مارکو کیهزا استاد کامل دانشگاه جان هاپکینز است. حوزه تخصصی او نظریههای روابط بینالملل است. "نظریههای اقتصاد سیاسی بینالملل" و "تعریف امنیت: مطالعه موردی جنوب اروپا" از جمله آثار وی به شمار میرود.
آنچه که در ادامه میآید مصاحبه اختصاصی گروه دین و اندیشه با این نظریهپرداز برجسته است.
* خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: همانطور که میدانیم چهار مناظره اصلی در نظریهپردازی روابط بینالملل مطرح است که عبارتند از: واقعگرایی - لیبرالیسم، رفتارگرایی - سنتگرایی، نو واقعگرایی - نو لیبرالیسم و خردگرایی - سازهانگاری. با توجه به این تقسیمبندی به نظر شما مهمترین مناظره در نظریهپردازی روابط بینالملل کدام است؟
در حال حاضر مناظره اصلی در نظریهپردازی روابط بینالملل میان مکاتب واقعگرایی و سازهانگاری در جریان است. این موضوع به این معنا نیست که این مناظره مهمترین مناظره در نظریهپردازی روابط بینالملل است. اگر از منظر نظری و تاریخی نگاه کنیم، مناظره میان واقعگرایی و لیبرالیسم شاید مهمترین مناظره در نظریهپردازی روابط بینالملل بوده باشد. چرا که به نظر من در این مناظره شاهد شکاف و گسستی در حوزه نظریهپردازی در روابط بینالملل بودهایم. همچنین این مناظره مدت زمان زیادی طول کشیده است.
* شاهد بحران در اقتصاد جهانی هستیم. به نظرشما، کدام یک از نظریات روابط بینالملل قادر به تبیین این بحران است؟ و چرا برخی نظریات روابط بینالملل نتوانستند این بحران را پیشبینی کنند؟
در پاسخ به این سوال به این نکته باید توجه داشت که نظریههای روابط بینالملل وقایع و موضوعات سیاسی را مورد توجه قرار میدهند. لذا خیلی جای تعجب نخواهد بود که این نظریهها نتوانند بحران مالی جهانی را پیش بینی نمایند.
* پروفسور ریوس اسمیت معتقد است که دیگر مناظره کلانی در روابط بینالملل وجود نخواهد داشت.آیا شما با این نظر موافق هستید؟ اگر موافق هستید، کدام یک از نظریات روابط بینالملل قادر به تبیین و توصیف مسایل بینالمللی کنونی هستند؟
من با این نظر پروفسور اسمیت مخالف هستم. مناظره میان واقعگرایی و سازهانگاری در حال حاضر در ادبیات نظریهپردازی روابط بینالملل رسوخ پیدا کرده است. از سوی دیگر در خود نظریه واقعگرایی نیز شاهد انشقاق و گسست هستیم. شاخههای گوناگون واقعگرایی در مورد مفاهیم قدرت، امنیت و آنارشی(نبود قدرت فائقه) دیدگاههای مختلف دارند.
مساله گسترش سلاحهای هستهای از منظرهای گوناگون، توسط اندیشمندان مختلف مورد توجه قرار گرفته است. اگر بخواهم موارد اینچنینی را لیست کنم قطعا با لیستی طولانی مواجه خواهیم بود.
به نظر من واقعگرایی در حال حاضر و برای تحلیل مسایل جاری حرفهای زیادی برای گفتن دارد. به عنوان مثال این رهیافت حرفهای زیادی در خصوص سیاستهای یکجانبهگرایانه آمریکا پس از جنگ سرد دارد. به عنوان مثال بر اساس این رهیافت میتوان چرایی نقش اندک سازمانهای بینالمللی در تحدید سیاست خارجی آمریکا را دریافت. همچنین بر اساس دیدگاه واقعگرایی چرایی مناسبات هستهای آمریکا با متحدان اروپاییاش بهتر قابل تبیین است.
لذا در این موارد مشاهده میشود که هنوز دیدگاههای رقیبی وجود دارد و نظریههایی چون واقعگرایی هنوز قدرت تبیین دارند.
سازهانگاری یکی از رویکردهای مطرح و مهم در حوره نظریهپردازی روابط بینالملل است. مزیت این رویکرد در مقایسه با رویکردهای نظری چیست؟
من هیچ دلیل مشخصی برای اینکه فرض کنیم سازهانگاری موثرترین ابزار تحلیل مسائل بینالمللی است نمیبینم. رویکرد سازهانگاری به گونهای است که میتوان موارد و مسایل گوناگون را در نظام بینالملل بر اساس آن تحلیل کرد. به عبارت دیگر این رویکرد قابل ابطلال نیست. در مورد موضوع ابطالگرایی سازهانگاری حتی میتواند این ادعا را که ابطالگرایی بخشی از روششناسی، مناظره خردگرایی/پسا اثباتگرایی است را رد میکند. لذا این رویکرد به هر گونه مناظره جدی میان خود و سایر رویکردها پایان میدهد و آنرا متوقف میکند.
* برخی اندیشمندان معتقدند که علم روابط بینالملل علمی انگلیسی - آمریکایی است و گروهی معتقدند که ریشه و مبانی این رشته را از اندیشه کشورهای توسعه یافته نیز میتوان استخراج کرد. نظر شما در مورد این تقسیمبندی چیست؟ و جایگاه کشورهای در حال توسعه در نظریهپردازی روابط بینالملل کجاست؟
ریشههای اندیشه وعلم روابط بینالملل در حقیقت اروپایی هستند. رویکردهای واقعگرایی، لیبرالیستی، گروسیوسی، مارکسیستی در حقیقت سنتهای فکری اروپایی به شمار میروند. هر چند وقتی این سنتهای فکری به نظریههای علوم سیاسی احاله شوند بیشتر این اقدامات در آمریکا انجام یافته است.
در مورد نقش کشورهای در حال توسعه باید یادآور شوم که این کشورها همواره نقش اندکی در نظریهپردازی ایفا کردهاند و من نمیتوانم پیش بینی کنم که چه زمانی این موضوع تغییر خواهد کرد.
نظر شما