به گزارش خبرگزاری مهر، نشست تخصصی «اسطوره و نقد اسطورهای در هنر و ادبیات» با همکاری پژوهشکده هنر و مرکز هنری نقشجهان در فرهنگستان هنر برگزار شد.
در این نشست دکتر بهمن نامورمطلق، دکتر بهار مختاریان، دکتر حسن بلخاری و دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور پیرامون اسطوره و نقد اسطورهای در هنر و ادبیات سخن گفتند.
در ابتدا دکتر بهار مختاریان، دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی، ضمن تبیین مفهوم اسطوره، تاریخچة اسطورهپژوهی را بررسی کرد.
مختاریان نخستین آرای نقادانه درخصوص اسطوره را به فلاسفه پیش ـ سقراطی یونان نسبت داد و پس از آن سقراط را نخستین کسی دانست که در پی ارائه تصویر تمثیلگرایانه از اسطوره بوده است. او آراء افلاطون، دیگر فیلسوف عهد باستان را در مخالفت با این نگرش برخواند و گفت: «نگرش تمثیلگرایانه به اسطوره با مخالفتهایی از این دست از میان نرفته و حتی تا دورران معاصر ادامه یافته است.»
مختاریان دیگر رویکرد رایج در دوران باستان را رویکرد عقلانی معرفی کرد. رویکردی که به اسطورهها از دیدگاه خرافه و داستانهای خیالی میپردازد. داستانهایی که قدرتمندان برای فریب مردم ساخته بودند. او در این زمینه گفت: «این رویکرد نیز تا مدتها ادامه یافت و بعدها در قرن هجده دوباره این نوع تلقی از اسطوره رواج یافت.»
عضو هیئت علمی دانشگاه هنر اصفهان در ادامه صحبتهای خود افزود: «نخستین کسی که دست به تفسیر اسطوره زد در قرن سوم پیش از میلاد، شخصی به نام «اوهمروس» بود که تعریفی کلاسیک از اسطوره ارائه کرد و شخصیتهای اسطوره را بر بنیاد پدیدههای تاریخی و واقعیتهای اجتماعی نهاد. اما تعریف علمی اسطوره در قرن هجدهم با «ویکو» آغاز شد. او خاستگاه قانون و دگرگونیهای تاریخی را در ذهن بشر بررسی کرد و با این نگاه، روانشناسی تاریخی را بنیان نهاد.» دکتر مختاریان در ادامه بحث خود به رویکردهای متفاوت اندیشمندان قرن هجده اشاره کرد و گفت: «در این دوران از سویی «وُلتر» اسطوره را فاقد هرگونه جنبه علمی و خردگرایانه میداند و بهشدت با اسطورهها بهعنوان خرافات مخالفت میکند و از سوی دیگر، فلاسفة این دوران اسطوره را شاعرانه میدانند و آن را نماد فرهنگ معرفی میکنند و برای آن جنبه تقدس قائل میشوند. در واقع این نگرش، نگرشی رومانتیسمی است.» این استاد دانشگاه برخورد واقعاً علمی با اسطوره را مربوط به قرن نوزدهم و با کشف زبان سانسکریت در تحقیقات زبانشناسی دانست و افزود: «ماکس مولر نماینده این تحقیقات است که با کشف شباهت زبان سانسکریت با زبان لاتین، دست به تحقیقات جدیدی زد. اما متأسفانه رویکرد این تحقیقات نگاهی کلی در معرفی خاستگاه اسطوره بود. به همین دلیل نیز ماکس مولر پیدایش اسطوره را نوعی عارضه زبانی میدانست. درواقع ماکس مولر یکی از تأثیرگذارترین ویژگیهای تطبیقی اسطوره را پایهگذاری کرد و خود را دینشناس تطبیقی نامید.»
این پژوهشگر زبانهای باستانی گفت: «با گسترش پژوهشهای انسانشناسانه در قرن نوزدهم، اسطورهشناسی شکل دیگری به خود گرفت و حوزههای اسطورهشناسی گستردهتر شد. در این دوره نظریههایی تحت تأثیر علوم طبیعی شکل گرفت که درپی یافتن دلیل آغازین برای اسطوره و یافتن اصلی جهانشمول برای آن بودند. نظریههای انسانشناسی این دوران بر دو مکتب تطورگرایی و اشاعهگرایی استوار است.»
