انديشه پيشرفت بسيار نوظهور است و كمتر از 250 سال سابقه دارد. تا 250 سال پيش احدي در تاريخ قائل نشده بود بشر در حال پيشرفت است |
به گزارش گروه دين وانديشه خبرگزاري "مهر" به نقل از پايگاه اطلاع رساني رسا، وي گفت : براي اين كه اميد در جهان نگري ديني خوب فهم شود لازم است قرينه آن در جهان نگري غير ديني معلوم شود تا از طريق تقابل بين اميد و قرينه خودش در جهان نگري غير ديني بهتر دريافت كنيم كه اميد چگونه چيزي است. امروزه يكي از مفاهيم و يافتههاي بسيار رايج و مورد فهم و قبول بشر، مفهوم و فطري پيشرفت است. امروزه باور عمومي آن است كه بشر روز به روز در حال پيشرفت است. ميتوان گفت اين يكي از فطرتها و انديشه هاي استقرار يافته در اذهان و ضمائر انسانهاي امروز است، اما جالب است بدانيم اين انديشه، بسيار نوظهور است و كمتر از 250 سال سابقه دارد. تا 250 سال پيش احدي در تاريخ قائل نشده بود بشر در حال پيشرفت است.
همه انسانها در تجربه جمعي كه در طول تاريخ داشتند به اين نكته رسيدهاند وقتي امور بر وفق مراد ما نيستند، دو كار مي شود كرد، يكي اين كه امور را بر وفق مراد خودمان بكنيم، ديگر آنكه مراد خودمان را بر وفق امور كنيم |
ملكيان افزود : انديشه پيشرفت از اواخر قرن 18 به اين سو در اروپا ظهور كرد. پيدايش اين انديشه بسته به سه عامل است. سه عامل دست به دست هم داد و بشر آهسته آهسته اين انديشه را باور كرد. به گمان بنده نتيجه منطقي هيچ كدام از اين سه عامل انديشه پيشرفت نميباشد، ولي به لحاظ روان شناختي بشر را آماده كرد. تا اين انديشه را تلقي و قبول كند. اجمالاً مقدمهاي عرض كنم، تا پس از طي اين مقدمه هر سه عامل خودشان را جلوه دهند. همه انسانها در تجربه جمعي كه در طول تاريخ داشتند به اين نكته رسيدهاند وقتي امور بر وفق مراد ما نيستند، دو كار مي شود كرد، يكي اين كه امور را بر وفق مراد خودمان بكنيم، ديگر آنكه مراد خودمان را بر وفق امور كنيم. در هر دو حال، من اين ناسازگاري بين جهان درون خودم و جهان بيرون را از بين بردم، منتها يك بار از اين راه از بين بردم كه جهان بيرون را مطابق با جهان درون خودم كردم يك بار هم از اين راه كه جهان درون را مطابق با جهان برون كردم، و هر دو كار، شدني هستند. البته مباحث مربوط به تكليف و وظيفه الان محل بحث نيست. اين دو كار را مي شود كرد؛ مي شود امور را مطابق با مراد خودتان بكنيد و مي توانيد مراد خودتان را با امور تطبيق بدهيد.
