۱۲ بهمن ۱۳۸۷، ۸:۵۲

سوژه دکارتی و شناخت بطلان‌ناپذیر

سوژه دکارتی و شناخت بطلان‌ناپذیر

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: با قبول این نکته ‌که cogito نفسی جوهری را پیش‌فرض‌نمی‌گیرد، مبنای معرفتی واردکردن "من" در جمله "من می‌اندیشم" چیست؟ بسیاری از منتقدان ایراد گرفته‌اند که دکارت با ارجاع به "من" مصادره به مطلوب می‌کند- یعنی آنچه را ظاهرا در "من هستم" اثبات شده است، پیش‌فرض می‌گیرد.

در میان منتقدان، برتراندراسل نمی‌پذیرد که "واژه ٰمنٰ واقعا ناموجه باشد" و اینکه دکارت به جای آن باید "مقدمه اصلی خود را به شکل "اندیشه‌هایی وجود دارند" می‌گفته است. راسل می‌افزاید که "واژه "من" از نظر گرامری مناسب است، اما داده‌ای را وصف نمی‌کند". براین اساس، "درد وجود دارد" و "من درد دارم" مضمون متفاوتی دارند و دکارت تنها در استفاده از مورد اول مجاز است.

یکی از پاسخ‌هایی که می‌توان داد این است که درون‌نگری  چیزی بیش از آنچه راسل می‌پذیرد، آشکار می‌سازد- درون‌نگری خصلت ذهنی تجربه را آشکار می‌سازد. برمبنای این نگرش، روایت حسی "درد داشتن" چیزی بیش از این گفته که "درد وجود دارد" بیان می‌کند: در مورد نخست، وجود درد با یک "دیدگاه" همراه است- مازادی حسی که توصیف آن دشوار است مگر آن‌که اضافه کنیم که "من" درد دارم، یعنی درد "از آن من" است. مهم این‌که، آگاهی من از این ویژگی ذهنی تجربه به آگاهی از سرشت متافیزیکی سوژه اندیشه‌گر وابسته نیست.

اگر ما چنین بینگاریم که دکارت از "من" استفاده می‌کند تا به این خصلت ذهنی اشاره کند، در این صورت او چیزی را که از پیش موجود نیست به صورت غیرمجاز وارد نمی‌کند: به نظرمی‌رسد که "من"-بودن آگاهی (برخلاف نظر راسل) داده اولیه تجربه است. با وجود این، همان‌طور که هیوم به‌گونه‌ای متقاعد‌کننده استدلال می‌کند، درون‌نگری هیچ انطباع حسی‌ای را آشکار نمی‌سازد که برای نقش سوژه‌ای اندیشه‌گر مناسب باشد. دکارت، برخلاف هیوم، هیچ ضرورتی نمی‌بیند که همه مفاهیم را به انطباعات حسی تقلیل دهد. ایده دکارت درباره نفس، درنهایت، از منابع مفهومی فطری گرفته می‌شود.

پنجم، بخش عمده بحث بر سر این‌که آیا cogito مستلزم استنتاج است یا، نه، شهودی ساده است (به‌طورکلی، بدیهی)، مسبوق به سه ملاحظه است. ملاحظه نخست به فقدان "ergo"("پس") صریح در شرح دومین تأمل مربوط می‌شود. تأکید بر این فقدان به اندازه‌ای که گویی دکارت منکر هرگونه نقشی برای استنتاج است، خطا به نظرمی‌رسد. زیرا قطعه تأمل دوم همان جایی است که (در میان بررسی‌های منتشرشده گوناگون او) دکارت به‌صراحت طرحی از تأمل استنتاجی را شرح می دهد که درنهایت به این نتیجه‌گیری می‌انجامد که "من هستم"، "من وجود دارم".  بررسی‌های دیگر او صرفا "پس" را بیان می‌کنند؛ [درعوض] بررسی [انجام‌شده در] "تأملات" آن را تجزیه و تحلیل می‌کند.

ملاحظه دوم می‌گوید این فرض که cogito باید یا مستلزم استنتاج باشد یا شهود، اما نه هردو، خطا به نظرمی‌رسد. در این نگرش که تأمل‌گر در همان حال که بر این باور است که یقین نهایی او مبتنی بر استنتاج نیست، به‌وسیله تأمل استنتاجی به ارزیابی توان اقناعی cogito می‌پردازد، ناسازگاری‌ای وجود ندارد. سومین ملاحظه این است که آنچه شهود می‌شود شاید استنتاجی را دربرگیرد: اغلب فیلسوفان امروزی بر این باورند که "وضع مقدم" بدیهی است و باوجوداین استنتاجی را دربردارد. اگر مدعی به دست آوردن درکی بدیهی از قضیه‌ای با ساختار استنتاجی باشیم، تناقض‌گویی نکرده‌ایم- واقعیتی که در مورد cogito به‌کاربردنی است.

