نگارش کتاب سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بهانهای بود تا گفتگویی با نویسنده کتاب دکتر جلال دهقانی فیروزآبادی انجام دهیم و نظرات او را درباره نظریههای روابط بینالملل و سیاست خارجی و امکان کاربست این نظریهها برای تحلیل سیاست خارجی ایران جویا شویم. از دهقانی کتابها و مقالات متعددی در حوزه سیاست خارجی ایران به چاپ رسیده است. او در حال حاضر استاد روابط بینالملل در دانشگاه علامه طباطبائی است.
محدودیتهای کاربست نظریههای روابط بینالملل و سیاست خارجی برای ارزیابی سیاست خارجی کشورهای در حال توسعه وبه طور ویژه جمهوری اسلامی ایران چیست؟
در این خصوص برخی معتقدند که امکان کاربست نظریههای روابط بینالملل برای تحلیل سیاست خارجی وجود ندارد؛ چون این دو حوزه دو مقوله متفاوت است و نظریههای خاص خودش را دارد. از جمله "والتز" که متعلق به سنت فکری نو واقعگرایی است قائل به این موضوع است.
دیدگاهی معتقد است که امکان به کارگیری نظریههای روابط بینالملل در حوزه سیاست خارجی وجود دارد و تفاوت و تمایز چندانی میان این دو حوزه وجود ندارد. بر این اساس نظریهای که بتواند رفتار کشورها را توضیح بدهد میتواند رفتار جمع آنها (روابط بینالملل) را توضیح بدهد.
دیدگاه سوم معتقد است که امکان به کار گیری نظریههای روابط بینالملل برای تحلیل سیاست خارجی وجود دارد اما مستلزم جرح و تعدیل است. در حقیقت ما باید به گونهای اصول و مفروضهای آنرا به کار بگیریم که قابلیت کاربست در حوزه سیاست خارجی را داشته باشد. این سه دیدگاه در مورد نظریههای روابط بینالملل است.
یک سری از نظریهها خاص تحلیل سیاست خارجی است که به آن نظریههای تحلیل سیاست خارجی میگویند. این نظریهها اصالتا برای تحلیل سیاست خارجی ارائه شده است؛ مثل نظریههای تصمیمگیری، نظریه سیاست دیوانی، تصمیمگیری گروهی.
این تفکیک بین نظریههای روابط بینالملل و نظریههای سیاست خارجی حاصل تفکری است که معتقد به جدایی سیاست داخلی از سیاست خارجی است و این ایده بیشتر از آنجا شکل گرفته است.
در حال حاضر نظریههای روابط بینالملل به سمتی پیش میرود و تحول پیدا میکند که مبتنی بر پیوند سیاست داخلی و سیاست خارجی است که نمود آنرا را در نظریه سازهانگاری به معنای عام آن و به خصوص سازهانگاری کلگرا میبینیم. که در آن هم به نقش هنجارهای داخلی و هم به نقش هنجارهای بینالمللی در سیاست خارجی و به تبع آن روابط بین الملل توجه میشود. اگر از این منظر بنگریم به دیدگاه سومی که معتقد است با جرح و تعدیل امکان به کارگیری نظریههای روابط بینالملل در سیاست خارجی هست، میرسیم.
در صورت حل مشکل میان نظریههای روابط بینالملل و سیاست خارجی باز هم برای کاربست این نظریهها برای تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران با یک سری چالشهایی روبرو خواهیم شد که باید این چالشها را به گونهای حل بکنیم و نظریهای را انتخاب کنیم که بیشترین قدرت تبیین را داشته باشد.
اولین چالشی که برای کاربست این نظریهها در مورد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران وجود دارد این است که جمهوری اسلامی ایران یک کشور در حال توسعه است و این در حالی است که اکثر نظریههای روابط بینالملل معطوف به قدرتهای بزرگ یا کشورهای توسعه یافته هستند. علت این امر این است که روابط بینالملل ماهیتا یک رشته و نظریه غربی است یا به معنای دقیقتر یک علم آمریکایی است که این به معنای قضاوت ارزشی نیست. منظور این است که اگر چه علم روابط بینالملل در انگلستان متولد شده ولی این علم در آمریکای شمالی و به ویژه ایالات متحده آمریکا توسعه یافته است و قاعدتا تحت تاثیر فرهنگ و سیاست آن کشور قرار دارد.