انسان سنتي به ميزاني سنتي است كه ميخواهد درون خودش را دگرگون كند و انسان مدرن به ميزاني مدرن است كه ميخواهد جهان بيرون را دگرگون كند. طبق اين تلقي، تعريف انسان سنتي، انساني است كه مرادش را بر وفق امور ميكند و انسان مدرن، انساني است كه امور را بر وفق مراد خودش ميكند |
وي گفت : حضرت علي بن ابي طالب (ع ) در وصف يكي از اخوان ديني خودشان گفتهاند: " لا يشهتي ما لا يجد" ، چيزي را كه نمي يافت نميخواست، اين يعني چه؟ خب اين دو راه است، در دنياي باستان اين مسئله طرح نشده بود ولي عموماً گرايش بشر به اين بود كه بيشتر درون خودش را با جهان بيرون مطابق كند. اين گرايش جهان سنتي كاملاً وجود داشت. از وقتي كه بشر شروع كرد اين گرايش را آگاهانه تغيير دهد و جهان بيرون را عوض كند تا با جهان درونش مطابق شود، ما پا به دوران مدرنيته ميگذاريم. به نظر من فرق فارغ انسان سنتي و انسان مدرن در همين است. انسان سنتي به ميزاني سنتي است كه ميخواهد درون خودش را دگرگون كند و انسان مدرن به ميزاني مدرن است كه ميخواهد جهان بيرون را دگرگون كند. طبق اين تلقي، تعريف انسان سنتي، انساني است كه مرادش را بر وفق امور ميكند و انسان مدرن، انساني است كه امور را بر وفق مراد خودش ميكند. بشر هنگامي كه خواست جهان بيرون را به اقتضاي همين طرز تلقي دگرگون كند، به نكته دومي هم توجه پيدا كرد، و آن اين كه در ميان شاخههاي مختلف علوم و معارف فقط يك شاخه است كه قدرت تغيير جهان بيرون را دارد. اگر مجموعه علوم و معارف بشري را در چهار دسته، علوم و معارف تجربي، معارف عقلي و فلسفي، علوم و معارف تاريخي و علوم و معارف شهودي منحصر كنيم، به نظر ميآيد فقط علوم و معارف تجربياند كه ميتوانند جهان بيرون را دگرگون كنند. در گام دوم بشر مدرن به علوم تجربي رو كرد، اعم از علوم تجربي طبيعي، مثل فيزيك، شيمي، زيست شناسي و علوم تجربي انساني مثل روانشناسي، جامعه شناسي و اقتصاد. از قضا وقتي اين اقبال به علوم تجربي صورت گرفت اين علوم هم اين دعوت را اجابت كردند و بشر ديد به صورت سرسام آوري قدرت تغيير جهان را پيدا كرده است. به گفته بعضي از انديشمندان مثل " فوراسيه" ، اصلاً آرام آرام بشر سرگيجه پيدا كرد كه ما اين قدر مي توانيم جهان را تغيير دهيم و تا الآن جهان را تغيير نميدادهايم، نياكان ما، آبا و اجداد ما تغيير نميدادند، چه قدر قدرت در امور تجربي وجود دارد! اين علوم تجربي وقتي رشد كردند و انتظار بشر را بر آوردند، اميدي را كه بشر به آنها بسته بود نا اميد نكردند.
در اثر رشد علوم تجربي، فنآوري هم رشد كرد. آهسته آهسته به لحاظ روانشناسي بشر مستعد شد براي اين كه فكر كند ما در همه جنبهها در حال رشد هستيم. در حالي كه آنچه مشاهده ميشد رشد علوم تجربي و فنآوري ناشي علوم تجربي بود |
ملكيان اضافه كرد : در اثر رشد علوم تجربي، فنآوري هم رشد كرد. آهسته آهسته به لحاظ روانشناسي بشر مستعد شد براي اين كه فكر كند ما در همه جنبهها در حال رشد هستيم. در حالي كه آنچه مشاهده ميشد رشد علوم تجربي و فنآوري ناشي علوم تجربي بود. حالا اين پيشرفت در چه جنبههايي بود؟ ميتوان گفت در شش جنبه پيشرفت پديد آمد كه به صورت يك هرم بيان ميكنم. در قاعده اين هرم يا مخروط كساني بودند كه معتقد بودند بشر فقط در ناحيه علوم تجربي پيشرفت كرد. تعداد كمتري هم قائل بودند بشر نه فقط در علوم تجربي پيشرفت كرده بلكه در فن آوري هم دائماً پيشرفت كرده است. كساني كه تعدادشان باز از اين كمتر بود، گفتند پيشرفت علوم تجربي و پيشرفت فنآوري، پيشرفت، رفاه بشر را هم پديد آورده. يعني از لحاظ نيازهاي زيست شناختي، مثل خواب، استراحت، خوراك، پوشاك، مسكن و تفريح و تفرج و غيره هم پيش رفتهايم. دسته چهارمي كه باز تعدادشان كمتر ميشد، قائل بودند بشر از لحاظ آرمانهاي اجتماعي هم دائماً پيشرفت كرده است. آرمانهاي اجتماعي به عدالت، آزادي، نظم، امنيت و رفاه اجتماعي، گفته ميشود. گروه پنجمي به يك پيشرفت ديگري هم قائل شدند، و آن اين كه گفتند از لحاظ آرمانهاي اخلاقي هم بشر در حال پيشرفت بوده؛ امروز صداقت بيشتر از قبل وجود دارد. ديدگاه ششمي هم وجود دارد كه پا را فراتر مي گذارد و ميگويد: بشر به لحاظ استعدادهاي رواني و ادراكي خودش هم در حال پيشرفت است و بشر روز به روز استدلاليتر ميشود.
