۲۰ تیر ۱۳۸۸، ۸:۳۸

نقد یک فیلم/

"پسر تهرونی" از واقعیت زندگی مخاطب فاصله دارد

"پسر تهرونی" از واقعیت زندگی مخاطب فاصله دارد

فیلم "پسر تهرونی" مانند آثار مشابه، گویی در خلاء، نوشته و ساخته شده و اصلاً پلی برای ارتباط میان فیلم و مخاطب وجود ندارد. انگار فیلمساز سرگردان است که چه چیزی تاثیر کمیک دارد و چه چیزی ندارد و هر چه به ذهنش رسیده را رو کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، برای نوشتن نقد بر فیلم‌هایی از این دست و البته  ضعیف‌تر از "پسر تهرونی" قاعدتاً ناچاری پشت میز بنشینی و جملاتی را در مورد کلیشه و سهل‌انگاری، که از فرط تکرار حوصله خودت را هم سر می‌برد کنار هم بچینی و نوشته‌ات را به اتمام برسانی.

می‌بینید! می‌خواهی از کلیشه‌ها و تکرارهای کلافه کننده فاصله بگیری و به آنها اعتراض کنی و مدتی بعد متوجه می‌شوی که خودت هم ناچاری به نوعی دیگر در گرداب این تکرارها دست و پا بزنی.

اما شاید بد نباشد که این بار از نگاه موافق با کلیشه‌ها به سراغ این فیلم برویم. همه می‌دانیم که این قانون‌های مشخص فیلمفارسی کاربردهایی هم دارد و گاه، چه در طول تاریخ گذشته سینمای ایران و چه حتی در این چند سال اخیر، موفق شده مخاطبان زیادی را به سینما بکشاند و فیلمسازان و تهیه‌کنندگانی که همچنان به دنبال یافتن راه حل به سراغ این کلیشه ها می‌روند، وسوسه تکرار موفقیت‌های مالی آن آثار را در سر می‌پرورانند.

کلیشه‌ها اگر خوب پرداخته شوند و حتی اگر تا اندازه‌ای خود را به خواست مخاطب و برآوردن نیازهای او نزدیک کنند نه تنها بد نیستند، بلکه شاید به عنوان اکسیری سهل الوصول، در این دوره سکون و سکوت و انجماد سینما به شمار آیند.

"پسر تهرونی" مانند آثار مشابه گویی در خلاء نوشته و ساخته شده است. اصلاً پلی برای ارتباط میان فیلم و مخاطب وجود ندارد وقتی می گوید جوان‌های امروزی از یک چیزی حرف می‌زنند که خودشان به آن می‌گویند عشق و در واقع هوس است و ... خود نویسنده و فیلمساز هم فقط جمله‌ای می گویند که دیالوگی برقرار شود و داستانشان پیش برود.

انگار منظوری از گفتن این جمله ندارند و فقط می‌گویند که گفته باشند. اصلاً کدام نسل را مخاطب قرار می‌دهند؟ این حرف‌ها حرف کیست؟ این حرف‌ها همان حرفهایی است که در فیلمفارسی‌های پنجاه سال پیش زده می‌شد و آن موقع شاید کاربرد بیشتری داشت و فیلمسازان امروز ما برای استفاده مجدد حتی آن را به روز نمی‌کنند.

 پنجاه سال گذشته است و در این پنجاه سال شکل روابط  و خواسته‌ها عوض شده. باز هم می‌شود از کلیشه‌ها استفاده کرد و از آنها جواب گرفت به شرطی که دست کم سطحی‌ترین لایه‌های زندگی آدم‌های امروز را مد نظر قرار دهیم نه سطحی‌ترین لایه‌های زندگی در خلاء را...

