محمد تقی چاوشی که با خبرنگار مهر گفتگو میکرد در پاسخ به این سؤال که چه پیششرطهایی باید وجود داشته باشند که ما در عرصه علوم انسانی دارای نظریهپردازان قوی باشیم؟ گفت: واژهcrisis که به معنای بحران است یک واژه یونانی است و در اصل به معنای جداکردن به کار رفته است. وقتی چیزی را از چیز دیگری جدا میکنیم و دو امر را از هم تفکیک میکنیم خروج از تعادل رخ میدهد.
این استاد دانشگاه مفید قم تصریح کرد: از نظر هوسرل ما یک بحران نداریم بلکه با سه لایه از بحران سروکار داریم. بحران در سطح علم، بحران در سطح فلسفه و بحران در ساحت فرهنگ که از نظر هوسرل ریشهایترین ریشه بحران در همین لایه سوم و زیرین به وقوع میپیوندد. نخستین بحران در ساحت علوم صورت میپذیرد یعنی جدایی علوم انسانی از علوم تجربی، امروزه این جدایی پذیرفته شده اما تا اواخر قرن نوزدهم از آن خبری نبود.
وی افزود: در آثار هردر در اوایل قرن نوزدهم تلاش میشود برای جدایی علوم تجربی از علوم انسانی. در ایدهآلیسم آلمان از این دسته علوم یعنی علوم انسانی به علوم روحی یعنی اسپریچوال یاد میشود و این اصطلاح در کارهای هگل نیز قابل مشاهده است. اما دقیقاً این دیلتای است که شروع به طرح این جدایی میکند. در نزاع داغ پوزیتویستها و ایدهآلیستها که در پایان قرن نوزدهم شکل گرفت دیلتای از جمله کسانی بود که بر خلاف نئوکانتیها که به کانت رجعت کردند و نیز بر خلاف پوزیتویستها که ایدهآلیست را منکر شدند طرحی نو در انداخت.
این استاد فلسفه اظهار داشت: از نظر دیلتای در ساحت علوم تجربی حق با پوزیتویستهاست و اما در ساحت علوم روحی وضع به گونهای دیگر است. علوم انسانی و علوم تجربی دو خط موازیند که ربطی به هم ندارند نه در روش و نه در غایت و در فکتها. روش علوم انسانی درون فهمی یا درایت است بر خلاف علوم تجربی که روشی تبیینی دارند. این نظری بود که دیلتای در کتاب "مقدمه بر دانش انسانی" به آن اشاره کرد.
وی افزود: هوسرل تفکیک میان علوم تجربی و علوم انسانی را یکی از خاستگاههای بحران میدانست. او معتقد بود که علوم در هر دو صورت در هم تأثیر دارند. علوم تجربی دنبال ابژکتیویته هستند و اما علوم روحانی سوبژکتیویته را رقم میزنند. هوسرل معتقد بود این تقسیمات صوری در علوم تجربی اکسترنال است و در علوم روحی اینترنال. در هر حال تفکیک این دو ساحت تفکیک علوم تجربی از علوم انسانی باعث بحران در سطح علم خواهد شد.
این محقق و پژوهشگر تصریح کرد: از همین رو تا پیوند میان علوم انسانی و علوم تجربی روشن نشود و نتوانیم نسبتی میان این دو دانش برقرارسازیم که از نظر بنده مبنای تفکرتجربی ریشه درعلوم انسانی دارد نمیتوانیم از بحران خارج شویم و به دیدگاهی نسبتاً متقن در علوم انسانی و حتی درعلوم تجربی نایل آییم.
چاوشی در پاسخ به این سؤال که آیا میتوان گفت که در موقعیت کنونی ما در عرصه علوم انسانی نظریهپردازی جدی نداریم؟ گفت: بله قطعاً چنین است. ما در علوم تجربی هم فاقد نظریهپرداز جدی هستیم به همین جهت که علوم تجربی در جامعه ما مبتنی بر علوم انسانی دقیق نیست. شما روش آموزش علوم انسانی در دبیرستانهای ما را نگاه کنید. علوم انسانی جزو ضعیفترین رشتههای تحصیلی ماست که همین ضعف به دانشگاهها و حوزههای آکادمیک ما نیز کشیده میشود. وقتی علوم تجربی مبنای محکمی نداشته باشد ساختار علم در جامعه ما با بحران مواجه میشود چنانچه چنین است.
چاوشی در پاسخ به این سؤال که آینده نظریهپردازی در علوم انسانی در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ گفت:با توجه به پاسخی که به سؤال دوم دادم اگر نخبگان جامعه و اهل دانش توجهی به وضع اسفبار علوم انسانی نداشته باشند و فکری به حال آن نکنند جامعه همانطور که فعلاً نیز چنین است در فقدان یک بنیاد علمی غوطهور خواهد شد و هیچ امیدی به رهایی از این وضعیت نمیرود.
نظر شما