همان طور که دکارت می‌نویسد: وقتی کسی می‌گوید "من دارم فکر می کنم، پس هستم یا وجود دارم" او وجود را به‌وسیله قیاس از اندیشه استنتاج نمی‌کند، بلکه آن را ازطریق شهود ساده ذهن، به صورت امری بدیهی، درمی‌یابد (اعتراض‌ها و پاسخ‌ها).
در این مورد که آیا می‌توان cogito را "شناخت" بطلان‌ناپذیر به‌شمارآورد یا خیر بحث‌هایی تفسیری وجود دارد (یعنی در این مورد که آیا cogito ، پیش از برهان‌های مربوط به خدایی غیرفریبکار، به‌این‌نحو بر معرفی نخستین خویش استوار است یا خیر). بسیاری از مفسران بر این باورند که رواست آن را شناخت بطلان‌ناپذیر به‌شمارآوریم. اما مدعای این تفسیر به هیچ وجه مسلم نیست.

هیچ بحثی نیست که دکارت cogito را "نخستین بخش شناخت" (تأملات: تأمل سوم) و نخستین "قطعه شناخت" توصیف می‌کند (اصول فلسفه). با وجود این، اصطلاح‌های برگرفته از زبان لاتین (cognition و همریشه‌های آن) که دکارت در این توصیف‌ها به کار می‌برد جالب توجه است. همان‌طور که پیشتر توضیح داده شد، دکارت زمینه‌گرا است به این معنا که او زبان "شناخت" را در دو زمینه متفاوت از احکام روشن و متمایز به کار می‌برد: زمینه کمتردقیقی که احکام بطلان‌پذیر را شامل می‌شود، همانند مورد هندسه‌دان ملحد (که نمی‌تواند شک اغراق‌آمیز را متوقف کند)؛ زمینه دقیق‌تر که نیازمند احکام بطلان‌ناپذیر است همانند آن‌ نوع شناختی که در "تأملات" جستجو می‌شود.

توصیف دکارت از cogito با استفاده از همان زبان شناختی که برای توصیف شناخت بطلان‌پذیر فرد ملحد به کار می‌برد در خورد توجه است. به یاد داشته باشید که دکارت درباره درک روشن و متمایز فرد ملحد از هندسه می‌نویسد: "من بر این باورم که آگاهی متعلق به او شناخت حقیقی نیست" (اعتراض‌ها و پاسخ‌ها). این امر به تنهایی ثابت نمی‌کند که cogito  بناست بطلان‌پذیر باشد. گرچه، ثابت می‌کند که "نخستین بخش شناخت" نامیدن آن  مستلزم آن نیست که دکارت درنظر داشته باشد که آن را "شناخت" بطلان‌ناپذیر بداند.

تز "شناخت بدون الحاد" با این پرسش که آیا cogito "شناخت بطلان‌‌ناپذیر"- که حتی فرد ملحد نیز به آن دسترسی دارد- به شمار می‌رود یا خیر ارتباط بیشتری دارد. اظهارات مکرر و صریح دکارت به این تز اشاره دارد. متن‌های پی‌آیند را که هریک از زمینه‌ای برای وضوح‌بخشیدن به استلزامات شناخت بطلان‌ناپذیر ناشی می‌شوند، درنظربگیرید:چراکه اگر بر آن آگاه نباشم [یعنی از این موضوع که آیا خداوند فریبکار است یا نه]، به نظرمی‌رسد که هیچ گاه نمی‌توانم به‌طورکامل درباره چیز دیگری یقین داشته باشم (تأملات: تأمل سوم).

گمان می‌کنم که یقینی‌بودن هر چیز دیگری به این [شناخت از خداوند] وابسته است، به طوری که بدون آن هیچ‌گاه نمی‌توان چیزی را به‌طورکامل شناخت (تأملات: تأملات پنجم).

اگر من از خداوند شناختی نداشته باشم... به این ترتیب هیچ‌گاه نمی‌توانم درباره‌ چیزی به شناخت یقینی و حقیقی دست یابم، بلکه تنها باورهایی بی‌ثبات و دگرگون‌شدنی به دست می‌آورم (تأملات: تأمل پنجم).

و طبق ادعای نهایی او درباره به دست آوردن "شناخت" بطلان‌ناپذیر:

بنابراین من آشکارا می‌پندارم که یقینی‌بودن و حقیقت هر شناختی به‌گونه‌ای منحصربه فرد به آگاهی من از خداوند حقیقی وابسته است، آن‌قدر که تا از او آگاه نشوم، قادر نخواهم بود که درباره چیزی دیگر به شناخت کامل دست یابم (تأملات: تأمل پنجم).

کد خبر 825582

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha