۲۳ تیر ۱۳۸۸، ۸:۴۵

گزارش خبری مهر/

فردوسی نظاره گر مشکلات/ در شهر توس همه خوابند

فردوسی نظاره گر مشکلات/ در شهر توس همه خوابند

مشهد - خبرگزاری مهر: اطراف آرامگاه توس مکانی که بزرگترین شاعر حماسه سرای ایران در آن خفته است به بازار مکاره ای تبدیل شده که شایسته نام و جایگاه این چهره شهیر ادب فارسی نیست.

به گزارش خبرنگار مهر در مشهد، حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر حماسه‌سرای ایرانی و گوینده شاهنامه فردوسی است که مشهورترین اثر حماسی فارسی است و طولانی‌ترین منظومه به زبان پارسی تا زمان خود بوده‌ است.

وی از بزرگ‌ترین شاعران فارسی است آرامگاه این شاعر گرانقدر در شهر توس با توجه به نامداری ملی و بین المللی این چهره شاخص شعر و حماسه ایران در شان و منزلت آن شاعر نیست و با با کاستی های فرهنگی و ساختاری زیادی مواجه است.

به محدوده آرامگاه توس که وارد می شوی بوی بد ناشی از نگهداری اسبهایی به مشام می رسد که چند سال است کالسکه ای را به دنبال خود می کشند و کنار خیابان در نزدیکی در ورودی آرامگاه به صف ایستاده اند، دستفروشها روی گاری انواع اجناس سوغاتی را چیده اند و کودکان دستفروش با سماجت قصد دارند هر طور شده به بازدید کننده ها جنس خود را بفروشند.

در این میان چند کودک دوره گرد قد و نیم قد در حالیکه بادکنک های رنگارنگ در دست دارند سمج تر از هر وقت دیگر خود را به بازدید کننده هایی می رسانند که همراهشان یک کودک خردسال است.

بازار مکاره فال و فالگیری و کیف قاپی توسط برخی فالگیران هم داغ است و کافی است لحظه ای غفلت کنی تا ناگهان ساک دستی ات نیست شود.

روی بلیت ورودی آرامگاه فردوسی، عکس امامزاده محروق است!

برای ورود به آرامگاه باید بلیت بگیری هر نفر 300 تومان، یادم هست پارسال هم که آمدم اینجا بلیت همین قیمت بود 300 تومان، چیزی فرق نکرده است، بلیت، دستفروشها، کالسکه چیها، کودکان پا برهنه، دوره گرد، بادکنک و ...نه چیزی فرق نکرده است از پارسال تا حالا، خوب یادم هست پارسال هم روی بلیت آرامگاه فردوسی عکس مقبره امام زاده محمد محروق بود! بلیت را که می گیری با دیدن عکس فکر می کنی آمده ای نیشابور و اینجا آرامگاه امامزاده محروق است آرامگاهی در نزدیکی آرامگاه خیام.

وارد محوطه آرامگاه که می شوی فضا تغییر می کند، باد خنک عصر تابستانی از روی حوض پر آب وسط محوطه عبور می کند و به صورت می خورد. مجسمه فردوسی در میان چمن ها روی یک سکوگاه در سمت راست حوض خودنمایی می کند.

مجسمه ای زیبا از مردی شیرین سخن، با ابروانی پرپشت، محاسنی سفید و شالی که خراسانیهای قدیم بر سر داشتتند.

روبروی مجسمه آرامگاه فردوسی است پدر پارسی گوی شعر ایران زمین، بنای یادبود فردوسی استوار در جای خود ایستاده است جلوتر که می روم درباره این توضیحاتی نوشته شده راجع به اینکه این بنا توسط یکی از انجمن های خصوصی ساخته شده که درستش هم همین است، آرام آرام از پله های آرامگاه پایین می روم قبر فردوسی درست وسط محوطه اصلی آرامگاه قرار دارد پدر شیرین سخن پارسی زبانان بیش از هزار سال است که اینجا خوابیده.

آرام آرام بعد از اینکه 30 سال رنج برد و سالها خون دل کشیده حالا خوابیده است هر چند غریب، اما خوابیده هر چند کسی چه می داند شاید او تنها ناظر مشکلات دور و برش است.

جلوی در ورودی آرامگاه پیرمردی چاقو و کارد می فروخت کاردهای تیز و چاقوهای برنده، جلوی یکی از خانواده ها را گرفت، تا آمد بگوید "چاقوی تیز" دخترک خردسال خانواده از ترس زد زیر گریه، پدر او را ساکت می کرد اما تا زمانیکه وارد آرامگاه شدند او همچنان گریه می کرد. حالا فروش چاقو آنهم از نوع تخصصی اش جلوی در ورودی آرامگاه فردوسی چه سنخیتی دارد سئوالی است که احتمالا باید از فردوسی بپرسیم آخر فردوسی در زمان حیاتش کارد و چاقو و قمه و نیزه زیاده دیده است.