مختاریان تأثیرگذارترین محقق این دوران را «جیمز فریزر» دانست که در کتاب «شاخه زرین» خود مجموعهای از اسطورههای اقوام مختلف را گردآوری کرده است. اما همه این تحقیقات شدیداً تحت تأثیر تحقیقات علوم طبیعی «داروین» قرار دارند. یعنی بهجای تحقیق درخصوص ماهیت اسطوره، همه به دنبال خاستگاه اسطورهاند.
تأثیر فریزر با حضور «مالینوفسکی» و «رادکلیف براون» در قرن بیستم کمرنگ شد. مالینوفسکی بر این باور است که انسان ابتدایی درپی تسلط بر طبیعت بود و نه به دنبال تعریف آن. به گمان او آنها علم را برای جهان فیزیکی بهکار میبردند و جایی که علم کافی نبود به جادو روی میآوردند و جایی که جادو اثرگذار نبود به اسطوره پناه میبردند. بهزعم او اسطوره در ثباتبخشی آیینها، مراسم و شکلگیری نهادهای اجتماعی مؤثر بوده و به همین دلیل آیین را مقدم بر اسطوره میداند. مختاریان گفت: «در قرن بیستم انسانشناسان از لایههای کلی خارج شده و به کاوش عمیقتر در زمینه فرهنگ پرداختهاند، درواقع با چنین رویکردی اندیشمندان درپی بازیافتن ساختارهای پنهان ذهن بشر برآمدند. یکی از کسانی که در حوزه علوم اجتماعی تأثیر زیادی بر اسطورهشناسان سرشناس قرن بیستم گذاشت، «امیل دورکهایم» بود. او نخستین تمایز مهم نظری و روششناختی را از رویکردهای خردگرایانه، اقتصادگرایانه و مادیگرایانة انسانشناسی ویکتوریایی سازمان داد. دورکهایم بر تقدم اجتماع، در تاریخ و رشد خودآگاه فرد تأکید کرده و معتقد بود میتوان الگوهای تطبیقی آن را بازسازی کرد.»
دکتر مختاریان در پایان سخنان خود به اسطورهشناسی ایران پرداخت. وی اسطورهپژوهی در ایران را بسیار جوان دانست و گفت: «برخی از محققان معتقدند اولین بار در ایران خود کلمه اسطوره در کتاب اساطیر یونان و رم با ترجمه «احمد دهمنش» بهکار گرفته شده است. متأسفانه در ایران الگوها و رویکردهای نظری به اسطوره اصلاً مطرح نشده و درواقع حوزه اسطورهشناسی ایران فاقد هرگونه الگوی تطبیقی و نظری است و تنها استاد «مهرداد بهار» از این حوزه فراتر رفته و یک الگوی نظری برای کارهای خودش در نظر گرفته است.
اغلب اسطورهپژوهان در ایران شناخت اسطوره را صرفاً به منابع پیش از اسلام، یعنی اوستا و متون فارسی میانه و شاهنامه محدود کردهاند. ما چنین آموختهایم که اسطورههای اوستا را میتوان بهعنوان منبع ارجاع کل اسطورهشناسی در نظر گرفت. متاسفانه به همین دلیل، اسطورههایی که در فرهنگ ایرانی بهصورت افسانه، ضربالمثل یا آیینها موجودند و کیفیتی کاملاً متفاوت با این متون دارند، از حوزه پژوهش اسطوره دور ماندهاند.»
دکتر حسن بلخاری دومین پژوهشگر این نشست بود که به مقایسه اسطورههای هنر و معماری هند و یونان پرداخت.
وی گفت: «تمامی تمدنها به نحوی اسطورههای مشترک دارند. به عنوان مثال روایت طوفان نوح در بسیاری از فرهنگها بهخصوص در اسطورههای بینالنهرین، حضوری بسیار جدی دارد. همینطور گذر سیاوش از آتش، که درواقع همان گذر ستیا از آتش است.» بر این اساس دکتر بلخاری نیاز مشترک در تمدنهای گوناگون را دلیل بروز اسطورههای مشترک شده دانست و گفت: «اسطورهها مخلوق تخیل انسان هستند.»
