همه این مباحثات با سروکله زدن با مفهوم بسیار رایج اخلاق به وجود می آید که این مفهوم البته در شیوه های زندگی متفاوتی قابل تشخیص است و از سوی کالیکلس در نیمه دوم کتاب " گرگیاس" و تراسیماخوس در قسمت اول کتاب " جمهوری " مطرح می شود.
کالیکلس تصور می کند که قرارداد اخلاقی میان افراد ضعیف بی شماری برقرار می شود تا افراد قوی که تعداد آنها قلیل هم هست به وحشت بیفتند. بدین طریق آن افراد قوی با توجه به این قراردادها نمی توانند بر دیگر افراد سلطه یابند. با تکیه بر این نکته به نظر کالیکلس هیچ انسان قوی درستکاری نباید با این قراردادها موافقت نماید. تراسیماخوس نیز از این بحث می کند که عدالت مزیت افراد قدرتمندتر است و آن را یک شیوه عمل اجتماعی در نظر می گیرد که با قدرت برقرار می شود یعنی عدالت از سوی قانونگذاران در نظر گرفته می شود تا علیه کسانی که حقوق فردی و منافع شخصی شان را نادیده می گیرند به کار رود. به نظر این دو نفر هیچ فرد معقولی و هیچ فرد قدرتمندی قواعد عدالت را به عنوان مرجعیت قانونی بین آنها نمی پذیرد.
در جواب به چالش اخیر در بخش دوم کتاب "جمهوری" گلاو کن و آدیمانتوس مکرراً از سقراط می خواهند که نشان دهد عدالت فی نفسه و جدای از پاداشها و شهرتها واجد چه ارزشی است. آنها ارزش ذاتی آن را مانند ارزشی که برای نفس دارد در نظر می گیرند. یعنی آنچه به صورت ذاتی و بی واسطه برای نفس عرضه می کند در نظر می گیرند. قبل از آنکه سقراط تبیین نوینی از نفس ارایه کند مقایسه مشهوری میان نفس و شهر برقرار می کند. بر طبق تصویری که وی از شهر ارایه می کند مشخص میشود که سقراط از شهر ایده آل سخن می گوید و این شهری است که وی در صدد است در گفت و گوهایش آن را بسازد.
این شهر سه دسته شهروند دارد: قانونگذاران و دستیاران آنها - و همه نگهبانان - به علاوه کشاورزان و هنرمندان و تجار و همه کسانی که محصولات مادی را تولید می کنند. در حالی که وی این طبقات را تبیین و آموزش نگهبانان را مطرح نموده است سقراط در کتاب چهارم از چهار ارزش که به این شهر تعلق دارند دفاع می کند - حکمت ، شجاعت، اعتدال و عدالت.
مهمترین مولفه برای فهم نظریه اخلاقی افلاطون توسل به حکمت است که این حکمت دانشی قلمداد می شود که برای حکمرانی مورد نیاز است. سقراط تصریح می کند که چون بدرستی در مورد این شهر اندیشیده می شود این شهر موجه است. این البته به جهت یک دانش ویژه ( اپیستمه) است که در شهر یافت می شود. این دانش اما دانش فرش بافی ، دانش کار بر روی چوب یا فلزکاری و کشاورزی نیست. اینها همه صنایعی هستند که هدفشان تا حدی برای شهر خیر است. در حالی که فرش بافی به طور مثال اثاثیه ای برای خانه به وجود می آورد اینها فقط بخشی از آنچه برای شهر خیر هستند به شمار می روند. در مقابل معرفت حکمرانان هدفش خیر بخشی از شهر نیست بلکه کل شهر را مد نظر دارد و از این جهت این معرفت در مورد روابط درونی و روابط بین شهری بهترین ارزش قلمداد می شود. عدالت در این شهر بدین معناست که هرکس کاری را که از سوی طبیعت بر عهده او گذاشته شده انجام دهد و کار دیگران را انجام ندهد.
با بسط کامل فضایل درون شهر سقراط همان نوع تبیین را برای پرسش اولیه به کار برد و بر ارزش فینفسه عدالت در نفس تأکید کرد. نظیر مورد شهر نفس هم سه جزء دارد: عقل که قانونگذار است و اراده که نقش کمکی را برعهده دارد و امیال که زندگی مادی را سامان می دهند. هر جزء روانشناختی کارکردی مشخص دارد. نظیر مورد قانونگذاری برای شهر، عقل برای کل نفس عمل آینده نگری را صورت میدهد. بخش ارادی هم خشم و غضب را صورت میدهد.
کارکرد امیال و تمایلات هم برای غذا خوردن و عمل جنسی و کلاً زندگی مادی است که هرچند در متون افلاطونی به کارکرد زیست شناسانه آنها تأکید نمیشود اما به نظر میرسد برای آنها است. این روانشناسی اخلاقی اگر ما بخش ارادی را به عنوان همه احساسات در نظر بگیریم پیچیده تر هم میشود. از این رو نفس به عقل، احساسات و تمایلات تقسیم می شود و همۀ زندگی ما ذیل یکی از این سه جزء قرار میگیرد. ما فکر میکنیم، میاندیشیم، عشق میورزیم، متنفر میشویم و گرسنه و تشنه میگردیم.
فضایل در نسبتی که با این اجزا برقرار می کنند تعریف می شوند. فضیلت اصلی البته عدالت است و معنای آن این است که هر جزء کارکردش را بدون اشاره به جزء دیگر بر عهده گیرد. از آنجا که کارکرد عقل آینده نگری برای کل نفس است عقل باید هدایتگری کند. تمایلات که تنها به دنبال ارضای بی واسطه خود هستند نمیتوانند هدایتگری نمایند. تصوری از نفس که بر طبق آن نفس با تمایلات هدایت میشود به تصوری ناعادلانه از نفس نزدیک است. عقل برای اجرای کارکرد هدایتگری اش به حکمت نیاز دارد یعنی دانشی که برای هر بخش نفس و کلیات آن ضروری است.
نظر شما