اگر بخواهیم بدانیم فلسفة اخلاق چیست ابتدا باید کمی دربارة فلسفههای مضاف صحبت کنیم. فلسفههای مضاف به شاخهای از معرفت بشری اطلاق میشوند که نگاهی درجه دوم (Second order) به علوم و معارف یگر دارند. یعنی سعی میکنند معارف و دانشهای دیگر بشری را مورد بازسنجی و بازکاوی قرار دهند. در این میان فلسفة اخلاق هم خواهان بررسی و جستار در علم اخلاق است.
میدانیم که ما علمی داریم به نام اخلاق که قصد دارد مشخص کند سعادت چیست؟ خوشبختی انسان به چه طریقی حاصل میشود؟ عدالت چگونه در جهان انسانی گسترده میشود؟ نیکی چیست و راه بسط و ترویج آن چگونه است؟ تکرار کنیم پاسخ به این سؤالات علم اخلاق را بهوجود میآورد.
اما فلسفه اخلاق به عنوان یک معرفت درجه دوم میخواهد بداند و مشخص سازد که درجه اعتبار این علم از چه قرار است؟
فیالمثل اگر در علم اخلاق سخن از خوشبختی میرود چه دیدگاههای گوناگونی در این زمینه وجود دارد. واضح است که فلسفة اخلاق نمیخواهد و نمیتواند مکتبی اخلاقی بهوجود آورد که به بایدها و نبایدهای آدمی پاسخ دهد. فلسفه اخلاق تنها و تنها خواهان تحلیل فلسفی مفاهیم و معیارهای علم اخلاق است.
فرق میان فیلسوف اخلاق و معلم اخلاق در همین جا روشن میشود.
معلم اخلاق به مردم میگوید چه بکنند و چه انجام ندهند اما فلسفة اخلاق خواهان کمک به رفع بلاتکلیفی های اخلاقی است؛ فلسفه اخلاق میخواهد بداند کدامیک از مفاهیم اخلاقی ... و سودمندتر است؟ به همین جهت است که بر مفاهیم گوناگونی دست میگذارد. گاهی از تکلیف به عنوان مهمترین مفهوم اخلاقی یاد میکند و گاهی مهربانی و عدالت را مبنا فرض میگیرد. اما به هر حال فلسفه اخلاق سعی دارد به پریشانگوییها و ابهامهایی که در علم اخلاق وجود دارد پاسخهایی در خور و مناسب عطا کند.
مشخص است که هر دیدگاهی در فلسفه اخلاق محتاج مبنایی منطقی و معرفتی است. بسیاری از مناقشاتی که در علم اخلاق وجود دارد ناشی از آن است که در سطوح گوناگون معرفتی مورد بررسی قرار میگیرد و برداشتهای مکاتب گوناگون از مفهوم استدلال و منطق و معرفت متفاوت است. به همین خاطر فیلسوف اخلاق بیش از پیش به استدلال اهمیت میدهد و میخواهد بداند کدام استدلال خوب است و کدام بد.
درواقع فهم هر مفهوم مساوی است با فهم خاصیتهای منطقی آن و این که تحلیل مفاهیم و تحلیل منطقی استدلالهای اخلاقی چه کمکی میتواند به حل مشکلات عملی بکند، جواب این سؤال برمیگردد بدین مضمون که بدانیم استدلالهای خوب و بد کدام است و تا نفهمیم که پرسشهایی که مطرح میشود چه معنایی را دربردارد، نمیتوانیم استدلالهای خوب و بد را تمییز بدهیم.
و اما ابزارهای حرفه فیلسوف اخلاق عبارتند از تحلیل مفاهیم اخلاقی و تحلیل منطقی.
جدیداً علاوه بر مفاهیم کلاسیک علم اخلاق مانند نیکی، خوبی، خوشبختی، عدالت و آزادی موضوعات جدیدی نیز به کاوشهای فیلسوف اخلاق اضافه شده است مباحثی مثل محیط زیست، اقتصاد و سیاستهای مربوط به جمعیت نیز از ذهن و زبان فیلسوف اخلاف دور نمیماند. مباحث سیاسی نیز از اینگونه است. بسیاری از موضوعاتی که در سیاستهای مطرح است، مباحثی است که ریشه و صبغه اخلاقی دارد و فیلسوف اخلاق هم بدانها میپردازد. و این سؤال مطرح میگردد که در سالهای اخیر اشتغال فکری فیلسوفان اخلاق بر چه چیزی بوده است؟ و میدانیم که هیوم بر این نکته دست میگذاشت که از هیچ هست منطقی نمیتوان بایدی را نتیجه گرفت. به طور مثال اگر فرض کنیم که در جهان فقر وجود دارد به عنوان یک هست پس نمیتوان نتیجه گرفته که باید بر فقر دامن زد. امروز از مهمترین موضوعات مورد توجه فیلسوفان اخلاق این نکته است و در باب نظر هیوم، نظرات موافق و مخالف فراوانی مشاهده میشود.
جدای از نظرات موافق که کم نیستند در موضع مخالف میتوان به دیدگاه جان سرل اشاره کرد که در مقاله معروفی به دیدگاه هیوم و اخلاف او تاخته است.
می دانیم که از فیلسوف جز این ساخته نیست که مسألهای را روشن سازد و بگوید سؤالی که باید بدان بپردازید این است، باید بگوید کمک من شاید این بوده که مسأله را روشنتر از گذشته طرح کردم توضیح دادهام که باید در صدد چه چیزی باشی و دنبال چه بگردی؟
این کمکی است که فیلسوف اخلاق نیز میتواند به موضوعات و مشکلات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی بکند. او میتواند ساختار سیاسی جامعه خود را زیر سؤال ببرد و با مفاهیمی مسائل را روشنتر بیان کند. در عرصه اقتصادی نیز او میتواند با مبنا قراردادن مقولهای به مانند عدالت از میزان و چگونگی دستمزد طبقه خاص سؤال کند و درصدد یافتن پاسخها و جوابهایی بهتر برای مشکلات اقتصادی باشد، عدهای گاهی از مفاهیمی مانند انصاف، حق و عدالت طوری صحبت میکنند که گویی کاملاً واضح است چه چیزی منصفانه یا که عادلانه است یعنی مثل این که لازم نیست در مورد آنچه راجع به انصاف بدیهی میانگاریم ابداً تردید کنیم اما فیلسوف اخلاق میخواهد با به کار گیری اندیشه در این شفافیتها تردید وارد سازد و پیشداوریها و بدیهیات ما را مورد پرسش مجدد قرار دهد تا ما بیشتر و بهتر با مباحث و مسائلی که با آنها روبهرو هستیم برخورد کنیم.
در اینکه آیا وظیفه فلسفه اخلاق تنها ایضاح مفهومی و روشن کردن تعریفها و مفاهیم است البته شک و تردید فراوانی وجود دارد. پارهای از فیلسوفان بر این نظرند که به همین اندازه باید اکتفا کرد و عدهای دیگر رسالتی را که بر دوش فیلسوفان اخلاق است بسی بیش از این میدانند اما توان همین حداقل، یعنی ایضاح مفهومی را میان همه فیلسوفان اخلاق مشترک دانست.
نظر شما