۱۰ مهر ۱۳۸۸، ۱۱:۲۳

سیری در اندیشه مارکس

سیری در اندیشه مارکس

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: مارکس معتقد است که نظام حاکم بر تولید و توزیع در جوامع سرمایه‌داری انسان را از خود بیگانه کرده، محصول دست و ذهن او را گرفته و به "شکل شیئی بیگانه که بر او حکومت می‌کند" مقابل او قرار می‌گیرد.

مارکس در یک دوره آشفته، یعنی حدود انقلاب‌های 1848 و از بعد دیگر طیف سیاسی به ارائه نظریه‌های خویش پرداخت.

از نظر او نوع دیگری از بی‌نظمی جامعه اروپا را تهدید می‌کرد. او ساختار اقتصادی جوامع سرمایه‌داری را بسیار استوار می‌پنداشت. این نظام موفق شده بود به گونه‌ای موثرتر از نظام‌های قبلی خود کالا تولید کند. و بی نظمی نامیمونی در زندگی اجتماعی کسانی که در آن نظام کار می‌کردند نیز ایجاد کرده بود.

مارکس احساس می‌کرد که بسیاری از این بی‌نظمی‌ها در فقر و بدبختی طبقه کارگر به وضوح دیده می‌شود. اما مردم به دلایل متعدد این مشکلات و "اهمیت" آنها را در نمی‌یابند. به نظر مارکس ظاهرا آنها به بسیاری از ابعاد عمیق‌تر مسئله آگاهی ندارند.

مارکس امیدوار بود این برداشت نادرست و این نا آگاهی و بی‌خبری از وضعیت را اصلاح کند. هدف نظریه سیاسی او این بود که بشریت را به درک وضع وخیمش قادر سازد. یکی از اهداف او "توانا کردن جهان به آگاهی از وجدان خود و بیدار کردن مردم از خیالهای بیهوده و توضیح رفتارهای آنها" بود.

پس از آن مردم خواهند توانست به جای درگیری‌های بیهوده و خود ویرانگر و با استفاده از نیروهای تاریخی بر مشکلات غلبه کنند. مارکس حتی تا جایی پیش رفت که گفت: "اگر بشر می‌خواهد گناهانش بخشوده شوند، باید آنها را آنگونه که هستند اعلام کند."

"گناهانی" را که مارکس مشاهده کرد و در صدد "اعلام" آنها بود، "از خود بیگانگی" طبقه کارگر و "تضاد" موجود در جوامع بورژایی بود.

مارکس معتقد بود که در جوامع بورژوایی تضادهای متعددی به صورت تنش‌ها و تناقضات درونی حکمفرماست.

از دید مارکس، اساسی‌ترین تضاد بین مقدار ثروتی است که نظام سرمایه‌داری می‌توانست تولید کند و مقدار فقری که عملا به وجود آورده بود. او معتقد بود که این حقیقتی است که نیروی کار برای ثروتمندان نعمت و وفور و برای کارگران محرومیت می‌آفریند. برای سرمایه‌داران کاخ و برای کارگران کوخ می‌سازد؛ برای آنان زیبایی و برای اینان زشتی تولید می‌کند.

او می‌گوید سرمایه‌داری ماشین را جانشین کارگر می‌کند، ولی از بعضی کارگران با شیوه بربریت کار می‌کشد و بعضی دیگر را به ماشین تبدیل می‌کند. رشد فکری می‌آفریند، اما برای کارگران بلاهت و حماقت می‌آورد.

مارکس بر آن بود که نظام حاکم بر تولید و توزیع در جوامع سرمایه‌داری انسان را از خود بیگانه می‌کند. این نظام، قبل از هر چیز انسان را با فرآورده خود بیگانه می‌کند. محصول دست و ذهن او از او گرفته می‌شود و به "شکل شیئی بیگانه که بر او حکومت می‌کند" رویاروی او قرار می‌گیرد. اشیا و فرآورده‌هایی که خود آفریده است به او تعلق ندارند. آنها به "دنیای بیگانه‌ای که به طرز آشتی‌پذیر با او مخالف‌اند تبدیل می‌شوند".

به این ترتیب انسان در اثر شیوه تولید سرمایه‌داری از "طبیعت" هم بیگانه می‌شود.

به نظر مارکس، نظام سرمایه‌داری در آخرین مرحله انسان را از همنوعان خود نیز بیگانه می‌کند. او می‌نویسد که انسان به طور ذاتی موجودی "نوعی" است. معنی این عبارت انتزاعی و مبهم به زبان ساده این است که انسان در عین منفرد بودن موجودی اجتماعی است. انسان عضوی از اجتماع است که با دیگران ارتباط دارد، فردی جدا و منزوی و تنها نیست.

کد خبر 956334

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha