از آنچه كه ذكر كردم بايد روشن باشد كه اصلي ترين كليد به سمت سنت عقلي اسلامي كلمه "عقل" است. تنها پيامبر و اوحدي از عارفان حقيقي پبرو او به " عقل فعال " دست مي يابند. اين عقل چيزي نيست جز روحي كه خود را آن چنان كه خدا آفريده شناخته است. در زبان قرآن از هستي اعطايي خدا به طبيعت انسان ، با عنوان " فطرت" يادمي شود. فطرت اولين ميهمان در وجود هر انساني است. اين فطرت ذاتا خوب و عاقل است ، چرا كه طبيعتا رو به توحيد ( تاكيد بر يگانگي خداوند) دارد كه در قلب هر وحي نبوي است و شكل دهنده مباني حصول معرفت صدق همه چيز است.
مشكلي كه براي مردم در مواجهه با فطرت طبيعيشان پيش مي آيد از آنجا ناشي مي شود كه انسانها مغلوب جهل و فراموشي مي شوند. تا زماني كه روح از خدا غافل و جاهل باشد توان شناخت خود را نخواهد داشت و نمي توان آن را "عقل" خطاب كرد |
از منظر سنت عقلاني، يافتن دانش صحيح نسبت به يك چيز، علم به آن در متن روح ملكوتي است كه آن را خداوند پس از خلق آدم(ع) از گل، در وجود وي دميد. روحي كه آن نيز "عقل" خوانده مي شود. ما اگر به معرفت اشياء خارج از متن الهي دست بيابيم، در حقيقت بدانها علم پيدا نكرده ايم. اگر تصور كنيم كه بدانها علم داريم، دچار بيماري جهل مركب شده ايم. هر چه بيشتر نسبت به درستي اين علممان معتقد باشيم، علاج بيماري جهل مركبمان دشوارتر خواهد بود. علاوه بر اين، بايد روشن باشد كه هر فعاليتي كه بر اساس جهل – جهل مركب را ذكر نمي كنم- صورت گيرد چه براي فرد، جامع يا انسانيت نتايج بيمارگونه به بار خواهد آورد.
بر حسب نظر بزرگان سنت عقلاني ، هيچ كس با گوش سپردن به ديگران و يا خواندن كتابها نمي تواند معرفت عقلي خود را فعال كند |
نخست ، توحيد كه تاكيد بر يگانگي خداست. توحيد بدان معناست كه همه هستي دراساس خود يگانه است. به بيان ديگر، همه چيز در جهان از خداست و به سوي او بازمي گردد. علاوه بر اين، توحيد همواره در تاثير(عمل) است . بدين معنا كه همه چيز در جهان به اعلاء درجه و مطلقا امروز ، فردا و هماره به خدا وابسته است . دوم اين كه در نظام آفرينش هستي ، حضور دائمي هست كه بدان "عقل"، "قلب" يا " روح " مي گويند . اين حضور دايمي نور دروني خداست. اين عقل همه اشياء را مي شناسد چرا كه او طرح هاي آفرينش جهان و انسان را دربر مي گيرد. سوم اين كه جهان سلسله بزرگي از مراتب است كه درآن هر منطقه از هستي همزماني را مهيا مي كند. اين سلسله مراتب بر حسب حكمت الهي به طرز ماهرانه اي واقع شده است. از عقل- كه شعاع نور خداست- شروع شده و بدان ختم مي گردد. چهارم اين كه جهان به دو قسمت اساسي تقسيم مي شود كه يكي ديدني و ديگري نا ديدني است. بخش ناديدني منطقه روح، نور، عقل و آگاهي است. بخش ديدني منطقه جسم، تاريكي، جهل و ناهوشياري است. بخش ناديدني به خدا نزديك ترو بسيار واقعي تر از جهان ديدني است. بخش ديدني بسيار ناموزون، كمتر قابل فهم و كم جوهرترين عوالم است. مسلم است كه منطقه فيزيكي نسبتا غير واقعي است و هيچ كنترلي بر منطقه روحاني ندارد. درست مثل مخلوقاتي كه كنترلي
