فیلم "تردید" با مقدمهای بسیار گیرا آغاز میشود، کسالت و سکوت سیاوش، در مرکز میزانسنهای غالباً چرخشی اطرافیانش که در موقعیتی مابین عزا و عروسی دست و پا میزنند. از همان ابتدا، رفت و آمدهای میان این دو موقعیت آرامش ظاهری سیاوش را به هم میریزد و به نحوی ذات و انگیزه جلو برنده داستان را به رخ میکشد.
دقت و توجه فیلمساز در طراحی میزانسنها یکی از نکات درخشان تردید محسوب میشود، در صحنه تعقیب و گریز شیطنت بار سیاوش و مهتاب، میزانسنهایی مشابه و چیده شده در جهت غافلگیر کردن دو طرف چندین بار تکرار میشوند و هر بار به ترجیع بند بسته شدن در میرسند تا در انتها پشت دری برسند که برای هر دوی آنها بسته است.
این سکانس از سویی بخش فشردهای از داستان را به شکلی کوتاه روایت میکند و باعث میشود که مخاطب، جنسی از روابط تغزلی بین این دو نفر که فرصت دیگری برای پرداختن به آن وجود ندارد را بشناسد و از سوی دیگر بر لزوم شراکت این دو بر حل این معما تاکید میکند.
فیلمساز در این سکانس به شکلی کنترل شده به جنسی از میزانسن نزدیک میشود که شکل خالص آن را در صحنه درگیری بین سیاوش و مادرش شاهد هستیم و از آن سو، هر چه به پایان کار نزدیک میشویم، از سرگشتگیها کاسته میشود و ذهنیت آدمها جهت مشخصتری میگیرد و در نتیجه کم و بیش میزانسنها خطیتر میشوند.
اما در این بین چه اتفاقی میافتد؟ یا به زبان بهتر چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ بهتر است از ابتدا داستان را مرور کنیم، سیاوش به دلیل مرگ پدرش مشکوک است، در میان شک و تردید دست و پا میزند و تلاش میکند حواشی این موضوع را بکاود تا شاید سرنخی بیابد، از جایی متوجه میشود که داستان زندگیاش به داستان نمایشنامه هملت نزدیک شده است و اندکی بعد، سکانس گفتگوی او با مادرش پیش میآید که در میان تمام سکانسها بیشترین شباهت را به صحنه گفتگوی هملت و ملکه و پس از آن کشته شدن پولونیوس که پشت پرده مخفی شده است، دارد.
به این ترتیب، سیاوش مسیری را طی میکند که حین آن روز به روز به هملت نزدیکتر میشود و در جایی دقیقا بر این شخصیت نمایشی منطبق میشود و آگاهی او نسبت به این موضوع او را بر آن میدارد که تقدیرش را – که همان تقدیر هملت است- تغییر دهد و از او فاصله بگیرد.
بیشتر سکانسها به طور مجزا با ظرافت و دقت پرداخت شدهاند و اکثر بازیگران بازیهای قابل قبولی ارائه دادهاند اما اگر به کلیت اثر نگاه کنیم یک جای کار میلنگد. دیالوگها یکدست نیستند و با وجود اینکه دیالوگهای صحنه درگیری سیاوش و مادر مانند دیگر عناصر داستان و صحنه بیش از هربخش دیگری به داستان اصلی شبیه است، اما روند تحول دیالوگها برای رسیدن به این صحنه درست طی نمیشود. افت و خیز دارد و جریان قابل تشخیصی را طی نمیکند، گرچه غالب دیالوگهای هر صحنه برای خود آن صحنه به طور مجزا مناسبند.
همین اتفاق به شکل دیگری در کلیت داستان هم به چشم میاید. گویی هر سکانس برای خودش ساخته و پرداخته شده است. حضور مهتاب کرامتی و محمود پاک نیت کاملا زائد است. پیوند کرامتی با داستان بسیار سست است و با تلنگری میشکند و حذف میشود و سکانس صحبت سیاوش و پاک نیت را هم میتوان به آسانی و بدون کوچکترین لطمهای به اثر از میان کار برید.
دکتر را هم کم و بیش میتوان جزء همین دسته شخصیت\ها به شمار آورد.
امید روحانی دارای چهره سمپات و مهربانی است و در کل داستان حرکتی چه در ظاهر و چه در خفا از او نمیبینیم که ما را مشکوک کند و یا اصلاً وادارمان کند که به او فکر کنیم و این میزان خباثتی که در انتها از او میبینیم غیر قابل پذیرش است. شاید حتی عموی سیاوش هم شخصیتی بسیار معتدل و منطقی به نظر میرسد و حتی لحظهای چیز دیگری جز همین ویژگیهای شخصیتی او در فیلم نمود نمییابد.
به خاطر تمامی این علتها و به خاطر پرشهای متوالی در حین کار، مانند دیوانگی ناگهانی سیاوش، که در بستر نمایشنامه هملت مینشست، اما اینجا برای تماشاگر تداعی کننده این تصور است که سیاوش با قصد ناخوداگاهی دوست دارد خود را به هملت شبیه کند یا عصبانیتهای ناگهانی و فریادهای ناگهانی و پشت سر آن نرم شدنهای لحظهای مهتاب در صحنه سینما و یا حضور ناگهانی جماعتی که از جنوب آمدهاند و به سرعت و با صرف زمان بسیار کمی به روح پدر سیاوش و در پی آن به خاک جنوب پیوند میخورند و قطع این صحنه به صحنهای که سیاوش درون خانهاش ازرویا بیرون میآید و...
در تمام مدت داستان حسی از خیالپردازی و قطع شدنهای مداوم رویا در فیلم جریان پیدا میکند که ما را وامیدارد به نحو دیگری داستان را ببینیم (مثلا این که سیاوش واقعا دیوانه است و دچار دوگانگی شخصیت شده) و در انتها متوجه شویم که رویا پردازی در کار نبوده است. البته نمی توان انکار کرد که شکل میزانسنها و لوکیشنهای انتخاب شده برای کار هم به این تصور تماشاگر دامن میزند.
از سوی دیگر حضور همین شخصیتهای متعدد که هر کدام داستانی کوتاه برای تعریف کردن دارند به علاوه داستانی که مادر سیاوش و عمویش و پدر مهتاب و... تعریف میکنند به جای اینکه قصه اصلی را پیچیده کند آن را متزلزل و آشفته و تکه تکه میکند و اساسا چون خود نویسنده نیز میداند که این داستانکها جان زیادی ندارند و با داستان اصلی پیوندی محکم برقرار نمیکنند و در نتیجه مدت کوتاهی بعد از تعریف هر کدام، آن را به نحوی انکار میکند و پروندهاش را میبندد.
به این ترتیب فیلم صرفا پوستهای از پیچیدگی به دور خود میتند. شاید "پرده آخر" است که توقع ما را از کریم مسیحی و سینمایش آنقدر بالا برده که نمیتوانیم با "تردید" دلخوش شویم. شاید هم میزانسنهای چشم نواز و برخی از دیالوگهای زیبا و داستان بالقوه جذاب تردید است که وادارمان میکند به دنبال بقیهاش بگردیم و همچنان چشم انتظار بمانیم. چشم انتظاری که امیدوارم این بار مانند بار قبل سالها به طول نینجامد و به زودی شاهد فیلم بعدی او بر پرده سینما باشیم.
-------------------
نیوشا صدر
نظر شما