دور تا دور آرامگاه پر است از تصاویری که داستانهای مختلف شاهنامه را به تصویر کشیده است، آنهایی که به آرامگاه فردوسی آمده اند همه غرق تماشای این صحنه هایند.

بعضی فیلم می گیرند عده ای عکس و فقط یک نفر در حال یادداشت برداری است موبایل ها کارها را راحت کرده است.

هیچ راهنمایی در داخل آرامگاه پاسخگوی سئوالات نیست

در تمام مدت حضور در داخل آرامگاه هم کسی تحت عنوان راهنما یا هر چیز دیگری نیست که بیشتر برای بازدید کنندها از فردوسی و شاهکارش بگوید. کسی چه می داند شاید مردم ما همه شان فردوسی شناسند.

پسر جوانی می خواست بداند پس از ساخت بنا و برای حفظ آن برای آیندگان چه کرده اند؟ فرد دیگری می خواست بداند جنس کارهای حاشیه آرامگاه سنگ است یا پلی استر و آنها هنر دست کیست؟ اما کسی نبود که پاسخگو باشد.

موقع خارج شدن از محوطه اصلی آرامگاه زنی رو به قبر فردوسی دست روی سینه می گذارد و به او سلام می دهم و با همراهش پارچه ای به درب ورودی آرامگاه دخیل می کنند!

دیدن این صحنه خنده دار است اما باز خدا را شکر که بلیتهای در ورودی توجه این خانم راجلب نکرده است و گرنه با دیدن عکس قبر امامزاده محمد محروق حتما کتاب دعایش را باز می کرد و یک گوشه ای می نشست.

زن قطره اشکی می ریزد در را می بوسد و در حالیکه زیر لب زمزمه می کند از پله ها بالا می رود. مردی هم که مشخص است انسان با صفایی است در گوشه ای مشغول نماز شده است و با اشاره انگشت به آرامگاه فردوسی، زیر لب دعا زمزمه می کند.

کنار در خروجی که اتفاقا در ورودی هم محسوب می شود دو تابلو یکی به زبان انگلیسی و دیگری به زبان فارسی نصب شده و روی آن درباره آرامگاه فردوسی توضیح داده شده است و البته از تابلوی عربی که مخاطبان زیادی هم دارد خبری نیست.

انتهای محوطه باقی مانده دروازه رزان است دیوارهای کاهگلی به جا مانده تنها یادگار شهروندان است.آن طرف تر بازارچه صنایع دستی است و مثل همیشه خلوت، همان اندک افراد هم بیشتر برای تماشا در غرفه ها می چرخند.

کمی آن طرفتر هم یک اتاقک است که مثل اتاقکهای سایر مراکز تفریحی از شیرمرغ تا جان آدمی زاد همه چیز دارد. فروشنده هم آن قدر هم به خودش مغرور است که مدام پشت بلندگو اعلام می کند کافی شاپ فردوسی آماده پذیرایی از شما مسافران عزیز است.

جلوی اتاقک هم تعداد زیادی میز و صندلی چیده شده است آن قدر هم زنبور و مگس جمع شده اند که آدم کلافه و مجبور می شود عطای بستنی خوردن را به لقایش ببخشد.

خانمی که بستنی خریده است باپسرک جوان فروشنده سر قیمت بحث می کند و پسر با خونسردی می گوید: 2500 تومان، می پرسد اشتباه نمی کنید؟ باز هم با خونسردی جواب می دهد، نه خیر خانم 2500 تومان. زن به ناچار 10 هزار تومان بابت چهار بستنی کوچکی که خریده اند می پردازد و با نارضایتی مغازه را ترک می کند.

در گوشه سمت چپ محوطه در نزدیکی دیوار قبر مهدی اخوان ثالث همان از که از سردی هوا به ناجوانمردی یاد می کند آرام در زمین گرم خوابیده است. برای او دیگر فرق نمی کند که زمستان باشد یا تابستان هوا سرد باشد یا گرم.

در محدوده آرامگاه فردوسی حتی یک مسافرخانه کوچک نیست

آفتاب کم کم در حال غروب است، دیگر باید رفت، اینجا شب جای ماندن نیست، برخی راه می افتند احتمالا آنهایی که در مشهد برای خود هتل یا خانه گرفته اند، چون برخی دیگر از زائران در گوشه و کنار محوطه بیرون آرامگاه جایی که هنوز دستفروشان گاریهای خود را تکان داده اند فرش پهن کرده اند و امشب را همین جا می مانند.

اینجا حتی یک مسافرخانه یا هتل آپارتمانها کوچک هم به چشم نمی خورد مسافرانی که به اینجا آمده اند شب را در بیابانهای اطراف آرامگاه به صبح می گذارنند.

پسرک بادکنک فروش همچنان با چهره آفتاب سوخته در تلاش است تا ته مانده بادکنکهایش را بفروشد. یکی از بادکنکها از دستش جدا می شود، بادکنک را باد می برد و من سعی می کنم افکارم را به دست باد ندهم تا شاید بتوانم لااقل مطالبم را روی کاغذ منعکس کنم.

کد خبر 911425

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha