سقراط در جمهوری درباره عدالت با مردمان بسیاری به بحث مینشیند. البته گفتگو درباره این موضوع کلی در یک موقعیت خاص، در یک مکان و زمان خاص4 و با مردمانی که هر کدام سن، خصوصیات، تواناییها، ظاهر ویژه، و مقامهای معینی در اجتماع دارند صورت میگیرد. در حالی که مکان گفتگو برای ما کاملا روشن است. زمان آن، یعنی سال آن، مشخص نیست.
سقراط گفتگو را با پرسشی از مسنترین فرد حاضر، کفالوس، که هم به دلیل پارسایی و هم به دلیل ثروتش مورد احترام است آغاز میکند. سوال سقراط نمونه نزاکت است؛ این سوال برای کفالوس این فرصت را فراهم میکند که درباره هر نعمتی که از آن برخوردار است سخن بگوید و خوشبختی خود را به رخ دیگران بکشد.
در ادامه گفتگو، کفالوس از عدالت و بی عدالتی سخن میگوید. به نظر میرسد که او عدالت را با گفتن حقیقت گویی و باز پس دادن هر آنچه از آن دیگری است یکسان تلقی میکند. سقراط نشان میدهد که حقیقت گویی و باز پس دادن مال دیگری همیشه عادلانه نیست. در این مرحله، پسر و وارث کفالوس، پولمارخوس، در مقام دفاع از پدر بر میخیزد و جای پدر را در گفتگو میگیرد، اما عقیدهای که او از آن دفاع میکند با عقیده پدرش یکسان نیست. اگر از شوخی سقراط استفاده کنیم، پولمارخوس تنها نیمی و حتی کمتر از نیمی، از هوش پدر را به ارث برده است.
به این ترتیب، پولمارخوس بی آنکه خود بداند یکی از اصول جمهوری را اعلام میکند. همان طور که از قسمتهای بعدی جمهوری روشن میشود، در یک جامعه منظم لازم است که سخنانی نادرست به کودکان و حتی شهروندان بزرگسال گفته شود.
این مثال، خصیصه بحث کتاب اول جمهوری، یعنی جایی که سقراط عقاید متعددی درباره عدالت را رد میکند، را روشن میکند. با وجود این، این بحث سلبی یا مخرب اظهارات سازنده جمهوری را در خود دارد. حال، از این دیدگاه سه نظری را که در خصوص عدالت در اولین کتاب جمهوری ارائه شده است مورد بررسی قرار میدهیم.
نظر کفالوس این است که عدالت عبارت است از باز پس دادن امانت. به طور کلی تر، به نظر کفالوس عدالت عبارت است از بازیگران، رها کردن، یا دادن چیزی که به دیگران تعلق دارد. همچنین او معتقد است که عدالت سودمند است؛ یعنی نه تنها برای دهنده، بلکه برای گیرنده نیز سودمند است. اما روشن است که در بعضی موارد دادن آنچه که به شخص تعلق دارد برای او مضر است. همه مردم از مایملک خود و آنچه به آنها تعلق دارد به طور عاقلانه و خوب بهره نمیگیرند. بلکه در قضاوت خود سختگیر باشیم، ممکن است به این نتیجه برسیم که تعداد بسیار کمی از مردم به طور عاقلانه از ما یملک خود استفاده میکنند.
اگر قرار است که عدالت سودمند باشد، ما مجبوریم مقرر کنیم هر کس آن چیزی را صاحب باشد که "مناسب" اوست. به طور خلاصه، ممکن است ما مقرر کنیم که مالکیت خصوصی فسخ شده و مالکیت اشتراکی رایج شود. ما حتی ممکن است، تا جایی که رابطهای میان مالکیت خصوصی و خانواده وجود دارد، در خواست فسخ خانواده و مالکیت اشتراکی مطلق را کنیم؛ بدین معنا که اشتراکی نه تنها در رابطه با ماکیت، بلکه همچنین در رابطه با همسران و فرزندان اجرا شود. از همه بالاتر، تنها عده معدودی میتوانند عاقلانه تصمیم بگیرند که چه چیزهایی و چه مقدار از آنها برای استفاده هر فرد، یا دست کم برای افرادی که مهم هستند، مفید است.
تنها افرادی با توانایی عقلی استثنایی قادرند چنین کنند. پس از آن، باید مقرر کنیم که جامعه صرفا توسط افراد عاقل اداره شود؛ یعنی توسط فیلسوفان به معنای دقیق کلمه که با قدرت مطلق به اداره امور بپردازند.
بنابراین، ابطال نظر کفالوس، اثبات ضرورت اشتراکی بودن مطلق و همچنین حاکمیت مطلق فیلسوفان را در بر دارد. بدیهی است این اثبات بر نادیده انگاری یا تجرید به بعضی از مهمترین مقولات مربوطه مبتنی است. این اثبات به حد افراطی "انتزاعی" است.
اولین نظریه عدالت توسط کفالوس بیان شد و دومین نظریه عدالت توسط پولمارخوس بیان میشود.
نظر کفالوس درباره عدالت با اعتقاد دیگر او مرتبط بود و آن این است که بی عدالتی به این دلیل بد است که فرد ظالم پس از مرگ توسط خدایان مجازات میشود. اما این اعتقاد در نظریات پولمارخوس نقشی نداشت. او با تناقض میان این دو نظریه روبرو بود که بر طبق یکی از آنها عدالت باید برای دریافت کننده آن سودمند باشد. و دیگر اینکه عدالت عبارت از این است که به هر کس همان داده شود که به او تعلق دارد.
پولمارخوس با نادیده گرفتن نظر دوم بر این تناقض غلبه میکند. بعلاوه، او نظر اول را نیز تعدیل میکند. او میگوید که عدالت اعانت به دوست و آزار به دشمن است. اگر عدالت بدین معنا باشد، بدون هیچ قید و شرطی برای دهنده و دریافت کننده، که با دهنده خوب هستند، خوب است. با وجود این، مشکلی بروز خواهد کرد و آن اینکه اگر عدالت باز پس دادن مال دیگری است، تنها چیزی که مرد عادل باید بداند این است که کسانی که با آنها سروکار دارد چه اموالی دارند؛ این علم توسط قانون تامین میشود و با گوش دادن به سادگی به دست میآید.
افلاطون معتقد است عدالت اطاعت از قانون است یا دادن ما یملک قانونی هر کس به او. در عین حال تصور میشود که عدالت سعادت آور یا نافع است. اما اطاعت از قانون یا دادن مایملک قانونی فرد به او ضرورتا نمیتواند خیر باشد، زیرا ممکن است قوانین بد باشند. عدالت فقط زمانی عین سودمندی است که قوانین خوب باشند و این امر اقتضا میکند نظامی که قوانین از آن صادر میشوند خوب باشد، زیرا عدالت تنها در یک مدینه فاضله کاملا سودمند است.
نظر شما