یکی دیگر از این حقایق آن است که ما بخشی از اجتماع گستردهتری از موجودات هستیم که نفع آنها بر نفع ما الویت دارد. "هرچند که هریک از ما فردی متمایز از دیگرانی است که منافعشان به همان صورت به نحوی با منافع سایر موجودات جهان فرق میکند، اما ما همچنان باید بیندیشیم که هیچیک از ما نمیتواند به تنهایی به زندگی ادامه دهد و اینکه هریک از ما واقعا یکی از اجزای بیشمار گیتی است... و منافع همه، که ما بخشی از آنها هستیم، را باید همواره به منافع خاص خود ترجیح دهیم".
پنجمین حقیقت آن است که انفعالات ما خیرها را بسیار بیشتر از آنچه هستند، مینمایاند و دیگر اینکه لذتهای جسمی هیچگاه به اندازه لذتهای روحی ماندگار نیستند یا به هنگام برخورداری به آن اندازه که انتظار میرود شدید نیستند. "باید بهدقت به این موضوع توجه کنیم؛بهطوریکه هرگاه احساس میکنیم انفعالی ما را تحریک میکند تا زمانی که این انفعال آرام نگرفته است از داوری دست بکشیم و اجازه ندهیم که نمودهای کاذب خیرهای اینجهانی ما را بفریبد".
قضیه آخر خصلتی کاملا متفاوت دارد: هرگاه بهطور مشخص ندانیم که چگونه باید عمل کنیم، باید به قانونها و آداب و رسوم سرزمین خود گردن بنهیم. "همچنین باید تمامی آداب و رسوم سکونتگاه خود را بهدقت مورد بررسی قرار دهیم تا دریابیم که تا چه حد باید از آنها پیروی کنیم. با وجود آنکه نمیتوانیم برای هر چیز برهانهایی یقینی داشته باشیم، بازهم باید از آنها جانبداری کنیم و در موارد مربوط به آداب و رسوم باورهایی را دنبال کنیم که محتملترین به نظر میرسند؛ بهطوری که بههنگام ضروریبودن اقدام، هیچگاه مردد نباشیم. چراکه هیچ چیز مایه افسوس و ندامت نیست مگر تردید.
حقایقی که دکارت آنها را "برای ما بهترین" میداند شامل کشفهای اصیل فلسفه او نیستند. برعکس، این حقایق نشاندهنده نگرشی کلی درباره جهان هستند که فردی که با دکارت همفکری ندارد نیز میتواند آنها را بپذیرد: وجود خدایی در نهایت قدرت و کمال؛ فناناپذیری روح؛ عظمت جهان؛ اینکه ما نسبت به کل وسیعتری که جزئی از آن هستیم وظایفی داریم؛ اینکه انفعالات ما خیربودن اعیان خود را تحریف میکند. تنها ادعایی که دکارت میتواند مطرح کند (و آنچه در عمل در مقدمه "اصول فلسفه" ادعا میکند) این است که برای باور به صدق این قضایا دلیلهای بهتری ارائه کرده است؛ او شناخت یقینی ایجاد کرده است درحالی که پیش از آن تنها باور متزلزل وجود داشت.
تأْسیس شاکلهای از شناخت مربوط به کاربست فضیلت مبنای مجموعه جدیدی از قاعدههای اخلاقی را فراهم میآورد که جایگزین اخلاقیات موقت "گفتار در روش" میشود. دکارت آنها را به عنوان دستورالعمل دقیق نیکبختی برای الیزابت مطرح میکند:
به نظر من هرکس میتواند، به دست خود و بدون هرگونه یاری دیگران، خود را خرسند کند مشروط به آنکه سه شرط را که به سه قاعده از قواعد اخلاقی موقتی مربوط میشود که در "گفتار در روش" مطرح کردهام، رعایت کند. شرط نخست این است که هرفرد باید بکوشد ذهن خود را تا آنجا که میتواند به کار گیرد تا در تمامی شرایط زندگی بایدها و نبایدها را کشف کند. شرط دوم این است که باید عزمی ثابت و استوار داشته باشد تا هر آنچه خرد روا میدارد، بدون آنکه تحت تأثیر انفعالات یا امیال خود قرارگیرد، انجام دهد... شرط سوم این است که در نظر داشته باشد در همان حال که از خرد برای هدایت خویش نهایت استفاده را میبرد، تمامی کارهای خیری که انجام میدهد نه آنهایی که میداند، همگی بهطورکامل خارج از اراده او هستند.