هيچ توجيهي منطقي براي قائلان به پيشرفت وجود نداشت. دو عامل سبب اين انديشه شد، يكي رشد علوم تجربي، يكي هم رشد فنآوري |
وي ادامه داد: در اين هرم كه هر چه از قاعده به طرف رأس برويم، تعداد قائلان كم ميشود، قائلان به پيشرفت چه دليلي براي اين نظرات داشتند؟ هيچ توجيهي منطقي وجود نداشت. دو عامل سبب اين انديشه شد، يكي رشد علوم تجربي، يكي هم رشد فنآوري. اگر شما به لحاظ معرفت شناختي معتقد بشويد به اين كه يگانه راه كشف حقايق عالم واقع استفاده از روشهاي علوم تجربي است در اين صورت ميگويند شما قائل به سيانتيزم شدهايد؛ شما علم پرستيد، علم زدهايد. فرض كنيد من يك خانه چهار طبقهاي داشته باشم، و چون كاملاً جوان و با نشاط هستم در چهار طبقه ساختمان هم رفت و آمد كنم. سپس فرض كنيد آهسته آهسته پير شوم، يا به هر جهت ديگري، نتوانم از پله بالا بروم بطور طبيعي خانهام يك طبقه ميشود. ديگر من قدرت دخل و تصرف و رفت و آمد در سه طبقه ديگر را از دست داده ام. حتي امكان دارد اين قدر من در اين طبقه همكف زندگي بكنم كه به تدريج اصلاً يادم برود خانه من طبقه دوم و سوم و چهارمي هم دارد. ممكن است حتي از اين بالاتر برود، و بگويم خانه من از اول هم يك طبقه بود .
وقتي بشر اعتقاد به عالم ماوراي طبيعي ولو نامكشوف را از دست داد، كمكم قائل شد هرچه نامكشوف است ناموجود است. يعني موضوع معرفت شناختياش را به يك موضوع هستي شناختي تبديل كرد |
ملكيان گفت : حالا بر گرديم به سيانتيزم، ببينيد سيانتيزم يك ديدگاه معرفت شناختي بوده، چه درست، چه نادرست. وقتي بشر به سيانتيزم معتقد شد؛ يعني قائل شد تنها راه كشف حقايق جهان هستي روش و متدولوژي علوم تجربي است و گفت حقايقي كه با اين روش كشف نميشوند با هيچ روش ديگري هم قابل كشف نيستند، ميگفت آن حقايق هستند ولي قابل كشف نيستند، نميگفت حقيقت ديگري وجود ندارد، ميگفت وجود دارد ولي ما راهي براي كشفش نداريم. اين يك ادعاي معرفت شناختي بود. آرام آرام بشر به لحاظ روانشناختي آنچه را كه واقعيت غير قابل كشف ميدانست، غير واقعي هم دانست! اين سيانتيزم به يك گرايش وجود شناختي انجاميد كه جهان هستي منحصر در طبيعت است. اين سيانتيزم معرفت شناختي به ماترياليزم وجود شناختي منجر شد. وقتي بشر اعتقاد به عالم ماوراي طبيعي ولو نامكشوف را از دست داد، كمكم قائل شد هرچه نامكشوف است ناموجود است. يعني موضوع معرفت شناختياش را تبديل كرد به يك موضوع هستي شناختي، آن وقت هرچه را كه ميخواست در همين عالم طبيعت ميجست. اين سيانتيزم باعث شد بشر توجهش محصور عالم طبيعت شود و در عالم طبيعت دنبال مظاهر پيشرفت بگردد. آهسته آهسته اين انديشه پيشرفت به سه جهت علوم تجربي، فنآوري و علمزدگي، جا افتاد و ما به لحاظ روان شناختي براي پذيرش آن مستعد شديم.
وي در بخش ديگري از سخنان خود گفت : اما اين انديشه پديده نوظهوري بود. بطور مثال در صدر مشروطه ايران روشنفكران مشروطه كه با اروپا و تفكر غرب آشنايي داشتند باور غربيان به پيشرفت را مشاهده كردند. اين قدر براي روشنفكران ايراني عجيب و غريب بود كه مگر ميشود آدم معتقد به پيشرفت باشد؟! اولاً در فارسي لغت نداشتند و از اين رو در روزنامههاي 90 سال پيش ايران چون در زبان فرنگي به پيشرفت ميگويند " پروقره " همان واژه را به كار ميبرند؛ فلان كس قائل به پروقره است، فلان متفكر قائل به پروقره است. اين فكر تا اين حد نوظهور بوده است. البته اين نكته موافق و مخالف هم زياد دارد. برخي در غرب با اين حرفي كه من ميزنم مخالفند، البته كساني هم موافقند. منتقدان انديشه پيشرفت، فراوان يافت ميشوند. از سوي ديگر، انديشمندان فراواني مدافع اين انديشه هستند، اگر بخواهيم منصفانه بررسي كنيم. لذا اين انديشه اعتبار ندارد كه بشر لزوماً در حال پيشرفت است. نكته دوم اين كه در پيشرفت يك مفهوم ارزشي هم وجود دارد. حتي اگر اثبات شود علوم تجربي دائماً دارند رشد ميكنند آيا واقعاً به رشد علوم تجربي ميشود تعبير پيشرفت داد يا نه؟ پيشرفت يك مفهوم ارزشي هم دارد. آيا واقعاً رشد علوم تجربي امر مطلوبي است يا نه؟ آن هم به نظر من جاي مناقشه دارد.
مدعاي پيشرفت در اديان تأييد نشده و اديان اصلاً قائل به پيشرفت نيستند. بگذريم از اينكه كساني اعتقادشان بر اين است كه اديان قائل به پست رفتند . اديان به جاي پيشرفت آمدند يك چيز ديگري به نام اميد را نشاندند |
ملكيان افزود : در جهان نگري غير دينيِ انسان مدرن، انديشه پيشرفت كاملاً جا افتاده است. حالا اديان چه ميگويند؟ به نظر ميآيد در اديان، انديشه پيشرفت وجود ندارد و به جايش انديشه اميد وجود دارد. هيچ ديني از اديان تاريخي و نهادينه چه اديان ابراهيمي يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام و چه اديان شرقي مثل آيين هندو، آيين بودا، آيين دعوا و آيين شينتو قائل به پيشرفت نيستند. هيچ ديني در هيچ فقرهاي از فقرات ششگانهاي كه گفتم قائل نشده كه بشر در بعد مادي يا معنوي هميشه در حال پيشرفت است. مدعاي پيشرفت، در اديان تأييد نشده و اديان اصلاً قائل به پيشرفت نيستند. بگذريم از اينكه كساني اعتقادشان بر اين است كه اديان قائل به پست رفتند ولي بر آن هم تأكيد نميكنم. اديان به جاي پيشرفت آمدند يك چيز ديگري به نام اميد را نشاندند گفتند شما در حال پيشرفت نيستيد. اين جور نيست كه هر پدري عقب مانده تر از فرزند باشد و هر فرزندي عقب مانده تر از نوه باشد و هر نوه اي عقب مانده تر از نواده باشد؛ اصلاً چنين چيزي وجود ندارد. بلكه براي هر فرد انساني چيزي به نام اميد وجود دارد. پيشرفت با اميد خيلي تفاوت دارد. لااقل سه فرق عمده ميان پيشرفت و اميد وجود دارد. اولاً پيشرفت ادعايي است درباره گذشته و حال و آينده بشر، ولي ضروري نيست كه اميد به امور محقق تعلق گيرد. ممكن است من به چيزي اميد داشته باشم، محقق هم بشود . ممكن است به چيزي هم اميد ببندم، محقق نشود. در اميد نوعي مطلوبيت، محل توجه است نه نوعي موجوديت، اما در پيشرفت نوعي موجوديت محل ادعا است. دوم اين كه پيشرفت يك انديشه اجتماعي است. وقتي ميگوييم جامعه امروز پيشرفته تر از جامعه صد سال پيش است. منظورمان اين نيست كه هر انساني در اين جامعه از هر انساني در جامعه صد سال پيش پيشرفته تر است. مسلم است كه پدر من از نيوتن پيشرفته تر نيست. پيشرفت حكمي براي جامعه است نه بر روي يك يك افراد و آحاد اجتماع، اما اميد يك امر فردي است. نكته سوم اين كه اميد باعث عمل ميشود، اما انديشه پيشرفت ضرورتاً دعوت به عمل نميكند، چرا؟ چون انديشه پيشرفت ميگويد اين قانون بر هستي حاكم است، چه تنبلي بكني چه نكني اين قانون حاكميت دارد. اگر سوار يك كشتي باشيد حركت و سكون آن به شما ساكنان كشتي ربطي ندارد. اما اگر من به جاي اين كه سوار كشتي باشم خودم در حال شنا در دريا باشم، اين كه به كجا نزديك شوم و از كجا دور شوم به فعاليت خودم بستگي دارد. انديشه پيشرفت ميگويد يك كشتي راه افتاده به نام پيشرفت و يك روند عمومي روبه جلو وجود دارد، بنابراين هيچ گونه دعوتي به عمل نمي كند. اما اميد نميتواند هيچ گونه تأثيري در مقام عمل نداشته باشد. اميد در واقع يك امر فردي است ، هر چند تضمين نميكند كه برآورده شود. هميشه نوعي عدم تيقن در اميد وجود دارد و خود اين عدم يقين به عمل بعث ميكند. اديان به اين اميد قائلند.
اميد هميشه نوعي فراتر رفتن از آن چيزي است كه بشر تاكنون به لحاظ علمي به آن دسترسي پيدا كرده است. اگر معتقد باشيم قوانين دست اندركار جهان هستي، گستردهتر از مجموعه قوانيني است كه تا امروز به آن احاطه علمي پيدا كردهايم جا براي اميد وجود دارد . در غير اين صورت جايي براي اميد در كار نيست |
وي اضافه كرد : كسي كه به اميد قائل است، لااقل دو پيشفرض عمده دارد. اول كسي كه قائل به اميد است بايد يك پيشفرض داشته باشد كه قوانين حاكم بر جهان هستي منحصر به قوانين شناخته شده نيست. اگر شما قوانين حاكم بر جهان هستي را منحصر به قوانين شناخته شده بدانيد كه ديگر اميد وجود ندارد. اميد هميشه نوعي فراتر رفتن از آن چيزي است كه بشر تاكنون به لحاظ علمي به آن دسترسي پيدا كرده است. اگر معتقد باشيم قوانين دست اندركار جهان هستي، گستردهتر از مجموعه قوانيني است كه تا امروز به آن احاطه علمي پيدا كردهايم جا براي اميد وجود دارد. در غير اين صورت جايي براي اميد در كار نيست. اين قوانين اعماند از اين كه آن قوانين ناشناخته را، طبيعي بدانيد و ناشناخته يا ناطبيعي و ماوراي طبيعي بدانيد. پيشفرض دومي كه در انديشه پيشرفت وجود دارد اين است كه انسان اعتقاد داشته باشد نوعي آگاهي بر جهان سريان و جريان دارد، اگر نگويم بر جهان حاكم است. فرق ميكند كه بگوييم يك آگاهي بر جهان حاكم است يا بگوييم يك آگاهي بر جهان سريان و جريان دارد. اگر معتقد نباشيد يك آگاهي وراي اين ماده بدون آگاهي وجود دارد، نميتوانيم به چيزي اميد ببنديم، خواه آن آگاهي پديد آورنده ماده باشد كه در آن صورت آگاهي حاكم ميشود و خواه آن آگاهي پديد آورنده ماده نباشد ولي ملازم با ماده باشد. نكته ديگر اين كه همه اديان قائل به اميدند ولي در عين حال اديان يك يا چند چيز هم افق با اميد را تخطئه ميكنند. كه البته هنوز كار جالب و دقيقي در موردشان صورت نگرفته است. كه كدام اميد است كه بايد داشت و كدام امور قريب المخرج و قريب المأخذ با اميدند؟ در قرآن و روايات اسلامي ما، رجاء هميشه مطلوب و مستحسن تلقي شده است. البته متعلق اين رجا را خدا دانستند «لايرجون احد منكم الا ربه». اين را معمولاً در فارسي به اميد ترجمه ميكنيم. از سوي ديگري مواردي در قرآن و روايات تختطئه شده آن هم اُمنيه است؛ « تلك امانيهم». اُمنيه چه فرقي با رجا ميكند؟ فرض كنيد ترجمه فارسي آن آرزوانديشي است.