وی با توجه به این نظریه، تشابهات اسطوره یونانی «هفایستوس» و اسطوره هندی «ویشواکارما» را مورد بررسی قرار داد و گفت: «تلاش فلاسفه و اندیشمندان جهت تبیین این شباهتها دو نظریه را به وجود آورده است: نظریه تطور و نظریه شیوع. در نظریه تطور، ناخودآگاه اجتماعی انسانها در زبانها، مکانها و گونههای مختلف سبب ظهور ایدههای مشترک در غالب اسطوره شده؛ اما در نظریه شیوع، اندیشمندان معتقد به دادوستد و تبادل فرهنگی میان تمدنها هستند. مثلاً برخی معتقدند اشتراکات هفایستوس و ویشواکارما میبایست در نظریه شیوع مورد بررسی قرار گیرد، ویشواکارما در اسطورههای هند متعلق به 1200 سال قبل میلاد است و روایات هومر از هفایستوس در صحیحترین روایت، مربوط به 900 سال قبل از میلاد است. یعنی شکی در اینکه اسطورههای هندی مقدم بر اسطورههای یونانی هستند وجود ندارد.»
دکتر بلخاری دلیل دیگر خود از انتخاب هفایستوس و ویشواکارما را قدمت و ماندگاری این دو اسطوره دانست و بیان داشت: «نوع نگاه به اسطوره در هند با رویکرد کلی که درباره اسطوره وجود دارد متفاوت است. وی اسطورهها را در هند موجودی زنده دانست نه روایتی مربوط به گذشتهها. اگر شما معبد مخروبه هفایستوس در یونان را با معبد ویشواکارما در هند مقایسه کنید، زنده بودن اسطوره در هند برای شما روشن خواهد شد.» این استاد دانشگاه هنر در ادامه سخنان خود به مقایسه تطبیقی ویشواکارما و هفایستوس پرداخت و گفت: «هردو خدایان هنر و معماری هستند. ویشواکارما در هند خدای محبوب هنرمندان و معماران و صنعتگران است و او را پسر برهما میدانند. وی که چهار دست دارد و قصرها و اماکن محل اقامت خدایان و نیز شهرهای مقدس را بنیاد مینهد در ریگودا سازنده آسمانها و زمین است و در پوراناها که به ودای پنجم نیز موسومند، افزون بر آن که معمار بزرگی است، سازنده سلاحهای آتشین نیز هست.
از آن سو، هفایستوس در یونان پسر زئوس و هرا، و خدای آتش، معماری، هنر و آهنگری است. زمانی که هفایستوس به دنیا میآید، زشترو و لنگ است و توسط مادرش به بیرون پرت میشود؛ اما توسط کتیل، مادر آشیل، پیدا میشود و 9 سال در غار پرورش مییابد. او آهنگری و کار با آتش را در همانجا میآموزد و زمانی که بازمیگردد رسماً سازنده قصر خدایان میشود. تور نامرئی او در افشای خیانت همسرش بسیار مشهور است.»
وی افزود: «در اینجا نسبت میان هنر و جادو زنده میشود. درواقع این نسبت در تاریخ هنر، با هفایستوس شروع میشود. درواقع در اینجا با آهنگری صرف روبرو نیستیم؛ بلکه ما با آهنگری مبتنی بر عوامل مافوق بشری روبرو میشویم که آثار غیرمادی دارد. در مقابل جام جادویی ویشواکارما نیز تلفیق جادو و صنعتگری را بیان میکند.»
دکتر بلخاری در پایان سخنان خود تصاویری از ویشواکارما و هفایستوس را به حضار نشان داده و به مقایسه این تصاویر پرداخت.
در بخش دوم نشست «اسطوره و نقد اسطورهای در هنر و ادبیات»، دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور و دکتر بهمن نامور مطلق مباحث خود را در باب اسطوره ارائه کردند.
دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور اسطوره و بیان نمادین آن را مورد بحث قرار داد. وی آغاز پژوهش در باب اسطوره و اسطورهشناسی ایران را به چاپ کتاب «پژوهشی در اسطوره ایران» اثر شادروان مهرداد بهار نسبت داده و اسطورهشناسی ایران را بسیار جوان و نوپا دانست. او گفت: «کشور ایران با درنظر گرفتن زرتشت بهعنوان مبنا، سه هزار سال سابقه اسطورههای مکتوب و بیش از پنج هزار سال اسطورههای غیر مکتوب دارد. شناخت اسطوره تنها به روایت در کتب نیست؛ بلکه نگارهها نیز بازگوکنندة وجود اسطوره در قرون پیش هستند.» دکتر اسماعیلپور پژوهش اسطوره در ایران را بسیار پراکنده دانست و سابقه آن را تنها به شصت سال اخیر نسبت داد و عنوان کرد: «در دانشگاههای ما رشتهای به نام اسطورهشناسی وجود ندارد و این بحث تنها در دو واحد اختیاری، آن هم در رشته مردمشناسی ارائه میشود. بنابراین نباید انتظار وجود اسطورهشناسان و اسطورهپژوهان خوبی را در ایران داشته باشیم که بتوانند با نظریهپردازان و اسطورهشناسان معروف جهان رقابت کنند.» این استاد دانشگاه شهید بهشتی اسطوره را یکی از ژانرهای هنر دانست و گفت: «نقاط مشترک زیادی بین اسطوره و هنر وجود دارد و سادهترین تعریف از اسطوره را میتوان «تجلی نمادین ایزدان و فرشتگان» دانست.» وی در ادامه افزود: «تمام اسطورههای جهان حول سه موضوع که همواره مشغله ذهن انسان بوده است، شکل گرفتهاند: آفرینش، انسان و پایان جهان (رستاخیز). به تعبیری یعنی، از کجا آمدهام، در اینجا چه میکنم و به کجا خواهم رفت. موضوع هنر نیز همین است. یعنی هنر هم درواقع سرشت انسان و سرچشمههای انسان و جهان است. البته هنر به موضوع دیگری نیز میپردازد و آن عشق است.»
دکتر اسماعیلپور در ادامه سخن خود اسطوره را تجلی نمادین و سمبلیک هستی دانست و گفت: «بشر اولیه زمانی که میخواهد آفرینش را تعریف کند، با نماد و سنبل به تعریف آن میپردازد. بهعنوان مثال خورشید نماد خدایی است که همواره نائل بر رفتار و اعمال انسان است، حتی در شب. بنابراین نماد، یک وجه اساسی اسطوره است و تمام اسطورهها به زبان نمادین بیان میشوند. نمادها در هر قومی مفهومی دارند. گاه برخی نمادها جهانی هستند و گاه نیز با مفاهیم مختلف بیان شدهاند. بهعنوان نمونه نظراتی که اقوام سرخپوست دربارة خورشید دارند، با تصور اقوام ایرانی و غیرایرانی بسیار متفاوت است. بنابراین نمادها یا همگانی و مشترکند و یا بومی.» وی در ادامه افزود: «به نظر میآید اسطوره در ایران از دوران زرتشت شکل گرفته است و راویان اصلی آن نیز مغانها هستند که به دین زرتشت گراییدند. اما واقعیت این است که اسطورههای ایرانی تنها مختص به زرتشت نیستند؛ بلکه به دلیل تلفیق ایران با اقوام گوناگون همچون هند و ترک و ... با مجموعهای از اساطیر مشترک روبرو هستیم. مانند اسطورههای میترایی که با اسطورههای زرتشتی ادغام شدهاند؛ اما به ماقبل زرتشت مربوط میشوند. همینطور است اسطورههای مانوی که به پیش از زرتشت بازمیگردد. بنابراین اگر قرار باشد تاریخ اساطیر ایران را بررسی کرد باید به کل آن از آغاز تا به حال توجه کرد.»