هدف نهايي همه اديان و در واقع همه جهد انسان، بيدار كردن عقل در قلب است. معرفت انساني از هر نوع ، چيزي جز تابش نور عقل نيست |
نقش عقل نظري شناخت اشياء آن چنان كه هستند و نقش عقل عملي هدايت وجود انساني به سوي عمل به شايسته ترين فعل و رفتار صحيح است. اين دو تنها مي توانند تحت نمونه تكامل يافته انساني پرورش يابند كه بهترين نمونه چنان انساني پيامبران و در راس آنها حضرت محمد است |
فكر مي كنم كه به اندازه كافي در باب نوع اقدامات متفكران مسلمان و اين كه آنها در طول صدها سال به چه چيزهايي مشغول بوده اند سخن گفته ام. حال اجازه بدهيد تا واقعه عجيبي را كه به هنگام تصميم براي تبيين اهميت سنت عقلي اسلامي برايم رخ داد براي شما بازگو كنم. در باغچه حياط خانه ام در نيويورك نشسته بودم و خيره به گلهاي تازه نگاه مي كردم. ناگهان در جايي كه دري براي ورود نبود پبرمردي ظاهر شد و به سمت من آمد. من از تعجب نمي توانستم چيزي بگويم. هر چند ، بعد از اين كه از نزديك به چهره اش نگاه كردم درخششي در آن ديدم كه قابل اشتباه نبود. فورا فهميدم كه او بايد صورتي از عالمي باشد كه در سنت عقلي بدان "عالم خيال" مي گويند . پير مرد مستقيم به سمت من آمد و به عربي به من گفت: " نام من ابن يقظان است و گمان مي كنم مي توانم تو را در مشكلت كمك كنم " . بدون اين كه اجازه بيان چيزي به من بدهد، شروع به سخن گفتن كرد. كمي بعد من در باب نام او( ابن يقظان: فرزند بيدار) شگفت زده شدم. از خود پرسيدم آيا اين همان حي ابن يقظان است كه ابن سينا و ابن طفيل درباره او نوشته اند؟ راستش ابتدا خيلي شك كردم ، اما احتمالا ابن يقظان من بايد نسبتي با او مي داشت. به هر حال بگذاريد خلاصه آنچه را كه او مي گفت برايتان بازگو كنم: او به من گفت كه تمام جهان مدرن را بررسي كرده است و از آنچه كه ديده است متحير است. وقتي كه در دوران او، تمدن اسلامي با قدرت زنده بود، هيچ گاه تصور نمي كرد كه امور چنين بشوند. علم و آموزش به اوج هيجاني خود رسيده ، اما آنچه كه واقعا متحير كننده است گسترش و وفور اطلاعات نبود بلكه آنچه كه ذهن را وحشت زده مي كند اين حقيقت است كه مردم هيچ نظري درباب بي فايده بودن آن اطلاعات ندارند. اين كاملا با مقصود از خلقت انسان مخالف است. فهم آنها از موقعيت واقعي انساني شان در نسبت معكوسشان با اطلاعات فراواني كه به دست مي آورند، كاهش يافته است. هر چه كه مردم از اين دست "حقايق" بيشتربدانند دركشان از خود و جهان پيرامونشان كمتر مي شود. ابن يقظان از اينكه سوال از چرايي علم و غايت آن "گم شده" است، هراسان بود. مردم گمان مي كنند كه اگر تحصيل علم كنند مي توانند جامعه و طبيعت اطراف خود را كنترل كرده و حيات ماديشان را راحت تر كنند. اما، او گفت: "جستجوي علم" كه پيامبر آن را بر هر مومن واجب گردانيد جستجوي اطلاعات و يا "حيات بهتر" نيست، بلكه جستجو براي فهم قرآن و حديث و سپس براساس اين فهم، طلب خود شناسي و خود آگاهي و معرفت آيات الهي در جهان و خود است. آن طلب حكمت و سلطه بر خود است نه كنترل و دستكاري جامعه و جهان.
ابن يقظان از سوء استفاده از لغاتي همچون"علم" و "عقل" نگران بود. او ديد كه مردم كلمه "دانشمند" را به كار مي برند تا كارشناسان دانشي را تعيين كنند كه به گمانشان تنها دانش صادق و قابل اعتماد است. اگر چه در حقيقت، دانش علمي فقط به معناي فهم ظواهر است كه مي توانند براي دستيابي به خواسته هاي نفساني انسان در آنها دستكاري كرد. او گفت: آن چه كه امروزه مردم آن را "علم" مي نامند هويتش مانند همان چيزي است كه در دوران او افسون و جادويش مي ناميدند. مطمئنا هدف دقيقا مشابه است : كنترل آفريده هاي خدا براي اغراض نفساني ؛ا گر نه براي فرجام اهريمني با رجوع به معاني اي كه قدرت ادراك معمولي انسان را
در دوران مدرن عاقل به كسي گفته مي شود كه عملا تمام دانش خود را به تقليد به دست آورده است و نه تحقيق و اثبات. آن چه را كه بدان " حقايق" مي گويند تماماٌ آن چيزي است كه بدون تحقيق در باب صدقشان، از ديگران اخذ كرده اند |
مردم چنان رفتار مي كنند كه گويي خود مي دانند كه چه چيزي براي خوشبختي آنها لازم است. به جاي سعي در تحقيق براي معرفت عالم و خودشان، در جهلي مركب لذت مي برند. نظريات رايج را كه از طريق رسانه هاي گروهي و موسسات آموزشي منتشر مي شود كوركورانه مي پذيرند |
دنياي مدرن از وجود خدايان متعدد و متكثر دفاع مي كند. البته كه آنها "خدا" ناميده نمي شوند چرا كه مردم امروزه خود را از اعتقاد به خرافات اوليه مبرا مي دانند ، اما با وجود اين، خدايان نامهاي به ظاهر علمي قابل احترامي دارند : دموكراسي، پيشرفت، تحصيلات، برابري، تكامل، رفاه، مديريت، مدرنيزم، برنامه ريزي، ترقي، استاندارد زندگي، سيستم، رفاه اجتماعي. اين خدايان به هر اسمي كه خوانده شوند- كه نامهاي بسياري دارند- در جامعه مدرن مقدسند و در هر كجا عبادت مي شوند |
توحيد به معناي اعلان وحدت از طريق اثبات صدق يگانه اي كه حقيقت مطلق است و آن به معناي شناخت اوليت و آخريت واقعيت يگانه اي است كه حاكم عالم است. توحيد مسير نگرشي بر اشياء است كه بر طبق آن ميان آنها هماهنگي، توازن و همكنشي وجود دارد. در مقابل، تكثير به معناي اذعان به خدايان متعدد و غايات متعدد است. تكثير مسير نگرشي بر اشياء است كه بر اساس آن ميان آنها ناهماهنگي، جدايي، تفارق، تكثر و حقايق نامرتبط به هم وجود دارد. اين نخستين شاخصه دوران اطلاعات است. ابن
تمام تدابيرتكنيكي، علمي، اجتماعي و راهكارهاي سياسي كه بنا بود صلح و توازن را به جهان هديه كند فقط به تشديد بحرانها منتج شد |
البته ابن يقظان از دنيايي مذهبي به عالم مدرن پاي نهاده بود كه در اولين نقطه ، تصوير تاريكي از كشيشان است. او از ديدن ستيزه هرگروه از كشيشان به هم وابسته با ديگران براي بهره مندي از ثروت، پرستيژ، قدرت و كنترل جامعه تعجب نكرد، اما از اين شگفت زده شد كه آنها ميل و رغبت خود را به دست آن كشيشان واگذار كرده و گمان مي برند آنها پيروان طريق علم روشن و مترقي هستند. اومطمئن بود كه هيچ كشيشي در دوران ميانه نمي توانست چاپلوسي و تملق پذير باشد. ابن يقظان از كار بزرگ كشيشان دوران مدرن متاثر شد.او به من گفت كه برخي از معابد اين خدايان تكثير(متكثر) ، در طريقه غريب خودشان، موثرتر از اهرام مصر بوده اند. او توانست دريابد كه چرا در مصر باستان براي خداياني كه حيات ابدي داشتند مقبره ساخته مي شد. آنچه كه او نتوانست از آن سر در آورد عبارت بود از آن كه چرا مردم دوران مدرن براي خدايان چون پزشكي، تكنولوژي و پژوهش كه خطا بودن آنها به سرعت آشكار مي شود، معبد مي سازند. علاوه بر اين، او به شدت از آداب غير گفتاري كه در عصر مدرنيسم در برخي از معابد توسط كشيشان انجام مي شود، خوف زده شد. تا آنجا كه او مي دانست مردم قديم تا آن مايه آداب سفاكانه انجام نمي دادند. خاصه آنجا از همه براي او شوك آور تر بود كه آخرين عملي بود كه براي باورمندان به خداي پزشكي اندوخته مي شد، اعمالي كه در كليساهاي كوچكي به نام " مراكز مراقبت ويژه" انجام مي شد.