در اینجا، قاعده موقت و نهایی "گفتار در روش" به قاعده نخست تبدیل میشود و نشاندهنده این فرض است که خرد، به شکل داوری درباره خیر و شر، میتواند همچون راهنمایی قابلاعتماد در خدمت کنش قرارگیرد. بهطورمشابه، قاعده دوم "گفتار در روش" که توصیه میکند تا آنجا که میتوانیم "در اعمال خود قاطع و استوار باشیم" و هنگامی که تصمیم خود را گرفتیم "حتی از تردیدآمیزترین باورها پیروی کنیم"، اینک به فرمانی برای اجرای توصیههای خرد بدون تأثیرپذیرفتن از انفعالات تبدیل شده است. این دو گروه از قواعد بیش از همه در قاعده سوم همپوشانی دارند که ما را به تشخیص محدودیتهای قدرتمان و کنترل امیالی که نسبت به اشیای خارج از آن داریم سفارش میکنند. با این حال، در این مورد نیز این قاعده از نظر دکارت جایگاهی متفاوت مییابد، زیرا شناخت یقینی خداوند که همه چیز به آن وابسته است و فناناپذیری روح از آن پشتیبانی میکند.
حقایقی که دکارت برای ملکه الیزابت طرح میکند، شاکلهای از شناخت عقلانی فراهم میآورند که بر مبنای آن میتوانیم از اراده آزاد خود بهدرستی استفاده کنیم و خیر را بر شر ترجیح دهیم. باوجوداین، آشکار است که این حقایق کلیترین نوع راهنمایی را فراهم میآورند. این حقایق احکام مشخصی را برای عمل تضمین نمیکنند یا در وضعیت خاص وظیفهای برای ما تعیین نمیکنند. در عوض، بهترین تفسیر آن است که آنها را صرفا تسهیلکننده عمل درست بدانیم که از طریق حذف موانع پیشروی عمل درست (دلهره درباره آینده، ترس از مرگ) یا مصونداشتن ما از خطاهای آشکار(نادیدهگرفتن دلنگرانیهای دیگران، الویتدادن به خیرهای جسمانی) این کار را انجام میدهند.
قضیه نهایی دکارت این امر را آشکار میسازد که شناختی که مضمون اصول اخلاقی بر آن استوار است برای مشخصکردن این مضمون کافی نیست. این قضیه به ما میآموزد هنگامی که برایمان روشن نیست که چگونه عمل کنیم، به قوانین و آداب و رسوم سرزمین خود گردن بنهیم. این قضیه پژواک قاعده نخست از اصول اخلاقی موقتی است که دکارت در "گفتار" برای خود تجویز میکند. با این حال، این قاعده نیز دچار دگرگونی مهمی شده است. در حالی که در "گفتار" گردننهادن به قوانین و آداب و رسوم یک کشور نخستین قاعده اصول اخلاقی موقت دانسته شده است، این قاعده برای الیزابت بهعنوان موضعی پسرفتی پیشنهاد و اذعان میشود که با وجود آنکه ما درباره خیر و شر بیگمان از شناخت یقینی برخوردار هستیم، این شناخت محدودیتهایی نیز دارد.
تشخیص این محدودیتها یکی از ویژگیهای پایدار اخلاق دکارت است. حقایقی که برای الیزابت خلاصه شدهاند مجموعهای از دستورالعملهای کلی درباره چگونگی استفاده صحیح از اراده را بیان میکنند. با وجود این، پیروی از آنها نه تضمین میکند که ما بهگونه ای خطاناپذیر بزرگترین خیر را انتخاب کنیم؛ نه موفقیتی از این دست برای فضیلت ضروری است. تا آنجا که به فضیلت مربوط میشود، نکته مهم آن است که ما برای پیبردن به بهترین مسیر کنش هرآنچه میتوانیم انجام دهیم و در صورت لزوم به قوانین مدنی یا آداب و رسوم متمسک شویم و دیگر آنکه پس از آن قاطعانه اراده کنیم.
این مسئله برای دکارت میان امر نظری و امر عملی عدمتشابهی مهم ایجاد میکند. در هر دو مورد ما وظیفه داریم که ادراک خود را پیش از بهکارگرفتن اراده در داوری و عمل تصحیح کنیم. با وجود این، تنها در مورد داوری است که اگر فاقد شناخت لازم برای اطمینانیافتن از صحت تصمیم باشیم، تعلیق نامحدودِ پذیرشْ معقول است. دکارت مناسببودن این کار را درمورد کنش رد میکند: "تا آنجا که به ادارهکردن زندگی مربوط است، این گفته که ما تنها باید چیزی را بپذیریم که بهطورآشکار درک میشود، از فکر من بسیار دور است. برعکس، نظر من این نیست که باید همیشه حتی برای حقایق محتمل منتظر بمانیم".
به هنگام عمل، مسئله ضروری آن است که بهشیوهای صحیح اراده کنیم و این امکان را برای خرد ایجاد کنیم که تا آنجا که ممکن است ما را در انتخابکردن راهنمایی کند. دکارت به الیزابت میگوید:"ضرورتی ندارد که خرد از خطا به دور باشد. همین کافی است که وجدان ما گواهی دهد که همواره برای اجرای هرآنچه بهترین مسیر دانستهایم، عزم و فضیلت داشتهایم". عزم یا استواری داوری ضروری است، زیرا، بیش از هرچیز، فقدان عزم است که سبب "افسوس و ندامت" میشود و به این ترتیب نیکبختی ما را تهدید میکند.
نظر شما