ملكيان ادامه داد : امنيه يعني آرزوانديشي، اما با ترجمه فارسي حل نشد. اميد با آرزوانديشي چه فرقي ميكند؟ با اين كه اميد خيلي مستحسن و حسن است ولي از طرفي امنيه بسيار قبيح است. موضوع سومي هم داريم كه نه مستحسن است و نه قبيح، ولي بعضي از فروعش خوب است و بعضي از فروعش بد است؛ و آن امل است. امل در دين بطور كلي قبيح شمرده نشده ولي طولالامل قبيح شمرده شده است؛ آرزوي دراز. اگر بپرسند كه فرق بين اميد و آرزوانديشي چيست، چند پديده نفساني هستند ولي دين شما بعضي از اينها را گفته اتيان كنيد، بعضي را گفته اتيان نكنيد. آني كه گفته به جا آوريد يعني اين كه من گناهكار الآن اميد دارم كه آمرزيده بشوم آيا اين اميد است يا آرزوانديشي يا طولالامل؟ وقتي يهود ميگفتند ما وارد جهنم نميشويم، اگر هم بشويم مدت زمان كمي وارد ميشويم، قرآن ميگويد « تلك امانيهم»؛ اين امنيه است. خب حالا من كه مسلمانم اگر معتقد شوم به اين كه مورد عفو الهي واقع ميشوم، مورد غفران الهي واقع ميشوم، آيا بايد اين را از مقوله رحمت الهي بدانم، يا آرزوانديشي يا طولالامل؟ تا آنجا كه من اطلاع دارم در همه فرهنگها چند تا پديده هم افق و قريب المأخذ و قريب المخرج به اميد وجود دارد.
وي در پايان سخنان خود گفت : در جهان اسلام من نديدم كار دقيقي در اين باب صورت گرفته باشد. تنها يك اسلامشناس معروف آلماني به نام روزنتا كه اصلاً روسي است، كتابي به زبان انگليسي، تحت عنوان " شيرين تر از اميد " نوشته است. در آن كتاب تلاش كرده تا مفهوم اميد و اين چند مفهوم نزديك آن را در فرهنگ اسلامي، اعم از قرآن و روايات و ادبيات عرب، اعم از ادبيات شعري و نثري، تبيين كند. اين كتاب را عالي نوشته، اما با اين همه من باز هم احساس ميكنم دقيقاً معلوم نيست مرز اينها كجا متمايز ميشود. اينها را از اين باب گفتم كه به پديده ظهور منجي را هم از چند بعد ميتوان نگاه كرد، يك بعد نگاه كردن به پديده ظهور منجي و منجيگرايي و به تعبير شيعه مهدويت، اين است كه اين را از مقوله اميد بدانيم. ميتوان اين را هم از مصاديق اميد تلقي كرد. به نظر ميآيد مفهوم اميد براي اصل مسئله اعتقاد به منجي ضرورت يا لااقل فايده زيادي داشته باشد.
نظر شما