فیلمساز تلاش کرده که رنگ و لعاب زیادی بر فضا و صحنه و گریم بپاشد، رنگ‌های تند و شاد در لباس و رنگ ماشین و طراحی صحنه به چشم می‌خورند (تلویزیون هم مدت‌هاست که چنین رنگ آمیزی را یاد گرفته است) .انگار فیلمساز سرگردان است که چه چیزی تاثیر کمیک دارد و چه چیزی ندارد و هر چه به ذهنش رسیده را رو کرده است.

 نکته دیگر چیزی‌ است که فیلمفارسی‌های موفق گذشته و موفقترین‌شان یعنی گنج قارون از آن بهره‌مند بودند، اما فیلمفارسی‌های امروزی یا از آن بی‌بهره‌اند و یا به شکلی به سراغش رفته‌اند که برای مخاطب ملموس نیست و آن "امید" است. امید به معجزه، امید به یک جرقه، امید به افتادن یک اتفاق متفاوت و غیر منتظره، این اتفاق، همان چیزی است که بیشتر اوقات (و البته نه همیشه) به عنوان نقص فیلمنامه نویسی فیلمفارسی به شمار می‌آید و جزء قوانین نانوشته آن نیز هست. مهم این بود که "گنج قارون"، مخاطب عام را خرسند و "امیدوار" از سالن سینما بیرون می‌فرستاد.

در آثار جدید، اثر از مخاطب و جنس او و زندگی او و واقعیات او آنقدر فاصله دارد که در امیدواری شخصیت‌هایش شریک نمی‌شود. برای مثال به سراغ "پسر تهرونی" می‌رویم. سروش یا همان پسر تهرونی ناچار است در مدت کوتاهی ازدواج کند (تا این جایش طبق قانون فیلمفارسی درست پیش می‌رود) چون اگر ازدواج نکند پدرش او را به زندان می‌اندازد!

 تماشاگر می‌گوید خب بیاندازد! مگر چه می شود؟ نه تماشاگر پدر او و تصمیمش را جدی می‌گیرد و نه زندان رفتن سروش به معنی کتک خوردن و شکنجه اوست و نه قرار است اعدام شود و نه هیچ چیز دیگری از این قبیل انتظارش را می‌کشد تا تماشاگر علاقمند به رهیدن او از زندان باشد.

حتی یک آبروریزی ساده و پیشگیری از آن می‌توانست بسیار موثر تر از این زندان و آن سرگرد مهربانش (!) عمل کند. در چنین شرایطی واضح است که مخاطب در داستان و در پی آن با امیدها و آرزوهای شخص اول بازی شریک نمی‌شود و اما نکته  آخر اخلاق‌گرایی است (که خوشبختانه"پسر تهرونی" کمتر از سایر فیلم‌های این‌چنینی خودش را درگیر آن کرده) در این نقطه بیشتراین فیلم‌ها در حد و حدود محدودیت‌های تلویزیونی عمل می‌کنند و حتی گاهی روی تلویزیون را هم سفید کرده‌اند.

به این مفهوم که در تعریف آنها، اخلاق دارای یک مرز کاملاً مشخص مانند سیم خاردارهای الکتریکی است. اگر از این سمت قدمی به جلو برداری پودر می‌شوی، نیست و نابود می‌شوی و به مفهوم دیگر کاملاً فاسد و مضر برای اجتماع به شمار می‌روی. و در عوض در ورودی بزرگی آن سوتر برای پدرها قرار می‌دهند که بدون اینکه کک شان هم بگزد می‌توانند از آن عبور کنند و به بهانه‌های کلافه کننده همه چیز را زیر پا بگذارند و شمشیر تیز قضاوت فیلمساز که جوان‌ترها را با یک لرزش به دو شقه مساوی تقسیم می‌کرد برای آنها به چتر حمایت بدل می‌شود که بارزترین نمونه‌اش را همین اواخر در فیلم "پاتو زمین نذار" ساخته  ایرج قادری شاهد بودیم که بی‌شک و در این وانفسا کلنگی بر گور دسته جمعی اخلاقیات و فرهنگ به شمار می‌رود.

------------

نیوشا صدر 

کد خبر 909599

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha