به گزارش خبرنگار مهر، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در نشست "ولایت در عرفان مولانا" که عصر دیروز در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، در مورد حکایت و شکایت در مثنوی پرداخت.
دکتر دینانی به قرائتهای مختلف از مصرع بیت اول مثنوی (بشنو از نی چون حکایت میکند) اشاره کرد و گفت: نی نفس ناطقه آدمی است. نََََفَس و نفس یکی است. نفخت من روحی نیز نَفَس بود. نی هم نَفَس است. نایی باید نَفَس خوبی داشته باشد تا نی را خوب بنوازد.
وی افزود: شکایت از غم فراق است. بهتر است در فارسی بگوییم شکوه. اصلا زندگی انسان کمی شکوه انگیز است. در ذات آدمی و زندگی تراژدی است.
دکتر دینانی حکایت را با روایت، حدیث، نقل، خبر متفاوت خواند و تأکید کرد: ما حکایت را هنوز خوب نفهمیدیم و حکایت آنی است که مولانا می گوید. خود حکایت رسا است. حکایت سخنی در قالبی است اما در یک جهان بی مثالی می آید.
وی با طرح این سؤال که چه کسی می تواند حکایت کند؟ و چه کسی می تواند خود را روایت کند؟ تأکید کرد: فقط انسان می تواند. برای اینکه توانایی روایت و بالاتر از آن حکایت را داشته باشی باید از خود فاصله بگیری. مادامی که از خود فاصله نگیری نه می توانی روایت کنی و نه حکایت کنی و همانی که هستی. اصلا با معلومات یکی هستی. حیوانات با آنچه درک می کنند یکی هستند. گفته می شود که انسان های اولیه با خارج یکی می شدند که توتم و تابو از همین جاست.
وی دلیل توانایی انسان در فاصله گرفتن از خود را در داشتن عقل دانست و افزود: عقلی که همواره معقول می بیند نمی تواند از خود فاصله بگیرد. عقل وقتی می تواند فاصله بگیرد که یک لحظه معقولش را رها کند. فاصله گرفتن از خود به ادراک است که بهترین نوع آن ادراک عقلانی است. چون هیچ تعینی ندارد و رهاست. ادراک مجرد است. چنانکه این میز نمی تواند از خود فاصله بگیرد. این میز از خود فاصله بگیرد دیگر میز نیست.اما انسان می تواند از خود فاصله بگیرد و خودش باشد. اما یک رهایی می خواهد. این رهایی مال هیچ چیز نیست.
دکتر دینانی در ادامه تصریح کرد: هیچ معلومی رها نیست. اما علم رهاست. البته علم اضافه است. علم همیشه معلوم می خواهد و همیشه گرفتار معلوم است. فخر رازی همین اشتباه را کرد که گفت" علم فقط اضافه است". اما ابن سینا و سایر حکما می گویند"علم حقیقت ذات اضافه". حتی قدرت تصویر علم غیر معلوم را نمی توان کرد. مثل وجود . چه کسی می تواند وجود را تصور کرد چون مابه ازای خارجی ندارد و هر چه هست موجود است.علم به معلومات است. هر معلومی قیدی برای علم است. ضمن اینکه معلوم بدون علم معلوم نمی شود. اما همان معلوم قید علم است.
وی با بیان اینکه علم در عین اینکه معلوم را روشن می کند، نباید گرفتار معلوم شود، تأکید کرد: علمی که در قید معلوم نیست، هم سلب و هم اثبات است. سلب به این معنی که مردم می فهمند در مقابل ایجاب است و تقابل است. آن سلبی که الهیات سلبی می گوید فوق سلب و فوق ایجاب است. آنجا نه ایجاب نه سلب است. یعنی از تقابل ها باید عبور کرد.
دکتر دینانی با تأکید بر اینکه عالم، عالم تقابل است. به تقابل چهارگانه از نظر حکما اشاره کرد و گفت: تضاد، تضایف، سلب و ایجاب، عدم و ملکه چهار تقابل هستند که شدت تقابل سلب و ایجاب بیشتر است که توحید ورای سلب و ایجاب است. به همین جهت متکلمین ما در صفات سلبی گرفتارند هرچند که ملاصدرا جوابی داده که صفات سلب را به سلب سلب برگردانده است.
وی در ادامه افزود: صفت سلبی خدا چیست؟ وقتی می گوییم خدا جسم نیست. این جسم موجود است در حالی که وجود، کمال است. هر موجودی کمال وجودی دارد وقتی می گوید خدا جسم نیست کمالی را از خدا سلب کردید، خود سلب کردن محدود کردن حق است که متکلمین جوابی ندارند. حالا ملاصدرا گفته" این سلب، سلب سلب است. وقتی می گوییم جسم نیست یعنی نواقص جسم راندارد و ... که سلب سلب است و سلب در سلب اثبات است" که این جواب نیز کافی نیست. بلکه باید مافوق ایجاب و سلب رفت که این حکایت و شکایت مولوی از آنجاست و نفس ناطقه از آنجا حکایت می کند. نفس ناطقه همان نی است. اینجا نی و نایی یکی است .
وی تصریح کرد: خود انسان نی خود را می زند. نوای انسان است. این باید از تعینات، تمایلات نفسانی، خواسته ها،علم، داشتن و...خالی شود. چطور خالی شود؟ اگر بنا بود خالی محض باشد از اول نفس ناطقه اینها را نداشت. نفس ناطقه از مکمنه غیبی آمده که حکایت دارد. که از فراقش حالا شکایت دارد. دم از جدایی می زند. این خالی بودن وقتی است که باید پر شود حتی از تمایلات نفسانی. غرق شهوات یعنی خواسته ها شود آن وقت، وقتی کم کم دوباره خالی شد و پیراسته شد، که دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسپید همچو برف نیست. دوباره باید بزداید و بزداید. ضمن اینکه به معلومات علم دارد عالم ملک و حتی ملکوت را هم می داند اما علمش در قید معلوم است. ضمن اینکه اینها را می داند و کمال است باید علم را از قید نجات دهد.
وی با بیان اینکه ما در اینجا از عقلی صحبت می کنیم که سالک است، تصریح کرد: ما در آنجا از عقلی صحبت می کنیم و می خواهیم با عشق آشنا کنیم که سالک است نه عقل خوابیده. عقلی که یک جا خوابیده و تا ابد گرفتار یک معلوم شده و دیگر از این معلومش کنده نمی شود که عقل نیست.
وی اعتقاد بدون درایت را وحشتناک توصیف کرد و خلاصه تعلیمات مثنوی را این خواند که دانستن کمال است اما توقف نقص است.
دکتر دینانی با خواندن بیت آب کم جو تشنگی آور به دست تأکید کرد: تشنه طلب است. تشنه باش تا راه بیفتی. تمام تعلیمات مولوی از اول تا آخر همان حکایت و شکایت است.
وی با طرح این سؤال که مولوی به کجا می خواهد برود ؟ تأکید کرد: او می خواهد بازگردد. می گوید ناطقه هر لحظه جویی می کند تا که بعد از قرن ما آبی رسد/ سالک خانقاه، ریش و سنباده و سبیل دراز و... نیست بلکه سلوک است و سالک یعنی راهرو در خود. طریق خودت هستی نه بیرون از خود. سالک تویی مسلک هم تویی. و اگر نترسم و مرا تکفیر نکنید سرانجام خواهم گفت که مقصد هم خودت هستی. اگر از همه تعینات رستی مقصدت هم خودت خواهی بود. همه مثنوی و تمام حکایاتی که اندر حکایت است تمثیل است و در عین حال شکایت است و خلاصه طلب و جستجو است.
وی راه حقیقت را از نظر مولوی سلب کردن یعنی قیود را زدودن دانست و افزود: ما گرفتار قیود لایتناهایی هستیم. هر لحظه باید در حال سلوک باشیم این حرکت سلوکی کار خود عقل است. سلوک یعنی مرتب آزاد شدن از هر قیدی. هرگاه نایستادیم هم اهل عشقیم و هم اهل عقل که در آنجا عقل و عشق با هم آشتی می کنند هرچند که عشق تند و تیز است اما اگر عقل نداشته باشد گیج و گنگ می شود. عشق فقط خواستن است اما برای اینکه جیزی بفهمد عقل نیاز است. اگر شما عشق فهیم دارید چه نزاعی با عقلا دارید چون عشق فهیم همان عقل است. عشق با فهم با هم راه بیفتند یکی یکی قیود را کنار می زند و هم شکایت و حکایت می کند و به جهان بی مثالی لا مانی لازمانی و... و آن من بی تعین راه پیدا می کند. زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم / عربده را گوش بده دست منه بر دهنم. آن من بی تعین که من بی من است جایی است که مقصد هم است.
بر اساس این گزارش پیش از سخنرانی دکتر ابراهیمی دینانی، دکتر علی محمد سجادی استاد دانشگاه شهید بهشتی نیز به ارائه مقاله خود با عنوان "مولا و مولانا" پرداخت.
وی به دیدگاه مولوی نسبت به امیرالمؤمنین علی(ع) بر اساس داستان پایانی دفتر اول مثنوی که به داستان نبرد حضرت امیر با عمر بن عبدود اشاره دارد، پرداخت و گفت: اولین بار غزالی در احیاء علوم به یک صورت و در کیمیای سعادت به صورت دیگری به آن اشاره کرده و مولوی در این داستان حضرت علی (ع) را به نحو دیگری پیروز می داند و بحث برد-برد را مطرح می کند نه اینکه علی سر این مرد را جدا کند بلکه علی بر دل این مرد چیره می شود.
دکتر سجادی روش تربیتی مولانا را با دیگران متفاوت دانست و گفت: مولوی بیشتر اهل جاذبه است تا دافعه و معتقد است، علی(ع) که می تواند زنده کند چرا بکشد.
وی ضمن تبیین واقعیت و آرمان در داستان نبرد امام علی(ع) با عمر بن عبدود، به تفاوت نقل این داستان توسط مولانا در مثنوی نسبت به دیگر نقل ها پرداخت و بر آرمانی بودن نقل مولانا تأکید کرد که سرانجام عمر بن عبدود در برخورد با حضرت علی(ع) راه هدایت می جوید.
دکتر سجادی در ادامه به شهادت حضرت علی(ع) و چگونگی قصاص ابن ملجم اشاره کرد و عدالت حضرت امیر(ع) را توأم با رحمت ایشان خواند.
نظر شما