اسماعیلپور بر این نکته که مجموعههای اساطیری مفاهیم نمادین خود را دارند تأکید کرد و گفت: «در استخراج نمادها از یک مجموعه اساطیری باید به قوم و تمدن و زمان شکلگیری اسطوره توجه کرد. سپس برخی از مهمترین نمادهای مشترک جهانی از قبیل خورشید، ماه، آب، مرغ، دریا، مار و غیره و نیز معانی تمثیلی آنها را برشمرد.» این مدرس دانشگاه و پژوهشگر اسطوره، اسطورههای کهن را با قداست همراه دانست و بنمایههای اساطیری را بسیار مهم خواند و گفت: «جامعه اسطوره را باور دارد و آن را مقدس میداند. درواقع این نمادها هستند که نشانه اسطورهاند و قداست، وجه تمایز اسطوره و افسانه است.»
وی افزود: «این بدان معنا نیست که افسانه نقش نازلتری نسبت به اسطوره دارد؛ بلکه در بسیاری از مناطق دنیا، افسانهها از نظر اجتماعی نقش مهمتر و کارآمدتری دارند.»
پایان بخش سخنان دکتر اسماعیلپور اشاره به اعداد و اشکالی بود که نقش مهمی در اساطیر دارند. به زعم وی بخش بزرگی از اسطورههای نمادین را تندیسها و مجسمهها تشکیل میدهند و تمام بنمایههای اساطیری یونان، تبدیل به مجسمه شدهاند.
بخش پایانی نشست اسطوره و نقد اسطورهای در هنر و ادبیات به سخنرانی دکتر بهمن نامور مطلق در باب تاریخچه و مبانی نقد اسطورهای در هنر و ادبیات اختصاص یافت.
دکتر بهمن نامورمطلق روانکاری اسطوره، اسطورهشناسی تطبیقی و شاخههای مختلف این حوزه را نشانههای ابعاد گسترده پژوهش اسطوره دانست و گفت: «امروزه اسطوره حوزه بسیار گستردهای را به خود اختصاص داده است و شاید جزو اولین مباحثی باشد که انسان به آن پرداخته است.»
دبیر فرهنگستان هنر ادامه داد: «ازجمله مشکلات تحقیق درباره اسطوره عمر طولانی آن است. اسطورهشناسی از زمان سقراط و افلاطون و بطلمیوس تاکنون رواج داشته است. درواقع یک بخشی از اسطوره قدیمیترین دانش انسان به حساب میآید و بخش دیگر آن در کشوری مانند ایران، شاید هنوز نوجوان و یا کودک است.»
او افزود: «مشکل دیگر که پژوهش درخصوص اسطوره را دشوار کرده این است که در بعضی فرهنگها اسطوره را جادو، نماد، توهم و حتی نوعی زبان تلقی کردهاند. علاوه بر این همانندیها، تقابلهای نابجا هم در اسطورهپژوهی در همه جهان بهخصوص در کشور ما صورت گرفته است. برخی نیز اسطوره را در مقابل علم قرار دادهاند و برخی اسطوره را در مقابل دین قرار دادهاند که موجب تحقیر اسطوره شده است. گاهی نیز اسطوره مقابل حقیقت و در تقابل با عقل قرار گرفته و همین مشکلات موجب مختل شدن امر پژوهش در اسطوره شده است. کشور ما ازجمله کشورهایی است که بهخاطر همین سوءتفاهمها آسیبهای زیادی را در زمینه اسطورهپژوهی متقبل شده است تا جایی که امروز با تصحیح این نگاه در آغاز مسیر هستیم.»
وی افزود: «انسان به اسطوره نیاز دارد چرا که ماهیت وجودی انسان، احساس و تحرکش را بیان میکند. شاید هیچ عنصری به اندازه اسطوره نتواند ماهیت انسان و حالات او را بیان کند. درواقع این ضعف بیان علم است که اسطوره خودش را نشان میدهد. به همین جهت است که امروزه اسطوره خود تبدیل به یک اسطوره شده است. این بدان معناست که اسطوره بهدلیل شگفتانگیز بودن، تکرارناپذیر بودن و گریزناپذیر بودنش، تبدیل به یک اسطوره در جوامع بشری شده است.» عضو هیئت علمی فرهنگستان هنر در ادامه بحث خود نگاهی به روششناسی اسطوره از بُعد ویرایش فرانسوی آن انداخت و به بررسی تفاوت نقد اسطوره و تحلیل آن پرداخت و گفت: «کلیه پژوهشهایی که روی اسطوره انجام میشود با نام کلی اسطوره پژوهی به دو قسمت تقسیم میشود: نخست مطالعه و نقد اسطوره در دانشهای گوناگون است که تقریباً هیچ رشتهای نمیتواند از آن غفلت کند. فلسفه اولین دانش بشری است که دانشمندانی همچون افلاطون، سقراط و ارسطو به نوعی در آن به اسطوره و پژوهش در آن پرداختهاند.»