این ادعایی نیست که ما بکنیم و یا کسانی بکنند که متعلق به جهان سوم هستند بلکه استیو اسمیت که یکی از نظریهپردازان انگلیسی است صراحتا به این اذعان میکند و معتقد است که علم روابط بینالملل یا به عبارت دقیقتر نظریه روابط بینالملل متاثر از موقعیت و منزلت آمریکا در نظام بینالملل بوده است. طبیعی است که این نظریهها بیشتر معطوف به قدرتهای بزرگ است که نمونه بارز آن رئالیسم یا نئورئالیسم است. طبیعی است که این نظریهها شاید آنگونه که رفتار قدرتهای بزرگ را تبیین میکند نتواند رفتار قدرتهای در حال توسعه را توضیح دهند. این بحثی است که پروفسور رمضانی نیز مطرح کرده و مفهوم آزادی عمل را برای تحلیل رفتار سیاست خارجی کشورهای در حال توسعه مطرح میکند.
این نظریهها به لحاظ آنکه زمینهپرورده هستند طبیعتا تحت تاثیر محیط نظریهپردازی هستند و کاربستشان در تحلیل سیاست خارجی کشورهای در حال توسعه مانند ایران آسان نیست.
دومین موضوع این است که ایران کشوری انقلابی است. طبیعتا وقتی میخواهیم سیاست خارجی ایران را توضیح دهیم باید به این ویژگی نیز توجه داشته باشیم. گر چه جریان غالب در روابط بینالملل قائل به این موضوع که هویت بر سیاست خارجی تاثیر میگذارد، نیست. در حال حاضر نظریههای انتقادی به معنای عام و سازهانگاری، بر خلاف نظریههای جریان اصلی معتقدند که هویت بسیار تاثیرگذار بر سیاست خارجی است. لذا انقلابی بودن بر سیاست خارجی تاثیر میگذارد. به عنوان مثال فرد هالیدی کتابی دارد که تمرکزش بر سیاست خارجی کشورهای انقلابی است. این بدان معناست که اگر نظریهای برای تبیین سیاست خارجی ایران در نظر بگیریم، باید این ویژگی ایران در چارچوب آن نظریه قابل تحلیل باشد.
سومین موضوع این است که ایران کشوری اسلامی است. در این مورد نیز شاهد ارتباط هویت با سیاست خارجی هستیم. این سوال مطرح است که آیا هویت اسلامی ایران بر سیاست خارجی آن تاثیر میگذارد یا نه؟ نظریههای جریان اصلی به خصوص رئالیسم معتقدند که هویت بر سیاست خارجی تاثیری ندارد پس این به معنای نقش تکوین دهنده به سیاست خارجی است نه به عنوان ابزاری در سیاست خارجی. لذا نظریهای میتواند برای تبیین سیاست خارجی ایران به کار گیریم که این عنصر و متغیر را بتواند توضیح دهد. ما پس از آنکه مشکله امکان به کار گیری نظریه روابط بینالملل در سیاست خارجی را حل شده فرض کردیم شاهد این چالشها در تحلیل سیاست خارجی ایران هستیم.
آیا باید یک نظریه خاص سیاست خارجی ایران ارائه دهیم؟
برخی اعتقاد دارند جمهوری اسلامی ایران یک نظام سیاسی و دولت منحصر به فرد است که برای تحلیل سیاست خارجی آن باید یک نظریه منحصر به فرد و خاصی داشته باشیم. اگر معتقد به این موضوع باشیم قطعا نظریههای موجود برای تحلیل سیاست خارجی ایران مناسبتی ندارد. ولی باید توجه داشت که یکی از ویژگیهای نظریه تعمیمپذیری و جهان شمولی است. ولی اگر این نظریه خاص و محدود به ایران باشد دیگر نباید آنرا نظریه نامید.
با توجه به ویژگیهای ایران به عنوان یک کشور انقلابی، اسلامی و در حال توسعه به نظر میرسد به طور طبیعی نظریه خیلی خاص شود. با این نظر موافقید؟
حتی اگر فرض کنیم ایران منحصر به فرد است میتوان شباهتهایی بین ایران و سایر کشورها در نظر گرفت. من معتقد نیستم که ایران کشوری منحصر به فرد است و هیچ شباهتی با سایر واحدهای سیاسی ندارد. من معتقدم جمهوری اسلامی ایران دولت-ملتی با یک سری ویژگی خاص است که آن ویژگیهای خاص را برای تحلیل سیاست خارجی ایران باید مد نظر قرار داد. لذا میشود از نظریههای موجود با جرح و تعدیل و لحاظ کردن موارد استثنا برای تحلیل سیاست خارجی ایران استفاده کرد.