خلاصه بگويم، ابن يقظان نه تنها ازوضعيت عانه مردم هراسان شد، بلكه از وضعيت كلاسهاي آموزشي نيز برآشفت. در هر دو مورد او دريافت كه مردم پرسش از اين كه چه چيز واقعي است را فراموش كرده اند. او از اين شوك زده شد كه مي ديد مردم خود را در اختيار آرزوهاي بي معني و تلاشهاي وهمي قرار مي دهند. او از اشتياق كوركورانه به سمت واقعيت جاوداني كه روح – نور عقل الهي- ناميده مي شد، وحشت زده شد. او از فقدان هر گونه توجه به ساختار سلسله مراتبي جهان و روح به شدت مبهوت شد. او از آن كه مردم اختيار خود را به دانش خصوصي و محرمانه كشيشان مي دهند متعجب شد. او از آن در حيرت شد كه طبقه اي از "عقلا" را ديد كه گمان مي كردند توحيد و هر امر قابل تقديس و عبادت در دوران گذشته چيزي جز بد آموزي و فريب و خودخواهي د رزمان بي عدالتي هاي اجتماعي نبوده است.
ابن يقظان، با ملاحظه دقيق جهان مدرن ما ، دلواپس بازگشت به "عقل" بود. هر چند كه من به او گفتم كه نمي توانم عيب يابيهاي او از دوران مدرن را بدون راهنماييهايي از او به عنوان اين كه علاج چگونه مي تواند كامل شود، به ديگران گزارش دهم اولين واكنش او بسيار جالب بود. وي گفت: " نمي داني كه علاج در عيب ها روشن است؟ اگر بدانچه گفتم دقت كني، راه به سمت سلامت روشن است". خوب! اين براي من روشن نبود، از او خواستم آموزه هاي بيشتري را ارائه دهد. او گفت: هر كس كه در او خرد دريافت "هدايت" از آنچه گفتم نباشد، آموزه هاي افزونتر من در وي اثر نتواند كرد. هر كس كه فقط بدنبال آن است تا كشيش ديگري بيابد تا از او تقليد كند، يا سيستم باور ديگري بيابد تا ازآن پيروي كند، كيفيات لازمه براي درك مفاهيم عقلاني را نخواهد داشت.
من عرض حال بدو بگفتم. در آخر بر من نرمدل شده و گفت : " ازآن نگرانم كه كسي كه تو با او سخن مي گويي چون موسي در برابر خضر باشد. اكنون به تو مي گويم كه عملا هيچ كس به نصايحت گوش نخواهد داد، زيرا كه مردم، بسيار فريب "حيات واقعي" برآمده از مستي تكنولوژي را خورده اند.
تنها چاره براي هرد فرد يا جامعه آن است كه تمام سعي خود را در راه دست يافتن به علم صادق و محقق به كار گيرد . براي پژوهشگر سه مرتبه اساسي وجود دارد . نخست آنكه قلب پوشيده از جهل مركب و آثار زشت را پاك كند . دوم، مرتبه آموختن علم صادق وكسب فضايل اخلاقي و تقوا با پيروي از پيامبران ، اولياء و حكما است. و سومين راه، فهم صدق آموزهاي قبلي با جستجوي مباني آن در عمق روح . |
آنچه كه مرا نسبت به نصايح ابن يقظان متعجب كرد، عليرغم اين كه او نسبت به آثار جهان مدرن صحبت كرد عبارت بود از اين كه وي اشاره اي به حاكمان، تلاش گروهي، مسئوليت مشترك، تكنولوژي يا اينترنت نكرد. اين چنان مي نمايد كه او همه اينها را به عنوان حجابهايي مي ديد كه فقط در خدمت فزوني تاريكي جهل مركب اند. قبل از آنكه كسي بخواهد جوهر اصيل خود را احيا كند، آنها مي بايست پوست بياندارند. با وجود اين كه افراد مي توانند حكمت را- كه چيزي جز پرتو روح الهي نيست- در درون خود احيا كنند، جامعه نسبت به احياي حكمت در ميان حكمرانان نمي تواند اميدي داشته باشد. آنگاه كه "حكمت" گم شد درهاي سعادت بسته مي شوند.
نظر شما