطح اجتماعی وارد شوند. از دیدگاه آنها هرگونه عادت اجتماعی موجب ناکامی میشود زیرا افراد یاد میگیرند بر طبق اجبار در رفتارهای غریزی تعدیل ایجاد نموده و پاسخهای مطلوبی را از خود ارائه دهند. روان شناسان اجتماعی بر این عقیدهاند که ناکامی و پرخاشگری میتواند سبب گرایشهای خصمانه در درون اجتماع و یا علیه ملتی بیگانه شود. به همین دلیل وجود ناکامیهای گسترده سبب بروز منازعات بیشتری در داخل یک جامعه میشود.
نظر شما