یعنی فرض شما این است که مباحث مطرح در گفتمان ارمانگرای اسلامی که مرزهای سرزمینی را اصیل نمیداند حل شده است و در چارچوب نظم وستفالیا باید نظریهپردازی کرد؟
بحث فعلی ما سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است و نه یک دولت آرمانی اسلامی. دو چیز را باید از هم تفکیک کرد. یکی دولت ایدهآل نمونه اسلامی است که در این مورد مرزها به شکل امروزی آن اصالت اولیه ندارد و این برای شرایط خاصی است. در حالی که بحث ما در مورد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است و طبیعی است که با توجه به این موضوع ایران یک دولت - ملت است. البته ایران ایدئولوژی اسلامی و هویت اسلامی و انقلابی خاص خود را دارد. لذا بحث این است که نظریهای که به کار میگیریم باید بتواند این سه ویژگی ایران را تبیین نماید. با توجه به این ویژگیها نظریههای فرا اثباتگرا در مقایسه با نظریههای اثباتگرا بهتر میتوانند برای تحلیل سیاست خارجی ایران کمک کنند. البته باید تاکید کنم که این نظریهها قابلیت تبیین همه رفتارها را دارا نیستند. به عنوان مثال نمیتوان هویت اسلامی را به عنوان یک ابزار فرو کاست. از اینرو در چارچوب سازهانگاری بهتر میتوان در مقایسه با رئالیسم این موضوع را توضیح داد. شاید به همین دلیل بوده که سازهانگاری در سالهای اخیر برای تحلیل سیاست خارجی ایران بیشتر مورد توجه بوده است.
پس شما معتقدید که در میان نظریههای فرا اثباتگرا، سازهانگاری قدرت تبیین بهتری دارد؟
بله، سازهانگاری قدرت بیشتری برای تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران دارد. چرا که روی عواملی تاکید میکند که به نظر میرسد بر سیاست خارجی ایران تاثیر بیشتری میگذارد. مثلا مباحث هویت، گفتمانها، فرهنگ، هنجارها، ایدئولوژی و آنچه که تحت عنوان ساختارهای غیر مادی شناخته میشود در سیاست خارجی ایران نقشی فراتر از تنظیمکنندگی و ابزاری دارند و نقش آنها تکوینی و قوام بخش است. اگر بر اساس منطق اقدام بررسی کنیم، منطق اقتضاء یا منطق تناسب بهتر میتواند در مقایسه با عقلانیت ابزاری سیاست خارجی ایران را بهتر از منطق نتیجه توضیح دهد.
در منطق ابزاری دولتها به پیامد و نتیجه عملشان توجه دارند و نه به رسالت، تکلیف و وظیفه که بر اساس نقش و هویتشان ایجاب میشود. بر اساس عقلانیت ابزاری و منطق نتیجه دولتها اهداف از پیش تعیین شدهای دارند و وارد عرصه روابط بینالملل میشوند تا این اهداف را محقق سازند و گزینهای را انتخاب میکنند که بیشترین نفع و سود مادی را در بر دارد. باید توجه داشت منطق تناسب لزما تعارضی با منطق نتیجه ندارد. البته خیلی وقتها زمانی که دولتی بر اساس نقش و هویتش عمل میکند به یک سود و نتیجهای میرسد ولی لزوما به این معنا نیست که کشورها در سیاست خارجی منابع مادی را مقدم بدارند.
در بحث عقلانیت تعاملی که مطرح میکنید به نظر میرسد کشورها در صورتی که نتوانند به آن اهداف عالیه (goal) برسند، پیگیری آن هدف متوقف نمیشود و موکول به زمان دیگری میشود. در این عقلانیت نیز اهداف از پیش تعیین داریم. نسبت این اهداف در این نوع عقلانیت با عقلانیت ابزاری چیست؟
در عقلانیت تعاملی، اهداف مادی بر اساس عقلانیت ابزاری وجود ندارد و ما در عقلانیت انتقادی یا عقلانیت استعلایی مکلف هستیم این وظیفه را انجام دهیم و لو اینکه به یک منفعتی ختم نشود. جمله معروفی هم امام دارند که میگویند ما مامور به تکلیف هستیم و نه مامور به نتیجه. البته باید توجه داشت که این به این معنا نیست که به نتیجه عمل توجه نمیشود. منظور این است که ممکن است که کاری که انجام میدهیم به نتیجهای ختم بشود و یا نشود. برخی این مساله را تعبیر به اخلاق غایی کردهاند که بر این اساس وقتی کاری انجام میشود به عنوان یک تکلیف و حق انجام میشود و خیلی به نتیجه تاکید نمیشود.
