به گزارش خبرنگار مهر در مشهد، چلچراغ های قشنگ حرم آقا شب گذشته از هر شبی قشنگ تر شده بود و در شب سالروز پیوند آسمانی امیرالمومنین و حضرت فاطمه (س) گنبد و گلدسته های حرم از زمین نور را به آسمان هدیه میکردند و آنجا در حرم مهربانترین مرد دهکده عشق همان کسی که مهربانی را به این حوالی آورد، همه حتی بیمار رنجوری که پشت پنجره دخیل بسته شاد است و لبخندی زیبا بر لب دارد.
برخی اشک میریزند اما نه با گریه و درد و رنج ، اشک میریزند، چون امشب شب خوشحالی است اشک میریزند چون....
صلوات از هر گوشهای بلند میشود، بوی عود و عنبر فضا را پر کرده و جمعیت مشتاق هر گوشه ای از حرم زیر نور چلچراغهای قشنگ حرم آقا برای خود عالمی دارند.
هیچ کس از دل آنها آگاه نیست کسی نمیداند در ذهن آنها چه میگذرد اینجا هر کس با آقای خودش دنیایی دارد برخی آنقدر قشنگ با آقا خلوت کردهاند که هیچ وقت دلت نمی آید بلور نازک و زیبای این ارتباط را بشکنی.
امروز نیز همانند شب گذشته زوج های زیادی برای پیوند آسمانی شان به حرم امام مهربان می آیند دنبال زوج های جوانی می گردم که پشت پنجرهی آقا با هم پیمان می بندند دنبال آنها هستم، اما مگر می شود از بقیه گذشت اینجا همه چیز زیباست؛ هرچه نگاه می کنی جز زیبایی نمی بینی. دست خودت نیست، نمیتوان از این همه شکوه و زیبایی چشم پوشید. اگر کسی این همه زیبایی را نبیند کور است. یعنی کور دل است.
به راه می افتم کبوتران حرم بیشترشان روی گنبد و قسمتهایی از سقف خوابیدهاند اما هر از چند گاهی کبوتری را می بینم که از روی سر زائران پرواز می کند. اینجا پرواز هم معنای تازه می یابد. اینجا برای پر گشودی بال لازم نیست دل لازم است، تازه اگر دلشکسته باشد بیشتر می توان اوج گرفت.
در صحن پشت پنجره فولاد میایستم. منتظرم، آیا اینجا زوج های جوانی را می توانم ببینم که عقد کنند و پیمان آسمانی خود را در خانهی آسمانیِ مهربان ترین مرد زمین ببندند؛ می ایستم نگاه می کنم، به در و دیوار، به پنجره، به گره های بسته شده به پنجره، به دخیل، به زیارتنامه، نگاه می کنم به نوارهای سبز رنگ، نگاه می کنم به پنجره، به زائر، به مجاور، به کودک به کبوتر، هنوز غرق تماشا هستم یا بهتر است بگویم محو تماشا که به یک باره صدای صلوات بلند میشود...
مشتی نقل و شکلات روی سر جمعیتی که پشت پنجره ایستاده، ریخته می شود. دوباره نقل و شکلات و صلوات. دختر و پسر آرام آرام گام بر می دارند.
عطر صلوات فضا را پر می کند آرام قدم بر می دارند، پشت پنجره آقا با هم پیوند بسته اند، عهد بسته اند می روند، آرام آرام می روند نمی دانم کجا، پسر و دختر جوان حالا محرم شدهاند در حرم محرم ترین آقای مهربان، محرم ترین کسی که می توان با او درد دل کرد.
امشب نور از آسمان میبارد اما اینجا در حرم امام آب و آینه، نور از زمین به آسمان می رود. امشب در حرم امام مهربانی ها از هر گوشه ای مهربانی میبارد. شب مبارکی است و حرم سراسر غرق نور و شادی است.
فرشته های خدا فوج فوج به زمین می آیند مثل شب قدر. کسی چه می داند شاید آنها هم به حال زمینیان حسرت می خورند.
عقربهها ساعت مدام به روی دایره در پِیِ هم می دوند، زمان منتظر هیچکس نمیماند زنگ ساعت ها به گوش می رسد دوباره انگار قرار است پیوند مقدسی شکلگیرد، قرار است عقد کنند.
خودم را نزدیک پنچره می رسانم لهجهای خاص دارند نمی دانم کجایی هستند اما زائرند زائر آقا، بزرگترهایشان هم هستند، پیرزنی روی ویلچر همراه آن هاست وقتی که عقد می کنند اشک در چشمانش حلقه می زند، "بله" عروس خانم که با حجب طنین میاندازد، یکی از خانم ها بلند بلند گریه میکند. میگویند مادر عروس خانم است. دوباره صلوات می فرستند این بار از نقل و شکلات خبری نیست داماد رو به روی پنجره رو به آقا حرف میزند دارد دعا می کند دارد درباره انتخابش حرف می زند.
میایستم زمزمههایش تمام میشود، نجوایش خاتمه مییابد جلوتر که میروم، سر صحبت را که بازمیکنم. میگوید: میخواستیم برویم مکه کنار خانه خدا عقد کنیم قسمت نشد شاید قسمت این بوده که اینجا باشیم.
میپرسم فکر میکنی اینجا ارزشش کمتر از مکه است؟ نگاهم میکند به فکر فرو میرود و نفس عمیقی میکشد و میگوید: نه و بعد آرام میگوید: از کعبه صفای این حرم بیشتر است ...
از آنجا کنار می روم و می نشینم روبروی پنجره فولاد. زیارتنامه را باز می کنم می خواهم با آقا صحبت کنم. می خوانم، آرام می خوانم، السلام علیک یا ولی الله السلام علیک یا حجة الله ....
نظر شما