نامور مطلق افزود: «ما در فلسفه، دورههای تاریخی مشخصی داریم و در بسیاری از مواقع نیز با گرایشهای گوناگونی مواجهیم. همچنین از رویکرد رشتههایی که میتوان از آنها نام برد که بر اسطورهشناسی بسیار مؤثر بودهاند، باستانشناسی، روانشناسی، انسانشناسی، مردمشناسی و تاریخ ادیان است. هرکدام از این گرایشها بهخاطر زیربنای علمی خاص خود، روشها و نگرشهای متفاوتی را برای تجزیه و تحلیل اسطوره ارائه میکنند. به همین دلیل است که اسطوره تعاریف مختلفی دارد.»
دکتر نامورمطلق بخش دوم سخنان خود را به نقد اسطورهای اختصاص داده و گفت: «معروف است که اسطورهشناسی را «کروز» در نیمه نخست قرن نوزده مطرح کرده است و بعد از آن اسطورهشناسی تطبیقی زبانمحور در نیمه دوم قرن نوزده میلادی توسط «ماکس مولر» مطرح شده است. اسطورهشناسی جهانشمول از دهه اول قرن بیستم با کتاب «شاخه زرین» توسط «فریزر» و اسطورهشناسی تطبیقی در دهه دوم قرن بیست با کتاب ضیافت جاودانگی توسط «ژرژ دومنیریل» مطرح میشود. نظریه و نقد اسطورههای متنی نیز در دهه شصت توسط «نورتورپ فرای» مطرح میشود که بیشتر نگاه به اسطورهشناسی متنی و ادبی دارد. فرای سعی میکند نظریه و نقدی برای اسطورهشناسی مطرح کند و در سال 1957 با کالبدشناسی نقد، تمایز اسطورهشناسی و نقد اسطورهای را مطرح میکند. فرای اهمیت بسیار زیادی برای متون ادبی و هنری قائل است تا آنجا که ادبیات را معادل اسطوره میداند.
ساختارگرایی در دهه شصت رواج مییابد. نقد اسطورهای در سالهای هفتاد با مقالهای درخصوص میتوکروشیت توسط «ژیلبر دوران» مطرح میشود که پارادایم ساختارگرایانه بر اسطوره بود. دلیل طرح آن توسط ژیلبر دوران نیز بحث «شارل مورون» درخصوص اسطوره شخصی است. شارل مورون معتقد است هر نویسنده تحت تأثیر یک اسطوره است که در دوران مختلف تکرار میشود. بهعنوان مثال اگر هنرمندی در کارهایش سرگشتگی وجود دارد این متأثر از اسطوره سرگشتگی است و ما با خلق آثاری اینگونه آن را تجدید میکنیم. درواقع وجه مشترک ژیلبر دوران و شارل مورون ساختارگرا بودن و کاربردی متن است.»
دکتر نامورمطلق ادامه داد: «پس از نقد اسطورهای در سالهای 80 وارد دوران جدیدی در پژوهش میشویم و آن دوران پساساختارگرایی است. در این دوران خوانش متنها محدود شده و توجه بیشتر به فضای آفرینش متن معطوف میشود و حتی خوانش متن براساس آن صورت میگیرد تا دلالتهای موجود در متن بیشتر هویدا شود.
درسالهای 90 نیز اسطوره روششناسی توسط ژیلبر دوران مطرح میشود. درواقع وی بهجای متدولوژی، میتدولوژی را مطرح میکند. در نهایت در سال 2000 نیز شیوههای اسطورهای مطرح میشود.»
در پایان نشست نیز تصویری اسطورهای برگرفته از شاهنامه مربوط به جمشید و نوروز توسط دکتر نامورمطلق برای حاضرین تحلیل شد.
نظر شما