باید توجه داشت چنین منطقهایی در ادبیات روابط بینالملل مرسوم است و میتوان آنرا در مورد سیاست خارجی ایران نیز به کار برد. این مفاهیم را میتوان به مانند مفهوم منافع ملی، آزادی عمل و رهایی برای ارزیابی و تحلیل سیاست خارجی ایران به کار برد. من مفهوم رهایی را برای ارزیابی سیاست خارجی ایران به کار بردهام و توضیح دادهام که این مفهوم در مقایسه با مفهوم "آزادی عمل" که پروفسور رمضانی به کار میبرد قابلیت تبیین بیشتری دارد. باز تاکید میکنم این به آن معنا نیست که این مفهوم میتواند تمامی رفتارهای سیاست خارجی ایران را تبیین کند. هدف من معرفی این مفهوم بوده است.
آیا مفهوم "رهایی" برای تبیین رفتارهای سیاست خارجی کشورهای جهان سوم نیز قابلیت دارد؟
میدانیم که نظریههای انتقادی بیشتر توسط گرامشی و هابرماس معرفی شده است. لذا برخی معتقدند که نظریه انتقادی دو نحله هابرماسی و گرامشینی دارد. بحث گرامشی بر اساس هژمونی و ضد هژمونی است. در بحث هابرماس روابط سلطه و سرکوب مطرح است. هابرماس وضعیت کلامی آرمانی را مطرح میکند که در آن فارغ از بحث سلطه و سرکوب، گفتگو شکل میگیرد و نهایتا به اخلاق گفتمانی میرسیم. یعنی بر اساس یک اجماع همه کشورها به یک هنجاری میرسند. در بحث او گفتگو جهت رسیدن به یک توافق و هنجار است که بر اساس آن باید رفتار شود. بحث این نظریهپردازان این است که مدرنیته از اهداف خود دور شده و به واسطه تسلط عقل ابزاری و به حاشیه رفتن عقلانیت ارتباطی و سایر عقلانیتهای دیگر این ساختارهای سلطه و سرکوب در حوزه دانش شکل گرفته و تبعات عملی داشته است. در مکتب انتقادی وقتی مفهوم رهایی به کار برده میشود، رهایی از این ساختارهاست. مفهوم رهایی که من برای ارزیابی سیاست خارجی ایران به کار میبرم دقیقا به معنای این رهایی نیست. ما نیز به این ساختارهای سلطه اعتقاد داریم منتها از یک منشا و منظر متفاوت.
نظریهپردازان انتقادی میگویند این ساختارها ناشی از حاکمیت عقلانیت ابزاری و دوری از آرمانهای روشنگری است و باعث شده انسان به چنین وضعیتی برسد. ما نیز معتقدیم که وضعیت کم و بیش همین است. در معلول با نظریه انتقادی مشترک هستیم ولی در منشا و علت با آن همسو نیستیم. ما معتقدیم که انسان به واسطه دوری از فطرت خودش دچار این ساختارهای سلطه شده است. اگر رهایی را به این معنا به کار ببریم میتوان آنرا در مورد کشورهای جهان سوم نیز به کار برد. چرا که این کشورها نیز به دنبال رهایی هستند. پروفسور رمضانی معتقد است که کشورهای جهان سوم در صدد رسیدن به خود مختاری و آزادی عمل هستند و نه منافع ملی. به نظر بنده مفهوم رهایی علاوه بر اینکه خود مختاری را در خود نهفته دارد موارد جدیدتری را نیز در بر میگیرد. ایران در سیاست خارجی خود فقط به دنبال کسب آزادی عمل نیست و بعضی از رفتارهایش معطوف به رهایی و آزادیبخشی دیگران است. مفهوم رهایی در نظریه انتقادی به لحاظ هستیشناسی با مبانی سیاست خارجی ایران متفاوت است ولی میشود از این مفهوم با یک تعریف دیگر و با علم به اینکه تفاوت هستیشناختی وجود دارد برای تحلیل سیاست خارجی ایران استفاده کرد.
در بررسی های من که بر اساس به کار بردن نظریهها و مفاهیم گوناگون بوده است سعی بر این بوده که نشان بدهم که چگونه میتوان از مفاهیم گوناگون برای تحلیل سیاست خارجی ایران استفاده کرد و ممکن است در اثنا به یک نظریه رسید که قدرت تبیین کنندگی بیشتری داشته باشد. من سعی کردهام سیاست خارجی ایران را بر اساس مفاهیم و نظریههایی چون سازهانگاری، منافع ملی، تحلیل گفتمان، رهایی توضیح دهم تا در محافل علمی مورد استفاده و نقد قرار گیرد و نهایتا بتوان از طریق تعامل و برخورد آراء به یک نظریه رسید.
