بر طبق چنین تصوری نسبت دادن اندیشهها به عاملها شبیه نسبت دادن عرض و طول به یک مکان در سطح کرۀ زمین است. با وجود اینها در تجسم اینکه این عرضها و طولها نوعی ماهیت هستند و چون رودخانهها ، دره ها و رشته کوه ها، اجزای جهان به شمار میروند گمراه میشویم. بچهای که به یک گوی نگاه میکند و خط استوا را به عنوان مشخصهای از سطح زمین روی آن گوی مشخص میکند ویژگی یک وسیلۀ توصیفی ما را با مشخصۀ یک سیاره خلط و خبط میکند.
خب ممکن است باور این نکته سخت به نظر آید که کسی بتواند بدان سمت گرایش داشته باشد که فرض کند اذهان شبیه نظامهای هماهنگ کننده هستند. بالاخره اینگونه به نظر میرسد که ما به صورت بیواسطه از اذهانمان آگاهی داریم و این آگاهی مستلزم اعمال هیچگونه نظام شبههماهنگ کنننده برای خودمان و از سوی خودمان نیست.
علاوه بر این شاید مهمتر اینکه سخت است دریابیم چنین نظریهای اصلی میتواند عمل کند. برای لحظهای اینگونه فرض کنید که نسبت دادن حالات ذهن شبیه اعمال یک نظام هماهنگکننده در منطقهای از فضاست. این اعمال کاری است که ما انجام میدهیم و امری است که آشکارا به داشتن تفکرات، قصدها و طیف گستردهای از حالات متمایز ذهن متکی است. اما این نکته اذعان دارد که هر ذهنی برای وجودش به ذهنی قبلی است.
اگر ذهن بودن مستلزم اعمال یک نظام شبههماهنگ کننده باشد آنگاه این ذهن قبلی هم وجودش باید منوط به ذهنی دیگر باشد. بنابراین ما با یک تسلسل (regress) مواجهیم که هر یک به وجود پیشینی ذهنی متمایز متکی است.
با این همه، اجازه دهید این نگرانی را برای لحظهای در پرانتر قرار دهیم و به تلاشهایی که صورت گرفته به آنچه ما باید تبیینهای "تفسیری" (interpretive) از ذهن بنامیم به صورت ریزتری توجه کنیم.
هنگامیکه فهمیدیم چنین تبیینهایی به چه معنا هستند باید در موضعی باشیم که جدی بودن تسلسل مورد نظر را ارزیابی کنیم. قصد ما [در اینجا] آن است که به کارهای دو فیلسوف بسیار تأثیرگذار یعنی دونالد دیوید سون و دنیل دنت عطفتوجه نشان دهیم و اینها افرادی هستند که هر دو تصورات تفسیرگرایانه از ذهن ارائه کردهاند. باید بدانیم که این موضوعات کمتر از آنچه ذیل عنوان مسئلۀ تسلسل در بالا اذعان میکنیم سرراست و صریح هستند.
نظر شما