این مفاهیم متعلق به مکاتب فکری گوناگون است. مثلا منافع ملی در واقعگرایی مطرح است و تحلیل گفتمان در مباحث فوکو و پست مدرنها مورد بررسی قرار میگیرد. آیا از رهگذر این مفاهیم متعارض میتوان به نظریه واحدی رسید؟
منظور من تلفیق این مفاهیم نیست. هدف این است که ادبیات موضوع شکل بگیرد و همه این مفاهیم را کنار هم قرار بدهیم تا ببینیم چقدر قابلیت تبیین دارد و آیا میشود این مفاهیم را تلفیق کرد یا نه. اول باید هر کدام از این مفاهیم را به کار ببندیم و قدرت تبیین آن را سنجید و بعد این سوال مطرح شود که قابلیت تلفیق دارد یا نه. چرا که به طور انتزاعی نمیتوان از قابلیت تلفیق آنها سخن راند.
در حال حاضر در ادبیات روابط بینالملل این بحث مطرح است که دو گونه نظریههای معنایی و مادی داریم. نظریههای سازهانگاری، پست مدرن، انتقادی و تحلیل گفتمان، معناگرا هستند و نظریههای خردگرا، مادی گرا هستند. در حال حاضر افرادی چون سورنسون میگویند که ما باید در نظریهپردازی به سمتی برویم که این دو گونه نظریه را با هم تلفیق کنیم. در صورتی که در نگاه اول این دو گونه نظریه به لحاظ هستی شناختی با هم متفاوت هستند. رابرت کاکس در مقالهای که سال 1981 نوشت سعی در تلفیق ساختارهای مادی و معنایی داشته است. او میگوید هم نهادها مهم هستند و هم ایدهها و هنجارها. پس بحث در مورد اینکه مفاهیم گوناگون قابلیت تلفیق دارد یا نه پس از بکارگیری آنها و مشخص شدن نقاط ضعف و قدرت تبیینی آنها آشکار میشود. حداقل با این شیوه میتوان به چارچوبی رسید که همه این متغیرها در چارچوب آن قابل تبیین باشد.
در بحث نظریهپردازی در روابط بینالملل شاهد مناظرات کلانی بودهایم. آیا این مناظرات در آینده نیز تکرار میشود یا به بیان ریوس اسمیت دوره آن به اتمام رسیده و باید کنشهای سیاسی تبیین شود؟
این بحث از گذشته به صورت دیگری مطرح بوده است. باید در نظر داشت که چند نوع نظریه داریم. برخی نظریهها جزئی هستند و موضوع خاصی را توضیح میدهند. برخی نظریهها میان برد هستند و مجوعهای از موضوعات و یا یک منطقه را توضیح میدهند مثل نظریههای منطقهگرایی. برخی نظریهها کلان هستند مثل رئالیسم و لیبرالیسم. نظریهپردازان کلان معتقد هستند که که باید نظریهای ارائه داد که بتواند همه موضوعات را توضیح دهد. پس از اول این بحث که نظریه باید کنش سیاسی را توضیح دهد مطرح بوده است. برخی معتقدند که نظریههای خرد و میان برد بهتر میتوانند واقعیت را تبیین نمایند. لذا دیدگاه اسمیت مبتنی بر تمرکز بر رفتارها و کنشها است و از تعمیم دادن به سایر موارد پرهیز میکند. این رویکرد شاید تحت تاثیر فرا اثباتگرایی باشد. ریوس اسمیت خودش سازهانگار است ولی بی تاثیر از نقدهایی که به نظریههای جهان شمول و خردگرا شده نبوده است. باید در نظر داشت که در نظریهپردازی کلان هم با دو بخش سروکار داریم. در آنجا هم ابتدا تجزیه صورت میگیرد و سپس ترکیب. یعنی ابتدا موضوعات به صورت جزئی توضیح داده میشود و بر این اساس ترکیب صورت میگیرد. بنابراین در نظریه کلان هم نوعی جزئی نگری هست و سپس تعمیم صورت میگیرد. این موضوع تعمیم دادن یک نظریه به موارد دیگر مورد توافق همگان نیست. برخی معتقدند که حالت بینابینی که بتواند موضوعات را تجزیه و تحلیل کند بدون آنکه نیازی به تعمیم به موارد مختلف باشد، مناسبتر است. پست مدرنها اساسا با نظریههای کلان مخالف هستند. ولی باید توجه داشت که نظریههای فرا اثباتگرا حداقل حوزه روابط بینالملل را گسترده کردهاند.
نظر شما